۹ شهریور ۱۳۸۸

در پي ربايش بي آرايش

"بينندگان تلويزيون بعد از حوادث اخير پس از انتخابات به کمتر از 40 درصد رسيده است"
جمله بالا را نه معترضان به نتايج دهمين دوره انتخابات رياست جمهوري گفته اند و نه منتقدان به شيوه اداره و عملكرد رسانه ملي بيان كرده اند. اين جمله اعترافي است كه از سوي رييس سازمان صدا‌و‌سيما در نشست شوراي عالي انقلاب فرهنگي ابراز شده و خبر از سقوط شمار بينندگان اين رسانه مي‌دهد.
فردي به اين اعتراف دست يازيده است که پشتيباني همه جانبه حاكميت، امکانات فراوان و توان و قدرت گونه‌گوني را در اختيار داشته و با خاطري آسوده بر آن بوده تا بار خود به شيوه اي كه مي‌پسندد به سرمنزل مقصود برساند.

يكسويه‌نگري و ملي نبودن رسانه اي كه كوشش دارد عنوان "ملي" را يدك بكشد، از پيش از انتخابات مورد انتقاد بخشي از جامعه بود كه جايي براي ديدگاه‌هايشان در اين رسانه نمي‌ديدند و لزوم تغيير در نگاه مديران اين رسانه بارها يادآوري مي‌شد. انحصار خبري در صدا‌و‌سيما تا بدانجا بود كه راه اندازي تلويزيون خصوصي از جمله شعارهاي برخي نامزدهاي رياست جمهوري قرار گرفت و همواره هشدار داده مي‌شد كه در شرايطي كه بيگانگان براي تصاحب مخاطبان ايراني و اثرگذاري بر آنان تاخت آورده اند، حال و روز رسانه ملي بايد جز اين باشد.
با اين همه صدا‌و‌سيماي جمهوري اسلامي ايران به راه خود مي‌رفت و همچنان به نگاه جانبدارانه، عملكرد يكسويه و حتي پشتيباني از نامزدي خاص در انتخابات متهم بود. اين رسانه در نظر كارشناسان به جاي اينكه رسانه ملت و شهروندان باشد، به رسانه دولت نزديك شد و به جاي آنكه بازتاب دهنده طيف گسترده اي از سويه‌ها و گرايش‌هاي جامعه ايراني باشد، فرصت دهنده به گروهي كم شمار از جامعه و كارشناسان و گزارشگراني محدود بود.
دادن وقت اضافه به يك نامزد، ندادن فرصت دفاع به مخالفان همان نامزد و نيز معترضان و منتقدان به نتايج انتخابات، پوشش بهتر و بيشتر حاميان يك نامزد و فريب خورده يا اغتشاشگر خواندن مخالفان آن نامزد نمونه اي از رفتارهايي است كه از سوي منتقدان موجب دور شدن رسانه ملي از نقش فراگير و جامع خود خوانده شده است.
صدا‌و‌سيما اعتراضات و نا آرامي‌هاي پس از انتخابات را گاه انكار كرد و گاه تحريف. معترضان به نتايج انتخابات را اغتشاشگراني معرفي كرد كه به تاراج اموال عمومي و سلب آسايش شهروندان مشغولند و حاميان دولت را افرادي در قالب تماميت نظام و يكسره عاري از هرگونه اشتباه و قصور.
اتهام‌زني‌هايي بدون ارايه فرصتي براي دفاع و تحليل و تفسيرهايي مدام و يكريز درباره انقلاب‌هاي رنگي و ناديده انگاشتن بخش گسترده اي از افكار عمومي به روال ثابت و طبيعي صدا‌و‌سيما بدل شد و نقدهاي دلسوزانه منتقدان نيز در همه اين مدت راه به جايي نبرد و مديران اين رسانه همچنان دم از بي‌طرفي رسانه اي زدند و رسانه تحت امر خويش را همچنان "ملي" خواندند غافل از آنكه "نام حلوا بر زبان راندن نه چون حلواستي".
در چنين شرايطي از كاهش 40 درصدي درآمدهاي صداوسيما از محل آگهي‌هاي بازرگاني خبر آمد و اينكه بخش خصوصي تمايلي به دادن آگهي به اين رسانه ندارد و تازه‌تر از آن هم كه اعتراف رييس اين رسانه مبني بر كاهش شمار بينندگان انعكاس يافته است.
اين اعتراف، همچنان كه بر نادرستي عملكرد مديران اين رسانه گواهي مي‌دهد، در درون خود بر هوشمندي، پويايي و گزينشگر بودن مخاطبان رسانه تأكيد مي‌ورزد. ويژگي‌هايي كه "نظريه كاربري و خشنودي مخاطبان" (Uses and Gratifications Theory) را به ذهن مي‌آورد.
پيش از ارايه اين نظريه كه "استفاده و رضامندي" هم خوانده شده است، صاحب‌نظران عرصه ارتباطات با سخن گفتن از انفعال مخاطبان در برابر رسانه‌ها، افكار عمومي را قربانياني بي‌دفاع در برابر پيام‌رسانان رسانه اي مي‌پنداشتند كه نيوشنده اي ناتوان و پذيرنده هستند.
انديشمندان اين وادي اندك اندك دريافتند كه مخاطبان در انتخاب و بهره‌مندي از پيام و رسانه ارايه دهنده آن، فعالانه عمل مي‌كنند و آنچنان نيست كه مطيع و تسليم محض پيام‌رسانان باشند. مردم انتخاب مي‌كنند كه مشتري چه پيام و برنامه اي باشند و آن را از كدام وسيله ارتباطي دريافت كنند. آنان كنشگرانه و با دقت در پي پيام‌هايي هستند كه بدان نياز دارند يا آن را مي‌پسندند و يا از آن بهره اي مي‌برند.
از اين روي بود كه نظريه كاربري و خشنودي مخاطبان پديد آمد كه بر پايه آن، مخاطبان رسانه‌ها، هوشمندانه براي رفع نيازهاي خود، فراهم آوردن شادي و خرسندي خويش، ارضاي علايق و خواسته‌ها و نيز پاسخ به انگيزه هايشان به سراغ رسانه اي خاص مي‌روند و بر همين مبنا ممكن است به رسانه اي پشت كنند.
كاربران رسانه‌ها فعالند و فعالانه دست به انتخاب مي‌زنند. آنها در گزينش‌هاي رسانه اي خود هدفمند و هوشمند عمل مي‌كنند و از ميان گزينه‌هاي پيش رو رضايت بخش ترين مورد را بر مي گزينند.
هرچند انتقاداتي بر اين نظريه "مخاطب محور" وارد است و پاره اي از دانشمندان ارتباطات آن را خوش‌بينانه پنداشته و معتقدند كه در اين نظريه از قدرت تأثيرگذاري رسانه‌ها غفلت شده است، اما به هر روي نمي‌توان حضور و انتخاب مخاطب را بي‌اثر پنداشت و ديگر نمي‌توان مخاطب را منفعل و پذيراي صرف تصور كرد.
نمي‌توان در زمانه اي كه آسمانش پر است از امواجي كه مي‌آيند و مي‌روند و به پيام‌رساني‌هاي گونه‌گون مشغولند، با انحصار رسانه اي به شست‌و‌شوي مغزها دست يازيد و چيزي را به زور در كاسه سر مخاطب جا كرد، كه اگر جذاب باشي و فراگير و اگر يكسويه نباشي و رماننده، به سويت كشيده مي شوند و انتخابت مي‌كنند آنچنان كه: حاجت مشاطه نيست روي دلارام را.

۱ شهریور ۱۳۸۸

ارتباطات سنتی در رمضان

"امشب، شب نیمه است که ما مهمانیم
بر ما حرجی نیست که ما طفلانیم
بشقاب پر از کلوچه و حلوا کن
بردار و بیار به دامن ماها کن"
یکی از اهل محل که صدایی خوشتر از دیگران دارد، میدان‌دار می شود و این ابیات را بر در هر خانه ای می‌خواند و بچه‌هایی که گردش را گرفته اند با نوای "هوم بابا، هوم بابا" همراهی اش می کنند. صاحبخانه هم هدیه ای که گاه پول است و گاه خوراکی‌هایی مانند برگه زردآلو، گردو، خرما و کلوچه، نثار قدم این مهمانان ناخوانده می‌کند.
این آیینی است که در گوشه و کنار ایران با اندک تفاوت‌هایی در مناسبت‌های گوناگون رخ نموده است. گاه به نام "قاشق‌زنی" یا "ملاقه‌زنی" و گاه با شیوه ای که گفته شد با نام "هوم بابایی" که در ماه رمضان در کاشان مرسوم بوده است.
این آیین نیکوی کهن، اهل محل را گرد هم جمع می‌کرد، بهانه ای برای با هم بودن بود، مناسبتی را یادآور می‌شد و آنچه به عنوان هدیه فراهم می آمد، اگر خوردنی بود موجب دلشادی کودکان و اگر پول بود، مایه خرسندی نیازمندان و یا کمک خرجی برای بناهای عام المنفعه محله چون مسجد و آب انبار می‌شد. کشورهای کهنی مانند ایران ما، زیرساخت‌های توانمند و پرمایه ای در ارتباطات سنتی دارند. بازار، مسجد، قهوه خانه، زیارتگاه، کاروان‌سرا، حمام عمومی و... هر یک پایگاه در خور توجهی برای گرد هم آمدن باشندگان یک دیار و برقراری ارتباط بوده اند و ارتباط گرانی چون وعاظ، روضه خوانان، پرده خوانان، تعزیه گردانان، سخنوران و... در چنین پایگاه‌هایی در کنار مردم به انتقال پیام می‌پرداخته اند. مناسبت های ملی و مذهبی نیز بهانه ای ارجمند در همین راستا بوده اند.
ارتباطاتی که بدین شیوه و در چنین فضاهایی پدید آیند، عمیق و پرنفوذ بوده و اثربخشی بیشتری بر مخاطبان دارند. این ارتباطات میان فردی و چهره به چهره با توانمندی بسیار و قدرت اقناعی فراوان، نقشی شایان توجه در شکل‌دهی فرهنگ عمومی جامعه ایرانی داشته اند.
این گونه از ارتباطات، بی نیاز از ابزارها و فناوری‌های پیچیده و نوین ارتباطی، به سرشت انسان نزدیک‌تر بوده و با زبان و درک عمومی توده مردم همخوانی و هماهنگی بیشتری دارند. چنین ارتباطاتی هرچه از فرهنگ نخبگان دورند، به واژگان، فرهنگ و هنجارهای توده نزدیکند و از همین روست که اثرگذاری و توانمندی افزونتری دارند.
ارتباطات سنتی در جای جای این سرزمین در نهایت تنوع و گوناگونی زیسته است و نیز این ارتباطات به دلیل پیوند با عامه مردم، کمتر با منافع و مقاصد حاکمان و دولتیان جوش خورده و در فضای آزادتری زیست می‌کند و بر همین پایه کمتر در معرض کنترل، سانسور و فشار است.
ویژگی دیگر ارتباطات سنتی در ایران، پررنگ بودن رخساره مذهبی آن در برابر چهره غیرمذهبی اش است. از عهد باستان تا به امروز، گرایش مذهبی در ایران نمودی آشکار داشته است. پایگاه‌های ارتباطی کهن از زیگورات چغازنبیل گرفته تا سیلک، گواه گردهمایی‌های مذهبی هستند و این اواخر هم می‌توان نمادهای نگاه و گرایش مذهبی را در همه پایگاه‌های ارتباطی به تماشا نشست. سوا از مساجد و تکایا، در قهوه خانه‌ها، زورخانه‌ها و حتی در حمام‌های عمومی همیشه رد پایی از نام و یاد خدا، مدح پیشوایان دین، دعاهای مذهبی، ذکر و توسل برای برآورده شدن حاجات و... به چشم می‌خورند.
با چنین پیشینه و زمینه ای، روشن است که مناسبت‌های مذهبی همچون ایام سوگواری حضرت حسین بن علی (ع) و یا ایام فاطمیه، مجالی شایسته برای بروز ارتباطات سنتی هستند و ماه رمضان نیز چنین است.
این ماه در سده‌های پیشین و در گوشه و کنار ایران زمین، گونه‌های مختلفی از ارتباطات سنتی را با خود همراه کرده است.
نمونه را آیین "کلوخ اندازی" که بهانه ای بود برای رفتن مردم به گردشگاه‌های اطراف شهر و روستا و تفریح و بازی کنار یکدیگر و نشاط افزایی به روح و جسم. رسم چنین بود که روزی پیش از شروع ماه صیام، مردم به گردش و تفریح و تفرج می‌رفتند و خوراکی‌های انرژی‌زا می‌خوردند؛ از شولی یزدی گرفته تا پالوده کرمانی و از آش رشته گرفته تا شله زرد و حلوا.
نمونه را در کردن توپ سحر به نشانه بیدارباش و یا شعرخوانی بر بام مساجد برای هشیارسازی اهل محل که گاه با طبل و دهل همراه بوده است و مقدمه ای بوده بر بیداری سحرگاهی و سحری خوردن کنار یکدیگر و اقامه دوگانه بامدادی به همراه هم.
نمونه را سفره‌های بزرگ و رنگین افطار و افطاری دادن‌های فراوان که خویشان و همسایگان را کنار هم می‌نشاند و بذز محبت می‌افشاند. شب نشینی‌های پس از افطار و همنوا شدن با اشعار سعدی و حافظ و فردوسی هم که جای خود داشته است. خاصه در شب های سرد زمستانی و گرداگرد کرسی با گرمای مطبوعش.
نمونه را مجالس ختم قرآن که هر شب پس از افطار و یا بامدادان پس از دوگانه صبحگاهی، جزئی از کتاب خدا را می‌خواندند و پس از آن عالمی به تفسیر و توضیح آیات می‌پرداخت و باز بهانه ای بود برای دور هم بودن و گپ و گفت و پیام‌رسانی.
و نمونه را آیین‌های سوگواری پیشوای یکمین شیعیان، امام علی (ع) که با شبهای قدر هم زمان است و از شامگاهان تا به سحرگاه، شب را در کنار هم زنده می‌داشتند.
در ماه رمضان، ارتباطات سنتی به مدد ایرانیان می‌آمده است تا گرد هم آیند، منافع مشترک جمعی را شکل دهند، به همدلی و همفکری برسند و یکدیگر را آگاه سازند و هرچند امروز هم نشانه‌هایی از آیین‌های کهن برای ما به یادگار مانده است اما با پیدایش ارتباطات نوین و به ویژه فراگیر شدن تلویزیون، گویی ناگزیریم بسیاری از رسوم کهن را تنها بر صفحه جعبه جادو به تماشا بنشینیم.

۲۲ مرداد ۱۳۸۸

صندلی نوشته ها

"عشق را بنیاد بر ناکامی است"!
این عبارت را نه از رادیو و تلویزیون شنیدم و نه در کتاب و نشریه ای خواندم. مصرعی نیک بود که با خطی بد بر پشت صندلی اتوبوس نوشته شده بود. کسی برای نوشتن حرف دلش جایی بهتر از آن نیافته بود و از صندلی اتوبوس به‌سان رسانه ای ارزان و در دسترس برای انتقال عمومی پیامش بهره برده بود!
دیگری در کنار این نوشته به رنگی دیگر نوشته بود: "می نویسم یادگاری تا بماند روزگاری / گر نباشم روزگاری، این بماند یادگاری"! بی اندیشه آنکه اتوبوس‌ها زودتر از آدمیان مستهلک می‌شوند و صندلی هایشان زودتر از بدنه اصلی‌شان و چه ناماندگار است این پیام! صندلی نویسی سالیان درازی است که در ایران ما رایج است و بسیارند شهروندانی که از صندلی ها نیز همچون دیوارها، درختان، تیرهای چراغ برق، در و دیوار سرویس‌های بهداشتی در اماکن عمومی، باجه‌های تلفن و… به عنوان تابلوی تبلیغاتی و رسانه ای همگانی بهره می‌برند.
گروهی نام خود را به قصد شهرت، ماندگاری، هنرنمایی یا… حک می‌کنند و برخی طنازی و شوخ طبعی خود را با عباراتی که می‌نویسند، به رخ مخاطبان می‌کشند.
نمونه را کسی نوشته بود:"ارایه بلیت، نشانه ترسو بودن شماست" و آن دیگری افزوده بود: "در صورت نداشتن بلیت، از در وسط فرار کنید".
یکی هم پشت یک صندلی که کنده کاری‌ها جای سالمی روی آن باقی نگذارده بود، چنین نوشته بود که: "لطفاً پس از خوردن صندلی، دندان‌هایتان را مسواک بزنید"!
رجزخوانی‌های میان گروه‌های اجتماعی هم بخشی از محتوای پیام‌های حک شده بر صندلی‌ها را تشکیل می‌دهد چنان که برای نمونه ستیز میان دختران و پسران و یا کری خواندن میان طرفداران دو تیم استقلال و پرسپولیس، از پیام‌های همیشگی مندرج در این رسانه سیار است. هرکدام از دختران و پسران با نیت رو کم کنی، جنس مخالف را خارج از دایره انسانیت قلمداد کرده و انجمن حمایت از آنان را تشکیل می‌دهند و یا در برابر عبارت "آبی رنگ عشقه" می‌نویسند: "قرمزته، سرورته".
شعارهای سیاسی و اقتصادی که بیشتر دارای بار منفی نسبت به دولت و حاکمیت است، یکی از گونه‌های پرطرفدار و ثابت پیام‌های صندلی نوشته‌هاست و نام هنرپیشگان، هنرنمایی با نام فردی که محبوب نویسنده پیام است و ترسیم قلبی با تیری شکسته که بر آن نشسته است و… هم از دیگر مواردی است که بر صفحه این رسانه‌های سیار به چشم می‌خورند.
صندلی اتوبوس، برای برخی نقش یک دفترچه تلفن عمومی را ایفا می‌کند و برای بعضی دفترچه خاطرات همگانی. گاهی به چشم تابلوی اعلانات به آن می‌نگرند و گاه صفحه ای برای نقاشی و حکاکی و هنرنمایی و از همین روست که آنرا همچون یک رسانه می‌بینم.
پس: "صندلی یک رسانه است"
ما ایرانی‌ها از گذشته‌های دور و باستانی خود استاد در پدید آوردن رسانه بوده ایم و هنوز سنگ نگاره‌های بر جای مانده در غارها و دیوارنگاره‌های باستانی این سرزمین کهن، در حال انتقال پیام‌های پیشینیان ما هستند. هنوز کتیبه بیستون که آن را بزرگترین و کهن‌ترین روزنامه سنگی دنیا خوانده اند، به پیام‌رسانی به نسل‌های بعدی مشغول است.
همین اواخر هم هنوز این دیوارها بودند که به خواست ایرانیان به رسانه بدل شدند و در گیرودار وقوع انقلاب اسلامی، نقش پیام‌رسانی اثربخش و فراگیر را بر عهده گرفتند.
مردمی که از سنگ سخت، رسانه ای به نام دیوار پدید می‌آورند، آشکار است که ابر فشرده صندلی‌ها را به آسانی در خدمت خواهند گرفت و این نگاه البته فارغ از وجه متعارض صندلی‌نویسی با فرهنگ است.
بر این باورم که نگارش بر صندلی‌ها به تمامی دور از فرهنگ و رفتاری ناشایست است که از آن به تخریب اموال عمومی یاد می‌شود و هزینه‌های فراوانی بر اجتماع تحمیل می‌کند. بر این باورم که ای کاش معلم کلاس اول پیش از آنکه نوشتن ناممان را به ما بیاموزد -که برخی‌مان به سرعت آن را بر نیمکت‌های مدرسه حک کنیم-، سهم ما در سلامت شهرمان را بیاموزد. بر این باورم که صندلی‌ها نباید تخته سیاهی برای مشق‌های ما باشد چرا که دیگر آموزگاری کنارمان نیست تا به آسانی غلط‌هایمان را پاک کند. بر این باورم که…
اما رسانه ای به نام صندلی، یک واقعیت حاضر است و نمی‌توان نادیده اش گرفت. شاید هم بتوان با خواندن پیام‌های حک شده بر آن، گذشت زمان را از یاد برد و در کنار خواندن روزنامه، خیره شدن به مسافرانی که هرکدام به نقطه ای زل زده اند و با یک دست میله افقی بالای سرشان را چسبیده اند و یا چشم دوختن به تصاویر گذرای خیابان‌ها، تا رسیدن به مقصد با صندلی نوشته‌ها سرگرم شد.

۱۷ مرداد ۱۳۸۸

زشت است این بازی!

به رفیقانم که همه از عریانی می‌گریند،
خواهم گفت:
گریه کار ابر است
من و تو با انگشتی چون شمشیر
من و تو با حرفی چون باروت
به عریانی پایان بخشیم
و بگوییم به دنیا، با فریاد بلند
عاقبت دیدید ما صاحب خورشید شدیم
این واژگان را خسرو گلسرخی کنار هم نشانده است. روزنامه‌نگاری مردم‌گرا که گرچه به گرایشات مارکسیستی شهرت یافت اما در دادگاه، دفاع از خویش را به کلامی از امام حسین(ع) آراست که: ان الحیوه عقیده و الجهاد.
گلسرخی بر سر آرمان خویش ماند و با سلاح قلم و سخن، تن در برابر گلوله نهاد تا خورشید را پذیرا باشد. او تنها نمونه ای است از خیل انبوه روزنامه نگاران این دیار که از پیمان خویش با خداوندگار قلم و دانایی گامی پس ننهادند و جان بر این راه پیشکش خاک وطن کردند.

تاریخ ما پر است از نام‌های بزرگی که در کسوت روزنامه نگار و به جرم خردورزی و آگاهی‌رسانی جان باختند. نمونه را میرزا اسدالله شیرازی که در ماجرای یورش قزاقان به مجلس، با شلیک تیر مستقیم از پای درآمد . نمونه را شیخ احمد سلطان العلمای تربتی؛ آزادمردی خراسانی که پس از فرار محمدعلی شاه، جسدش را با آثاری از شکنجه در چاهی در انبار دولتی یافتند. نمونه را شیخ یحیی واعظ قزوینی که روزی پیش از تصویب تغییر سلطنت از قاجاریه به پهلوی در برابر مجلس ترور شد. نمونه را محمد مسعود که در دوره پهلوی دوم ترور شد. نمونه را سید حسین فاطمی که در دربارستیزی شهره بود و آنقدر کینه اش به دل داشتند که حتی پس از دستگیری، چاقوکشان رژیم او را که دست بسته بود، به باد کتک و ضربه‌های قمه و قداره گرفتند و سرانجام پس از دادگاه مهمان میدان تیر شد. نمونه را...
تاریخ ما پر است از تطمیع و تهدید و تحدید و تکفیر روزنامه نگاران. پر است از انگ و برچسب و وصله‌های ناجور بر جسم و جان روزنامه نگاران. پر است از توقیف، تعطیل، حبس، شلاق، ترور، اعدام،...
در همان سال‌های آغازین ظهور مطبوعات در ایران، اداره ای با نامی طویل پدید آمد تنها برای ممانعت از انتشار روزنامه‌ها به نام "اداره روزنامجات دولت علیه و دارالطباعه ممالک محروسه و دارالترجمه دولتی" که مقرر داشت تنها یک روزنامه به مدیریت همان اداره منتشر شود. و این در زمان حکمرانی ناصرالدین شاه بود.
کمی بعد از آن که شاه را یارای مقاومت در برابر درخواست خارجیان مقیم ایران برای انتشار نشریه نبود، "وزارت انطباعات" عهده‌دار مراقبت هرآنچه در کشور "طبع" می‌شود شد و بر شمار مطبوعات اندکی افزوده شد تا اینکه مظفرالدین شاه بر امضای فرمان مشروطیت گردن نهاد و فعالیت مطبوعاتی رواجی شایسته یافت.
آزادی رسانه ای عمری کوتاه داشت و قصه به چوب بستن مدیر روزنامه خیرالکلام و توقیف مساوات، حبل المتین، روح القدس، صور اسرافیل و... و شهادت برخی روزنامه نگاران در پی آمد.
نوبت که به کودتای سوم اسفند 1299 رسید، نخستین گروهی که هدف یورش قرار گرفتند، روزنامه نگاران بودند که نشریاتشان بر پایه ماده 4 بیانیه کودتا تعطیل شد و جمع فراوانی از آنان دستگیر شدند. رضاخان سر همراهی با روزنامه نگاران نداشت و این جماعت هم خودکامگی او را تاب نمی‌آوردند. پس عجیب نبود که قصه هجوم مأموران شهربانی به دفاتر روزنامه‌ها و حبس روزنامه نگاران مکرر شود و جان عشقی‌ها و فرخی‌ها ستانده شود.
پسر نیز خوی از پدر به ارث برده بود و با روزنامه نگاران آبی روانه یک جوي نمی‌ساخت؛ به ویژه پس از ترور ناموفقش در سال 1327 که فشارها را بر مطبوعات فزونی داد و کودتای امرداد 1332، کار بدانجا رساند که بیشتر نشریات توقیف شدند و "فهرست نشریات مجاز" از سوی شهربانی انتشار یافت.
تعطیلی 91 نشریه در سال 1342 و 64 نشریه در سال 1353 هم که نقاطی تاریک برای رابطه پهلوی دوم با روزنامه نگاران بود و البته تطمیع پاره ای از اهل قلم برای ترویج گونه ای مطلوب از روزنامه نگاری از دید دربار و نیز گسترش ژورنالیسم مبتذل هم شاخصه دوران محمدرضاست.
اشارت‌هایی که آوردم تنها از این روی بود که در یاد داشته باشیم حکایت دو قرن روزنامه نگاری در ایرانمان را که هیچگاه –جز در زمان‌هایی گذرا- چنان که باید به کام اهل قلم نبوده است. این جماعت همیشه رنج برده اند و تاب آورده اند. همیشه وفا کرده اند و ملامت کشیده اند. دل و جان باخته اند و بر پیمان خویش با قلم، خدای قلم و مردم خویش استوار مانده اند.
و امروز "روز خبرنگار" است. امروز همگان این جمله را طوطی‌وار تکرار می‌کنند که: "مطبوعات رکن چهارم دموکراسی است". امروز در مقام والای روزنامه نگار و شأن بالای این جماعت قلم‌فرسایی می‌کنند. امروز در لزوم تکریم اهل قلم و تعظیم در برابر اصحاب رسانه داد سخن می‌دهند. امروز از نقش بی‌بدیل و جایگاه حساس روزنامه نگاران می‌گویند و اینکه چقدر این عزیزان سخت‌کوش و فداکارند. امروز لبخند می‌زنند، هدیه می‌دهند، لوح تقدیر پیشکش می‌کنند، وعده نثار می‌کنند، پیام تبریک می‌فرستند و...
زشت است این بازی!
وقتی هنوز خبرنگاران امنیت شغلی ندارند، وقتی روزنامه‌ها به آسانی تعطیل و روزنامه نگاران بیکار می‌شوند، وقتی روزنامه نگاری هنوز کاری پرهزینه و بی‌پشتوانه است، وقتی نام کشورمان در میان چند کشوری است که بیش از همه در تحدید گردش آزاد اطلاعات می‌کوشند، وقتی روزنامه نگاران و نویسندگان پرشماری در بازداشت هستند، وقتی سانسور و خود سانسوری انکارناپذیر است، وقتی... زشت است این بازی.
و وقتی در آستانه روز خبرنگار و شاید به عنوان هدیه ای برای این روز(!) "انجمن صنفی روزنامه نگاران ایران" شبانه و ناگهانی بسته می‌شود، زشت است این بازی.

۱۱ مرداد ۱۳۸۸

یاد آر ز شمع مرده یاد آر

"شبی که فرمان پذیرش مجدد مشروطه از سوی شاه به مجلس نوشته شد، آن را برای مجلسیان خواندم. من گفتم: علما، وزرا و وکلا، در خدمت، خودداری ندارند. اگر در امر، تعویقی حاصل می‌شود، لازمه حسن تدارک است. گوش‌ها باید حاضر بشود و هنوز حاضر نیست. جهانگیرخان فریاد کرد: ما هم در همین تدارکیم..."
این خاطره که مخبرالسلطنه هدایت در "خاطرات و خطرات" از جهانگیرخان شیرازی (مدیر روزنامه صور اسرافیل) آورده است، گواهی می‌دهد که این روزنامه‌نگار عهد مشروطه، نیک می‌دانست که در چه کار است و بر وظیفه آگاهی‌رسانی خویش، دانا بود.
صد سالی از آن روزگار می‌گذرد که از کوره تفدیده مشروطه، قلم و اندیشه گرم روزنامه‌نگاری بی‌باک و دلیر سر برآورد تا آرمان‌های دیرینه ایرانیان در ساختن کشوری آباد و آزاد را بر دیواره سرد تاریخ بنگارد. صد سالی از زمانه خیزش مشروطه می‌گذرد که میرزا جهانگیرخان شیرازی را -که نه از خود چیزی داشت و نه برای خود چیزی می خواست- واداشت تا از حریت و مساوات و اخوت بنویسد. صد سالی از انتشار "صور اسرافیل" می‌گذرد. ایرانیان که پذیرای مشروطه شده بودند، با کمرنگ و ناتوان شدن سانسور، یکی از تابناک‌ترین دوره‌های تاریخ روزنامه‌نگاری را در کشور رقم زدند و مطبوعات سرخوش از طراوت بهاری آزادی، به شکوفایی می‌رسیدند.
حضور پر رنگ روزنامه‌نگاران در صف مشروطه‌خواهان و در میان اعضای "انجمن‌های سری"، به رشد و بالندگی روزنامه‌نگاری یاری می‌رساند و نمایندگان مجلس شورای ملی نیز که به ارزش و اصالت قلم و توانمندی روزنامه‌نگاران آزاد در پیشرفت و بر شدن جامعه باور داشتند، "آزادی مطبوعات" را در قانون اساسی کشور گنجاندند و بر تضمین این اصل و پیکار با سانسور در مطبوعات پای فشردند. نویسندگان و روزنامه‌نگاران مهاجر یا تبعیدی به وطن باز می‌گشتند و شمار نام‌های مطبوعات فزونی می‌یافت.
در میان چند ده عنوان نشریه آن دوران، نام روزنامه‌های "مساوات"، "حبل المتین"، "روح القدس" و "صور اسرافیل" درخشش بیشتری داشت و این آخری با قلم سرکش مدیرش "میرزا جهانگیرخان شیرازی" و نوشته‌های شیرین و خواندنی نویسنده برجسته اش "دهخدا"، پرآوازه‌تر شد.
میرزا جهانگیرخان قلمی بی‌پروا داشت و در همان یکمین شماره از صور اسرافیل، با پوسیده خواندن اداره انطباعات، تفتیش در مطبوعات را مخالف با مشروطیت و آزادی دانست. نگاشتن همین پیام کافی بود تا نخستین واکنش رسمی و جدی دولت مشروطه در برابر روزنامه‌نگاران، گریبانگیر او شود و از سوی وزیر معارف به استنطاق فراخوانده شود:
"جناب میرزا جهانگیرخان مدیر روزنامه صور اسرافیل... لزوماً زحمت می دهم، صبح یکشنبه بیستم ربیع الثانی در مدرسه مبارکه دارافنون تشریف بیاورید که ملاقات شما لازم است- مخبر السلطنه"
صور اسرافیل با آنچه به قلم ناب دهخدا و قلم فاخر جهانگیرخان می‌نگاشت، به زودی به محاق توقیف رفت و باز با رفع توقیف، به همان روال پیشین در آگاهی‌رسانی به جامعه کوشید. ماجرای توقیف و رفع توقیف این روزنامه چند باری تکرار شد تا آنکه در هنگامه به توپ بستن مجلس برای همیشه میرزا جهانگیرخان را به کینه‌اي كه از قلمش داشتند، خفه کردند.
تاريخ مي‌گويد كه محمد‌علی شاه استبداد را خوشتر می‌داشت تا کشور به مردم وانهادن. او در پی برچیدن بساط مشروطه بود و یکسره بر تندی رفتار خود با مجلس می‌افزود. از یک سو لیاخوف را مأمور تدوین و اجرای نقشه‌های جنگی کرد و از دیگر سو از مشروطه‌خواهان خواست تا به نشانه حسن نیت، هشت تن را از تهران اخراج کنند که یکی‌شان میرزا جهانگیرخان بود. جواني شیرازی که كودكي را در تنگ‌دستی گذرانده بود و به همت خود راهي دارالفنون شده بود. درس آموخت، قلم به كف آورد و با آغاز زمزمه های مشروطیت و آزادی‌خواهی، به این خیزش پیوست.
ميرزا جهانگيرخان كه سي و اندي سال بيشتر نداشت، به جرم قلم‌داري و به گناه آنكه نمي‌خواست با داشتن انديشه پذيراي ستم و اندوه باشد، زمختي طناب را بر گردن خويش حس كرد و جان باخت.
براي او آزادي و برابري واژه هايي براي دلخوش‌كنك خلق نبود. مي‌خواست در برابر خداي انديشه و قلم سرفراز باشد. جان بر باور خويش نهاد و پيكرش بر خاك باغ‌شاه بيهوش افتاد. چه خاطراتي دارد باغ‌شاه از جان‌باختگان روزنامه نگار!
صد سال از آن هنگام مي‌گذرد و باز به میانه امرداد رسيده ايم. ماهي كه سالگشت امضاي فرمان مشروطيت را به ياد مي آورد و نيز روز خبرنگار را در خود جاي داده است. نيك ديدم كه چون دهخدا از اين شمع مرده ياد كنم و درنگي كنم كه از پس يكصد سال كجاييم امروز؟
به حریت و مساوات و اخوت رسيده ايم آيا؟ در اين صد سال، چند صور اسرافيل، چند حبل المتين، چند روح القدس، چند مساوات آمده و رفته اند؟ چه اندازه كاغذ، چه اندازه قلم، چه اندازه زمان مصروف روزنامه‌نگاري، آگاهي‌رساني و روشنگري شده اند؟ روزنامه‌نگاران تا كي بايد همچنان در تكاپو باشند تا خودمحوران و خودشيفتگان باورشان كنند و گوشي براي شنيدن پيام‌هايشان بيابند؟
صد سال زمان كمي نيست!