۱۱ مرداد ۱۳۸۸

یاد آر ز شمع مرده یاد آر

"شبی که فرمان پذیرش مجدد مشروطه از سوی شاه به مجلس نوشته شد، آن را برای مجلسیان خواندم. من گفتم: علما، وزرا و وکلا، در خدمت، خودداری ندارند. اگر در امر، تعویقی حاصل می‌شود، لازمه حسن تدارک است. گوش‌ها باید حاضر بشود و هنوز حاضر نیست. جهانگیرخان فریاد کرد: ما هم در همین تدارکیم..."
این خاطره که مخبرالسلطنه هدایت در "خاطرات و خطرات" از جهانگیرخان شیرازی (مدیر روزنامه صور اسرافیل) آورده است، گواهی می‌دهد که این روزنامه‌نگار عهد مشروطه، نیک می‌دانست که در چه کار است و بر وظیفه آگاهی‌رسانی خویش، دانا بود.
صد سالی از آن روزگار می‌گذرد که از کوره تفدیده مشروطه، قلم و اندیشه گرم روزنامه‌نگاری بی‌باک و دلیر سر برآورد تا آرمان‌های دیرینه ایرانیان در ساختن کشوری آباد و آزاد را بر دیواره سرد تاریخ بنگارد. صد سالی از زمانه خیزش مشروطه می‌گذرد که میرزا جهانگیرخان شیرازی را -که نه از خود چیزی داشت و نه برای خود چیزی می خواست- واداشت تا از حریت و مساوات و اخوت بنویسد. صد سالی از انتشار "صور اسرافیل" می‌گذرد. ایرانیان که پذیرای مشروطه شده بودند، با کمرنگ و ناتوان شدن سانسور، یکی از تابناک‌ترین دوره‌های تاریخ روزنامه‌نگاری را در کشور رقم زدند و مطبوعات سرخوش از طراوت بهاری آزادی، به شکوفایی می‌رسیدند.
حضور پر رنگ روزنامه‌نگاران در صف مشروطه‌خواهان و در میان اعضای "انجمن‌های سری"، به رشد و بالندگی روزنامه‌نگاری یاری می‌رساند و نمایندگان مجلس شورای ملی نیز که به ارزش و اصالت قلم و توانمندی روزنامه‌نگاران آزاد در پیشرفت و بر شدن جامعه باور داشتند، "آزادی مطبوعات" را در قانون اساسی کشور گنجاندند و بر تضمین این اصل و پیکار با سانسور در مطبوعات پای فشردند. نویسندگان و روزنامه‌نگاران مهاجر یا تبعیدی به وطن باز می‌گشتند و شمار نام‌های مطبوعات فزونی می‌یافت.
در میان چند ده عنوان نشریه آن دوران، نام روزنامه‌های "مساوات"، "حبل المتین"، "روح القدس" و "صور اسرافیل" درخشش بیشتری داشت و این آخری با قلم سرکش مدیرش "میرزا جهانگیرخان شیرازی" و نوشته‌های شیرین و خواندنی نویسنده برجسته اش "دهخدا"، پرآوازه‌تر شد.
میرزا جهانگیرخان قلمی بی‌پروا داشت و در همان یکمین شماره از صور اسرافیل، با پوسیده خواندن اداره انطباعات، تفتیش در مطبوعات را مخالف با مشروطیت و آزادی دانست. نگاشتن همین پیام کافی بود تا نخستین واکنش رسمی و جدی دولت مشروطه در برابر روزنامه‌نگاران، گریبانگیر او شود و از سوی وزیر معارف به استنطاق فراخوانده شود:
"جناب میرزا جهانگیرخان مدیر روزنامه صور اسرافیل... لزوماً زحمت می دهم، صبح یکشنبه بیستم ربیع الثانی در مدرسه مبارکه دارافنون تشریف بیاورید که ملاقات شما لازم است- مخبر السلطنه"
صور اسرافیل با آنچه به قلم ناب دهخدا و قلم فاخر جهانگیرخان می‌نگاشت، به زودی به محاق توقیف رفت و باز با رفع توقیف، به همان روال پیشین در آگاهی‌رسانی به جامعه کوشید. ماجرای توقیف و رفع توقیف این روزنامه چند باری تکرار شد تا آنکه در هنگامه به توپ بستن مجلس برای همیشه میرزا جهانگیرخان را به کینه‌اي كه از قلمش داشتند، خفه کردند.
تاريخ مي‌گويد كه محمد‌علی شاه استبداد را خوشتر می‌داشت تا کشور به مردم وانهادن. او در پی برچیدن بساط مشروطه بود و یکسره بر تندی رفتار خود با مجلس می‌افزود. از یک سو لیاخوف را مأمور تدوین و اجرای نقشه‌های جنگی کرد و از دیگر سو از مشروطه‌خواهان خواست تا به نشانه حسن نیت، هشت تن را از تهران اخراج کنند که یکی‌شان میرزا جهانگیرخان بود. جواني شیرازی که كودكي را در تنگ‌دستی گذرانده بود و به همت خود راهي دارالفنون شده بود. درس آموخت، قلم به كف آورد و با آغاز زمزمه های مشروطیت و آزادی‌خواهی، به این خیزش پیوست.
ميرزا جهانگيرخان كه سي و اندي سال بيشتر نداشت، به جرم قلم‌داري و به گناه آنكه نمي‌خواست با داشتن انديشه پذيراي ستم و اندوه باشد، زمختي طناب را بر گردن خويش حس كرد و جان باخت.
براي او آزادي و برابري واژه هايي براي دلخوش‌كنك خلق نبود. مي‌خواست در برابر خداي انديشه و قلم سرفراز باشد. جان بر باور خويش نهاد و پيكرش بر خاك باغ‌شاه بيهوش افتاد. چه خاطراتي دارد باغ‌شاه از جان‌باختگان روزنامه نگار!
صد سال از آن هنگام مي‌گذرد و باز به میانه امرداد رسيده ايم. ماهي كه سالگشت امضاي فرمان مشروطيت را به ياد مي آورد و نيز روز خبرنگار را در خود جاي داده است. نيك ديدم كه چون دهخدا از اين شمع مرده ياد كنم و درنگي كنم كه از پس يكصد سال كجاييم امروز؟
به حریت و مساوات و اخوت رسيده ايم آيا؟ در اين صد سال، چند صور اسرافيل، چند حبل المتين، چند روح القدس، چند مساوات آمده و رفته اند؟ چه اندازه كاغذ، چه اندازه قلم، چه اندازه زمان مصروف روزنامه‌نگاري، آگاهي‌رساني و روشنگري شده اند؟ روزنامه‌نگاران تا كي بايد همچنان در تكاپو باشند تا خودمحوران و خودشيفتگان باورشان كنند و گوشي براي شنيدن پيام‌هايشان بيابند؟
صد سال زمان كمي نيست!

۴ نظر:

  1. درود بر شما حمید عزیز

    پاسخحذف
  2. این قصه سردراز دارد اقای کارگر
    تا بوده همین بوده و تا هست همین هست

    پاسخحذف
  3. وارثان خوبي نيستيم براي سابقون حرفه مان. ما هم البته تقصيري نداريم. زمونه عوض شده...

    پاسخحذف
  4. این روزها هی تاریخ می خوانم. . تند و تند... تا بلکه ببینم آخرش چه می شود؟ تاریخ هر ملتی را خواندم دیدم ظلمها سرنگون شدند.. حالا چون خودم دارم تاریخ را در زندگی ام می پیمایم ، باید خون دل بخورم تا زمان بگذرد و آخر کار را نشانم دهد..

    پاسخحذف