۶ تیر ۱۳۸۸
شهروندان روزنامه نگار
۱ تیر ۱۳۸۸
بازگشت به كهكشان شفاهي
اين شرحي است كه در مجله "هنر و مردم" (شماره 140 و 141) آمده است و به دورهاي اشاره دارد كه قهوهخانهها در ايران رونق گرفته بودند و يكي از مراكز مهم اجتماعات به شمار ميآمدند.
گسترش دامنه ارتباطات ميان فردي و گروهي در آن زمان به ويژه در قهوه خانهها كه گاه گفت و گوها را به انتقاد از حاكميت ميكشاند، موجب شد تا حكومت صفوي محدوديتهايي براي وقتگذراني مردم در قهوه خانهها قايل شود و به تدبيرهايي مانند آنچه گفته شد دست يازد.
شايد سخن گفتن از چنين محدوديتهايي براي شهروندي كه در عصر اطلاعات به سر ميبرد و كهكشانهاي گوتمبرگ و ماركني را از سر گذرانده است به شوخي شبيه باشد اما ايران اين روزها نوعي بازگشت به كهكشان شفاهي را تجربه ميكند. قطع شدن چند روزه سامانه پيامك، قطع شدن تلفنهاي همراه براي چند ساعت در روز، فيلتر شدن پايگاههاي اينترنتي، كند شدن سرعت اينترنت، انسداد شبكههاي اجتماعي مانند فيس بوك، تشديد سانسور در فضاي مجازي، فرستادن پارازيتهاي قوي روي امواج تلويزيونهاي ماهوارهاي، ايجاد محدوديت براي خبرنگاران خارجي و اصرار به خروج آنها، خودسانسوري رسانههاي مكتوب و يا اعمال فشار به آنها براي تغيير تيتر و مطلب در چاپخانهها، توقيف روزنامهها در كنار يكهتازي منبر بزرگي به نام صدا و سيما كه يكسره بر اطلاعرساني يكسويه و جانبدارانه اش اصرار ميورزد، همه و همه، شهروندان ايراني را به بازگشت به كهكشان شفاهي واداشته است.
نخستين هفته پس از برگزاري دهمين دوره انتخابات رياست جمهوري، پايتخت ايران شاهد حضور خياباني شهروندان و راهپيماييهايي بود كه ارتباطات سنتي، شفاهي و چهره به چهره در آن كاركرد بسياري داشت.
در اين راهپيماييها -پيش از آنكه با دخالتهاي امنيتي و مخالفتهاي دولتي به ونداليسم و ويرانگري بينجامد-، شهروندان با آرامش و حضوري هماهنگ، تك گويي قدرت را به چالش كشيده و آراي خود را با نمادها و شعارها و اشارهها آشكار ميكردند.
در اين راهپيماييها، گروههاي گوناگون مردم به هم نزديك شده، فاصلههاي فرهنگي، فكري و طبقاتي كاهش مييافت. گروههاي مختلف اجتماعي و قومي، جوانان و سالمندان، زنان و مردان، نخبگان و تودهها، همگي در يك موج خياباني به نوعي همدلي و همگرايي ميرسيدند. افرادي گونه گون و ناهمگون، زير چتر آرمانهايي مشترك قرار گرفته و در نبود و كمبود رسانههاي ارتباطي آزاد و مستقل، خود به رسانههايي خبرساز و خبررسان بدل ميشدند.
سوا از پيامهاي سياسي و اجتماعي پنهان در اين حضور خياباني، آشكارترين جلوه اين راهپيماييها، تبديل شدن هر شهروند به يك رسانه و زيستي دوباره و پركنش در كهكشان شفاهي بود.
در نبود مجراهاي مناسب و در دسترس ارتباطي و اطلاعاتي، اين شهروندان بودند كه در حضور خياباني خود خبررسان ميشدند و با دامن زدن به ارتباطات ميان فردي و گروهي، به انتشار و تكثير پيام ميپرداختند.
مهم نبود كه تلفن و اينترنت و روزنامه و... آزادانه در دسترس نيست. هر شهروند با ارتباطات رو در رو و شفاهي خود به رسانه اي بدل شده بود كه نمايش اين گونه از ارتباطات را در تكرار جمعيت چندصد هزار نفري و ميليوني در روزهاي متوالي ميشد به تماشا نشست.
ما در شرايطي كه دسترسي آزاد به اطلاعات و ارتباطات به حداقل رسيده است، بازگشت به كهكشان شفاهي و ارتباطات سنتي را تجربه ميكنيم.
۱۹ خرداد ۱۳۸۸
خيابانهاي ما و حوزه عمومى هابرماس
اين روزها (و بهتر بگويم اين شبها)، "خيابان" به عرصهاي براي نمايش آرمانها و آرزوها بدل شدهاست. همه ميآيند تا در خيابان، با ديگران همگام و هممسير شوند و از اميال و خواستههاي خود بگويند. انتقادها، اعتراضها و تمايلات فرونهاده خويش را فرياد كنند. باورها و عقايدشان را با صداي بلند اعلام كنند و آراي خود را آشكار سازند. و نيز مي شنوند آنچه را ديگران مي گويند. "خيابان" عرصه گفت و گو شده است.
اين روزها و اين شبها در خيابانها، "رفتن" جريان دارد و نه لزوماً "رسيدن". گويي خيابان به دفتري گشوده بدل شده است براي نگارش و ثبت آرمانها و خواستهها. فضايي كه شهروندان به تخليه احساس و هيجان خويش ميپردازند و در همان حال، دولت مستقر را به چالش ميكشند. مردم در خيابان، رابطه ميان دولت و ملت را عيان و عريان به تصوير ميكشند و سيمايي تازه از مقبوليت و مشروعيت ترسيم ميكنند. بيآنكه به شكافهاي نژادي، فرهنگي، مذهبي، جنسي و سني بينديشند، يكي ميشوند و از خواست خود ميگويند.
خيابانها در اين ايام كه گپ و گفتها و بحثهاي سياسي در آنها جاريست، محل قرار و بي قراري شهروندان شده اند و نمونهاي از حوزه عمومي (Public Sphere) هابرماس را در ايران كنوني نشان ميدهند.
يورگن هابرماس، اين آخرين بازمانده مكتب انتقادي فرانكفورت در گستره علوم اجتماعي كه در دولت سيدمحمد خاتمي، مهمان ايرانيان شد، "حوزه عمومي" را عرصهاي اجتماعي مينماياند كه در آن، آدميان از راه مفاهمه، ارتباط و استدلال، موضع گيريها و جهت گيريهايي هنجاري اتخاذ ميكنند كه بر فرايند اعمال قدرت از سوي دولت، اثراتي آگاهيدهنده و عقلانيساز باقي ميگذارد.
او در توصيف حوزه عمومي مدنظر خود به بحثهاي آزاد و علني مشهود در كافهها و باشگاههاي اروپايي اشاره ميكند كه شهروندان در چنان فضايي به تأمل و تعمق انتقادي درباره خود و دولت ميپردازند و به نوعي همگرايي و همبستگي ميرسند.
در حوزه عمومي مورد نظر هابرماس، شهروندان همچون يك پيكره عمومي رفتار ميكنند و همگان به آساني و با فرصتي برابر به اين حوزه دسترسي دارند. در چنين محيطي، پويشي براي نفع جمعي برقرار است كه نفع فردي نيز در آن حضور دارد و دولت و ساختارهاي قدرت در آن دخالت و اعمال فشار مستقيم ندارند. در حوزه عمومي، علايق جمعي از ميان ارتباطات شفاهي و چهره به چهره رخ مينمايد و تكثير ميشود.
بر اين گمانم كه اين ايام و در آستانه دهمين انتخاب براي استقرار قوه مجريه، خيابانهاي ايران نمونه اي از حوزه عمومي هستند.
۱۴ خرداد ۱۳۸۸
درباره کتاب ستیزی
خبر با همه غیر منتظره بودنش واقعیت دارد. چند روز پیش، هزاران جلد از یازده عنوان کتاب که از سوی مقامات محلی ولایت نیمروز در جنوب غربی افغانستان غیرمجاز تشخیص داده شده بود، به رود هیرمند افکنده شد. کتابهای "هزاره ها"، "شناسنامه افغان"، "گل سرخ دل افگار"، "نهج البلاغه"، "اصول کافی" و... که ناشر افغان آنها را به علت وجود امکانات بهتر چاپ و نشر در ایران منتشر کرده بود، پس از درنگی درازدامن در گمرک افغانستان، مهمان آب های هیرمند شدند تا ذهن مردم را به بیراهه نکشانند!
کتاب ستیزی پیشینه ای سوزناک و دردآور دارد. به گذشته های دور سرزمین خود که بنگریم، شاید نخستین ستیز با کتاب را در عهد ساسانیان از سر گذرانده ایم. آن هنگام که پیامبر نقاش، مورد خشم بهرام اول قرار گرفت و فرمان مرگش صادر شد. پوست مانی را با کاه پر کرده، سه روز بر دروازه شهر آویختند و پیروانش را مورد پیگرد قرار دادند. آنگاه نه تنها حکومت به کتاب سوزان پرداخت که مانویان نیز از بیم فرمانروایان، به نابودسازی کتاب های خود پرداختند. رسم و شیوه ای که چندی پس از آن از سوی قباد ساسانی درباره مزدکیان و کتاب های آنان نیز به کار رفت.
این روایت تلخ، محدود به ایران نبود که تاریخ از فتوای پاپ سنت لئون هم خبر می دهد که حکم به سوزاندن نوشته های مانویان داد و یا از مانویان برجای مانده پس از اسلام سخن می گوید که در زمان خلیفه مقتدر عباسی، زندیق و ملحد شناخته شده و نه تنها خود قتل عام شدند که آثار مکتوبشان نیز به آتش کشیده شد.
سلطان محمود غزنوی نیز نام خود را در میان کتاب ستیزان این دیار به آشکاری ثبت کرده است. آنجا که کتابخانه بزرگ ری (کتابخانه صاحب بن عباد) را به خاطر وجود کتاب های شیعی، معتزله و فلسفی -که موجب گمراهی مردم دانسته می شد- به آتش کشید.
و باز سلجوقیان بودند که به انتقام کتاب سوزان سلطان محمود، به هنگام فتح غزنه، کتابخانه آن شهر را به شعله های آتش سپردند. طغرل سلجوقی هم با به آتش کشیدن کتابخانه ای بنا شده به دست بهاالدوله دیلمی که دارالعلم خوانده می شد و نیز کتابخانه های برجای مانده از شاپور اول ساسانی و اردشیر بابکان، نامش را در شمار کتاب ستیزان به روشنی تثبیت کرد.
سپاه مغول هم که جایگاهش در این گستره ویژه است. کتابخانه الموت، یکی از برجسته ترین مجموعه کتابهایی بود که در یورش مغولان به آتش کشیده شد و هولاکو در مسیر کشورگشایی های خود، به بغداد که رسید، کتاب سوزانی کم مانند به راه انداخت و گفته اند که فرمان داد کتاب ها را به جای آجر برای ساخت آخور و اصطبل چارپایان به کار برند و یا اینکه در دجله بریزند.
و چنانکه آمد، این کتاب ستیزی محدود به تاریخ ما نیست بلکه دیگران نیز از این زشتکاری ها بسیار داشته اند. نمونه اش مسیحیان که به هنگام فتح شام، کتابخانه بزرگ شهر را با 3 میلیون کتابش آتش زدند و یا کتابخانه بزرگ اسکندریه که چند دهه پیش از میلاد مسیح، در جنگ های داخلی امپراتوری روم، 700 هزار جلد کتابش در میان شعله های آتش سوخت.
پیشتر هم که بیاییم، نازی های آلمانی را می بینیم که به کتاب سوزی مباهات می کردند چنانکه گوبلز می گفت در دادن شیر مسموم به بچه ها در مدارس، دادن داروی فاسد به بیماران و دادن کتاب فاسد به خوانندگان، دولت به یک اندازه مقصر است و ما نخواهیم گذاشت کتاب فاسد مردم را مسموم کند!
هرچند که امروز و در جهانی که به مدد ابزاری چون اینترنت به دهکده ای کوچک بدل شده است که دسترسی به اطلاعات در آن آسان است، کاری مثل آنچه این روزها در کشور همسایه ما رخ نمود و رویدادی چون به آب افکندن کتاب، بیشتر به شوخی شبیه است و عاملانش عرض خود می برند، اما پیامی هم می رسانند که کتاب ستیزی و اندیشه سوزی همچنان هست و نمی توان نادیده اش گرفت.
سوزاندن کتاب و به آب افکندن آن شاید نمایی آشکار باشد از لایه های پنهانی که اینجا و آنجای دهکده جهانی حضور و بروز دارد. اینکه اندرز دهند که کتابی را نخوان، اینکه سفارش کنند فلان کتاب در کتابخانه نباشد، اینکه کتابی موجود در کتابخانه را به خوانندگان ندهند، اینکه از کتابی حمایت کنند و کتابی را از حمایتهای مادی و معنوی محروم سازند، اینکه کتابی را اجازه نشر ندهند، اینکه با جریان آزاد اطلاعات بستیزند، اینکه در ارتقای سطح سواد نکوشند، اینکه اینترنت را با دشواری های هزینه ای، سرعتی، فیلترینگ و... رو به رو سازند و... که شیوه های گونهگون آن را در کشورهای دور و نزدیک شاهدیم، اینها نیز همگی به باور من در شمار کتاب ستیزی هاست.
گویی هدایت بود که می گفت: حشره ای را با مگس کش بکشی یا با امشی، به هر حال کشته ای!