قهوهخانه های سنتی با بوی تند و تلخ قهوه و میز و صندلیهای چوبی که در کناره خیابان هم چیده شده اند و آدمهایی که در برابرشان فنجانی قهوه است و لپتاپی گشوده.
این منظره را فراوان میتوان در بیروت به ویژه در نیمه شمالی آن مشاهده کرد. جوانی این سوی میز نشسته است و جوان دیگری آن سوی میز اما بی آنکه کلامی با یکدیگر رد و بدل کنند، هر یک خیره به صفحه رایانه دستی خود به دنیایی دیگر پیوند خورده اند. تنها هر از گاهی جرعه ای از نوشیدنی به دهان میبرند و نیم نگاهی به اطراف میاندازند.
بسیاری از قهوه خانه ها و رستورانهای بیروت چه در بافت قدیمی و تاریخی شهر و چه در خیابانها و بازارهای امروزینش دارای اینترنت بدونسیم هستند و نوشیدن فنجانی قهوه میتواند بهره مندی از اینترنت پرسرعت را نیز به همراه داشته باشد.
این ویژگی برای چون منی که در کشورم اینترنت پرسرعت -حتی از نوع با سیم آن- هزار اما و اگر دارد و برای بهره جستن از چنین خدماتی هزینه هنگفت و نامنویسی با ارایه چندین برگه و گواهی مورد نیاز است، شگفت آور و درخور توجه بود.
در خیابانهای اطراف دانشگاه کهنسال آمریکایی بیروت (AUB) در شمال غربی شهر هم هستند کافینتهایی که در آنها از نوشیدنی خبری نیست اما رایانه هایی مدرن در فضایی آرام و دلنشین، میزبان کاربران اینترنت هستند و دانشجویانی با ملیتهای گونه گون در آنها سرگرم داد و ستد اطلاعات هستند. من اما نوع متفاوتی از کاربری اینترنت را در بیروت تجربه کردم.
تازه دو روز از حضورم در پایتخت لبنان میگذشت و هنوز راه به کافینتهای مجهز آن نبرده بودم. رایانه دستی هم به همراه نداشتم که از اینترنت بدونسیم هتل بهره مند شوم. بریده شدن پیوندم از دنیای مجازی آزاردهنده بود و میبایست راهی به این دنیای فریبنده و کاربردی میجستم.
ناگزیر از خدمه هتل نشانی کافینتی در آن حوالی را جویا شدم و نزدیک به نیمروز بود که در کوچه پس کوچههای عین المریسه به دنبال پیرمردی که راهنمایم شده بود، روان شدم.
از برابر خانه هایی کوچک و دیرسال که در کنار هتلهای بلند قامت حقیرانه تر از آنچه بودند به نظر میآمدند گذر میکردیم و امیدوار بودم که هرچه زودتر به اینترنت اتصال یابم.
پیرمرد در برابر ساختمانی که به مسافرخانه های متروکه میمانست توقف کرد و مرا به درون فراخواند. ساختمان هیچ تابلو و نام و نشانی نداشت. به راهرویی تاریک وارد شدیم که دو در چوبی با پنجره ای کوچک نشان از دو اتاق در کناره آن داشت. پیرمرد بر یکی از درها کوفت و مرد عرب میانسالی با چشمان پف کرده و خواب آلود در را باز کرد.
وقتی غرض از مزاحمت را به او گفتیم، اجازه داد به اتاقش وارد شویم و در انتهای اتاق، در اتاق دیگری را گشود. کمی که چشمانم به تاریکي خو گرفت، ردیف رایانهها در دو سوی اتاق را دیدم و انتظارم برای روشن شدن چراغ بیهوده بود.
کلنجار رفتن مرد عرب با رایانه های جورواجور و قدیمی چند دقیقه ای زمان برد و سرآخر توانست چند رایانه را روشن کند و اتصال به اینترنت را روی آنها بیازماید. بعید میدانستم از این تنور آبی گرم شود و از این دخمه تنگ و تار بتوان در دنیای مجازی ره پیمود اما سرانجام محبوب رخ نمود.
پس از نشستن بر صندلی پلاستیکی، نخستین چیزی که توجهم را جلب کرد صفحه خانگی (home page) آن رایانه ها بود. با هر بار باز کردن صفحه مرورگر، پایگاه اینترنتی فیسبوک رخ مینمود و این نکته را روی دیگر رایانه های روشن در آن دخمه نیز آزمودم. برایم عجیب بود که در آن دخمه تنگ و تار در ساختمانی متروک، شبکه اجتماعی فیسبوک پایگاهی محبوب باشد و این شگفتی با کلیک کردن بر بخش ورود ایمیل در صفحه نخست فیس بوک فزونی مییافت.
وقتی خواستم ایمیل خود را در صفحه خوش آمدگویی فیس بوک درج کنم، با نخستین کلیک شاهد فهرستی طولانی بودم از دیگرانی که پیش از من چنین کرده اند و دریافتم که کاربران این شبکه در این دخمه تاریک هم فراوانند. شبکه ای که در کشور من مسدود است!
پس از کنجکاوی درباره میزان فیلترینگ در آن کشور و آزمودن گونه های متفاوت پایگاه هایی که در ایران ما مسدودند و البته رسیدن به این نتیجه که اتصال به دهکده جهانی در آن دخمه تاریک آسانتر از برخی کافینتهای مدرن و مجهز ماست، نوبت به واپایش ایمیلها رسید. باز هم به هنگام وارد کردن نام کاربری در صفحه جیمیل و یاهو، شاهد باز شدن فهرستی دراز از نام کاربران پیشین بودم.
تا زمانی که با حروف انگلیسی سرگرم کار بودم مشکلی در کار نبود اما همین که خواستم در پاسخ به ایمیلی از نوشتار فارسی بهره برم، دشواری کار آشکار شد: جای قرار گرفتن حروف صفحه کلیدی که در برابرم بود با صفحه کلیدهای ایران ما متفاوت بود و مهمتر آن که حروف چهارگانه "پ، چ، ژ، گ" در آن نبود!
تجربه دشوار و جالبم که به پایان رسید با گرفتن عکسی یادگاری به کمک فلاش دوربین و پرداخت 2 هزار لیر (برابر با 1400 تومان) به مرد عرب، از آن دخمه شگفت با هزار پرسش از مقایسه خدمات اینترنتی در لبنان و ایران خارج شدم. پرسشهایی که در روزهای بعد و با دیدن کافیشاپ هایی که قهوه و اینترنت را به آسانی در کنار هم داشتند فزونی یافت.
این منظره را فراوان میتوان در بیروت به ویژه در نیمه شمالی آن مشاهده کرد. جوانی این سوی میز نشسته است و جوان دیگری آن سوی میز اما بی آنکه کلامی با یکدیگر رد و بدل کنند، هر یک خیره به صفحه رایانه دستی خود به دنیایی دیگر پیوند خورده اند. تنها هر از گاهی جرعه ای از نوشیدنی به دهان میبرند و نیم نگاهی به اطراف میاندازند.
بسیاری از قهوه خانه ها و رستورانهای بیروت چه در بافت قدیمی و تاریخی شهر و چه در خیابانها و بازارهای امروزینش دارای اینترنت بدونسیم هستند و نوشیدن فنجانی قهوه میتواند بهره مندی از اینترنت پرسرعت را نیز به همراه داشته باشد.
این ویژگی برای چون منی که در کشورم اینترنت پرسرعت -حتی از نوع با سیم آن- هزار اما و اگر دارد و برای بهره جستن از چنین خدماتی هزینه هنگفت و نامنویسی با ارایه چندین برگه و گواهی مورد نیاز است، شگفت آور و درخور توجه بود.
در خیابانهای اطراف دانشگاه کهنسال آمریکایی بیروت (AUB) در شمال غربی شهر هم هستند کافینتهایی که در آنها از نوشیدنی خبری نیست اما رایانه هایی مدرن در فضایی آرام و دلنشین، میزبان کاربران اینترنت هستند و دانشجویانی با ملیتهای گونه گون در آنها سرگرم داد و ستد اطلاعات هستند. من اما نوع متفاوتی از کاربری اینترنت را در بیروت تجربه کردم.
تازه دو روز از حضورم در پایتخت لبنان میگذشت و هنوز راه به کافینتهای مجهز آن نبرده بودم. رایانه دستی هم به همراه نداشتم که از اینترنت بدونسیم هتل بهره مند شوم. بریده شدن پیوندم از دنیای مجازی آزاردهنده بود و میبایست راهی به این دنیای فریبنده و کاربردی میجستم.
ناگزیر از خدمه هتل نشانی کافینتی در آن حوالی را جویا شدم و نزدیک به نیمروز بود که در کوچه پس کوچههای عین المریسه به دنبال پیرمردی که راهنمایم شده بود، روان شدم.
از برابر خانه هایی کوچک و دیرسال که در کنار هتلهای بلند قامت حقیرانه تر از آنچه بودند به نظر میآمدند گذر میکردیم و امیدوار بودم که هرچه زودتر به اینترنت اتصال یابم.
پیرمرد در برابر ساختمانی که به مسافرخانه های متروکه میمانست توقف کرد و مرا به درون فراخواند. ساختمان هیچ تابلو و نام و نشانی نداشت. به راهرویی تاریک وارد شدیم که دو در چوبی با پنجره ای کوچک نشان از دو اتاق در کناره آن داشت. پیرمرد بر یکی از درها کوفت و مرد عرب میانسالی با چشمان پف کرده و خواب آلود در را باز کرد.
وقتی غرض از مزاحمت را به او گفتیم، اجازه داد به اتاقش وارد شویم و در انتهای اتاق، در اتاق دیگری را گشود. کمی که چشمانم به تاریکي خو گرفت، ردیف رایانهها در دو سوی اتاق را دیدم و انتظارم برای روشن شدن چراغ بیهوده بود.
کلنجار رفتن مرد عرب با رایانه های جورواجور و قدیمی چند دقیقه ای زمان برد و سرآخر توانست چند رایانه را روشن کند و اتصال به اینترنت را روی آنها بیازماید. بعید میدانستم از این تنور آبی گرم شود و از این دخمه تنگ و تار بتوان در دنیای مجازی ره پیمود اما سرانجام محبوب رخ نمود.
پس از نشستن بر صندلی پلاستیکی، نخستین چیزی که توجهم را جلب کرد صفحه خانگی (home page) آن رایانه ها بود. با هر بار باز کردن صفحه مرورگر، پایگاه اینترنتی فیسبوک رخ مینمود و این نکته را روی دیگر رایانه های روشن در آن دخمه نیز آزمودم. برایم عجیب بود که در آن دخمه تنگ و تار در ساختمانی متروک، شبکه اجتماعی فیسبوک پایگاهی محبوب باشد و این شگفتی با کلیک کردن بر بخش ورود ایمیل در صفحه نخست فیس بوک فزونی مییافت.
وقتی خواستم ایمیل خود را در صفحه خوش آمدگویی فیس بوک درج کنم، با نخستین کلیک شاهد فهرستی طولانی بودم از دیگرانی که پیش از من چنین کرده اند و دریافتم که کاربران این شبکه در این دخمه تاریک هم فراوانند. شبکه ای که در کشور من مسدود است!
پس از کنجکاوی درباره میزان فیلترینگ در آن کشور و آزمودن گونه های متفاوت پایگاه هایی که در ایران ما مسدودند و البته رسیدن به این نتیجه که اتصال به دهکده جهانی در آن دخمه تاریک آسانتر از برخی کافینتهای مدرن و مجهز ماست، نوبت به واپایش ایمیلها رسید. باز هم به هنگام وارد کردن نام کاربری در صفحه جیمیل و یاهو، شاهد باز شدن فهرستی دراز از نام کاربران پیشین بودم.
تا زمانی که با حروف انگلیسی سرگرم کار بودم مشکلی در کار نبود اما همین که خواستم در پاسخ به ایمیلی از نوشتار فارسی بهره برم، دشواری کار آشکار شد: جای قرار گرفتن حروف صفحه کلیدی که در برابرم بود با صفحه کلیدهای ایران ما متفاوت بود و مهمتر آن که حروف چهارگانه "پ، چ، ژ، گ" در آن نبود!
تجربه دشوار و جالبم که به پایان رسید با گرفتن عکسی یادگاری به کمک فلاش دوربین و پرداخت 2 هزار لیر (برابر با 1400 تومان) به مرد عرب، از آن دخمه شگفت با هزار پرسش از مقایسه خدمات اینترنتی در لبنان و ایران خارج شدم. پرسشهایی که در روزهای بعد و با دیدن کافیشاپ هایی که قهوه و اینترنت را به آسانی در کنار هم داشتند فزونی یافت.
آزادی در ایران در حد مطلق است؟ مارکوحمید آیا چنین بود؟
پاسخحذففیلتر شدی خبرت هست؟
پاسخحذف