۲۷ آبان ۱۳۸۸

پری‌رو تاب مستوری ندارد

"چه دورانی بود. اسم اینترنت و ماهواره که به گوشمان نخورده بود. شبکه­های تلویزیونی که دو تا بیشتر نبود. کوچک و بزرگ، همه می­شدند مشتری سریال «سال­های دور از خانه». مرور زندگی «اوشین» خیابان­ها را حسابی خلوت می­کرد. همین کوچک­ها و بزرگ­ها تماشاگر کارتون­ها هم بودند. کارتون­هایی که اغلب سرگذشت غم­بار یک رنج­دیده یا گم­شده را مرور می­کرد. مثل «دختری به نام نل»، «هاچ؛ زنبور عسل»، «حنا؛ دختری در مزرعه»، «بل و سباستین» یا «بنر» که آخر هم نفهمیدیم به مادرشان رسیدند یا نه!
واقعاً که چه دورانی بود! یک ضبط صوت «آیوا» داشتیم که فقط برای پخش کاست­های شجریان و ناظری به­کار می­آمد. داشتن «ویدئو» اصلاً به مخیله­مان هم نمی­آمد. یک روز یکی از بچه­های مدرسه، ما را به خانه­شان دعوت کرد و از توی کمد دیواری چیزی را که در پارچه پیچیده بود درآورد و تازه فهمیدیم که «ویدئو» چه شکلی است! نشستیم یک فیلم از «بروس‌لی» و یکی هم از «جکی‌چان» دیدیم. تمام مدت سرشار از احساس گناه بودیم. هنوز هم یاد آن روز که می­افتم کلی می­ترسم!..."

این جملات بر زبان یک نوجوان دهه شصت جاری بود. جملاتی که خاطرات مشترک بسیاری از هم­نسلان ماست. خاطراتی که برای نسلی که با اینترنت و ماهواره چشم بر جهان می­گشاید، عجیب و دور است.

امروز رسانه­ها گونه­گون شده اند و پرشمار. آسمان پر است از چاپارهای بادپیما و تیزرویی که یکسره در آمد و شدند و خبر جا­به­جا می­کنند و پیام می­رسانند. امواجی نادیدنی که دریچه می‌گشایند و چشم­اندازهایی تازه برای دیدن و بیشتر دیدن فراروی­مان می­نمایانند. چشم و گوشمان را با شتابی فزاینده باز می­کنند تا خود و جهانمان را بیشتر و بهتر بشناسیم.
دیگر مجال آن نیست که کسی به دیگری بگوید حق آنچنان است که من می­گویم و لاغیر. دیگر شدنی نیست که تنها یک صدا، یک نگاه، یک اندیشه، یک رأی ترویج شود و غیر آن خاموش و ناپدید شوند. دیگر چشم و گوش آدمیان در اطراف و اکناف عالم باز شده است و "پیام" به هر طریق ممکن خود را به سمع و نظرشان می رساند.
پری­رو تاب مستوری ندارد / چو در بندی، سر از روزن برآرد
و با این همه باز قصه "منع و محدودیت" در برابر شهروندانی که "به دنبال آگاهی" هستند روایت می شود و فراموش می­کنند که "منع چو بیند، حریص­تر شود انسان".
این روزها هم حکایت دیگری از "منع" نقل محافل است و این بار مجلسیان و دولتیان نیز به اخبار و شایعات مطرح شده در این باره واکنش نشان داده اند: "پارازیت­های ماهواره ای".
آنتن­های بشقابی برای دریافت امواج شبکه­های ماهواره ای در جای جای ایران ما –با وجود ممنوعیت قانونی- روی بام­ها خودنمایی می­کنند و حتی در دور افتاده­ترین مناطق نیز می­توان رویش قارچ­گونه آنها را شاهد بود. و مگر می­توان حکم داد که ایرانیان تنها به قصد رویت پای­کوبی و دست­افشانی بر صفحه تلویزیون­ها اجازه رویش این قارچ­ها را بر بام­ها داده اند؟! نه! بیشینه آنان به دنبال دست یافتن به اخبار و اطلاعات هستند. می­خواهند بدانند بی­هیچ حد و مرز و مانع و رادعی. می­خواهند صداهای دیگری را نیز بشنوند. می­خواهند چهره­های دیگری را نیز ببینند. می­خواهند با روایت­های دیگری نیز آشنا شوند. می­خواهند بدانند و بشناسند.
این بدان معنا نیست که هرچه از آن سوی مرزها سوار بر امواج بادپیما به نزد ما می­آید درست است. هرگز! هر رسانه ای و هر بنگاهی که در کار خبرپراکنی است، سمتی دارد و سویی. آنان نه بی­طرفند و نه دلسوزی برای ما هدف غایی­شان است. هر کس در این میان بهره خود می­جوید و منفعت خویش طلب می­کند هرچند که در پس پرده­ای از "بی­طرفی رسانه ای" پنهان شده باشد.
اما آیا راه درست رویارویی با امواج بیگانه، اقدام سختگیرانه و بگیر و ببند است؟ آیا نمی‌دانیم که "از شیشه گر گلاب رود، بو نمی‌رود"؟
صدا و سیمای این دیار بی درنگ پس از پایان یافتن انتخابات دهم ریاست جمهوری، جشن پیروزی به راه انداخت و اجازه پخش کوچکترین آوایی از سوی معترضان به نتایج اعلام شده را نداد. این رسانه شتابان خود را از رسانه ای بی‌طرف و میانجی دور ساخت و خود به یک سوی منازعه بدل شد و خواسته یا ناخواسته شهروندانی را که در پی دانستن بودند، به رسانه‌های بیگانه حوالت داد.
آشکار بود که وانهادن امر آگاهی‌رسانی به امواجی که از آن سوی آب­ها می آمدند، بر ناآرامی‌ها می­افزاید و باز چاره را در افزون ساختن "منع" دیدند و پدیده "پارازیت" رخ نمود.
ارسال پارازیت­های ماهواره ای -که به جای شبکه­های غیراخلاقی، شبکه­های سیاسی را هدف گرفته بودند- به علت گستردگی و درازمدت شدن از گپ و گفت میان شهروندان به مجلس و دولت کشید و ابراز نگرانی­ها درباره اثرات زیان­بار این امواج بر سلامت جسم و روان شهروندان، اهمیتش را افزون ساخت.
رسانه‌ها از پیامدهایی چون سردرد، سرگیجه، واکنش­های عصبی، خستگی، ناشنوایی، اختلالات هورمونی منتهی به ناباروری، التهابات و سرطان­های پوستی و ... در اثر تداوم انتشار این پارازیت­ها خبر دادند و اعضای کمیسیون بهداشت و درمان مجلس شورای اسلامی به در خطر بودن سلامت شهروندان هشدار دادند و البته وزارت ارتباطات و فناوری اطلاعات ارسال این پارازیت­ها را کار خود ندانست!
آنان که به خاطره­بازی با رخدادهای دهه شصت آشنایند، نیک می­دانند که ایجاد موسسه رسانه­های صوتی و تصویری (ویدئو کلوپ­ها)، تولید، برنامه­سازی و خوراک­دهی محتوایی از شبکه­های رو به افزایش سیما و مسایلی از این دست، توانست ویدئو را از منع به در آورد و نشستن پای این دستگاه، از عملی مجرمانه به عملی فرهنگ­ساز بدل شود. اما آیا متولیان رسانه رسمی کشور و نیز ارسال­کنندگان پارازیت­های ماهواره ای همچنان می­خواهند تک­صدایی را رواج دهند و بر طبل "منع" بکوبند؟ آیا باور ندارند که پیام از هر طریق ممکن خود را به سمع و نظر مخاطبان می­رساند؟!

۲۳ آبان ۱۳۸۸

"علامات مخصوصه" و آگاهي‌رساني بر فرش ایرانی

بخت با دولت‌مردان قاجار یار بود که فرش ایرانی به هنگام زمام­داری آنان خوشایند فرنگیان قرار گرفت و صادرات انبوه فرش ایرانی، درآمدی هنگفت و فزاینده را برایشان به ارمغان آورد. درباریان قجر و وابستگانشان تا بدانجا شیفته فرش ایرانی بودند که وقتی شوق بازیچه ای تازه‌وارد به نام "فتوغراف" آنان را به ثبت لحظه‌هایشان وامی­داشت، ایستاده یا نشسته بر دستبافته ای زیبا در برابر دوربین قرار می­گرفتند و یا همین بافته­های هنرمندانه و سفارشی را در مناسبت­ها پیشکش یکدیگر می‌کردند.
پیوند و نزدیکی فرمانروایان قاجاری با فرش ایرانی تا بدان پایه بود که برخی از طرح‌های نامدار فرش را به نام ایشان خوانده اند آن چنانکه طرح "گلدانی ظل السلطانی" را به فرزند ناصرالدین شاه "ظل السلطان" نسبت داده اند و طرح "وزیر مخصوص" را به نام "غلامحسین خان وزیر مخصوص" والی فارس در عهد قجر خوانده اند.

صادرات فرش دستباف ایرانی که از دوره ناصرالدین شاه سامان یافته بود، در واپسین سالهای زمام‌داری قاجاریان پای چندین شرکت خارجی را نیز برای تولید و صادرات این دستبافته‌ها به ایران باز کرده بود. نوبت که به فرمانروایی رضاخان پهلوی رسید، سود سرشاری که نصیب فرنگی‌ها می‌شد، دولتیان را واداشت تا خود در این وادی بازیگر شوند و اینچنین بود که "موسسه قالی ایران" راه اندازی شد.
در میان 25 وظیفه ای که از سوی وزارت اقتصاد ملی در سال 1309 خورشیدی برای این موسسه شمرده شده است، یکی هم این بود: "تأسیس علامات مخصوصه دولتی برای قالی‌ها"
بهره‌گیری از این "علامات مخصوصه" در سرزمین ما پیشینه ای دراز دارد و شاید گزافه‌گویی نباشد اگر ایرانیان را نخستین پدیدآورندگان "نشان تجاری" یا "برند" بدانیم.
نویسنده کتاب "ایران در چهار کهکشان ارتباطی" باشندگان دیرین این سرزمین باستانی را تا بدانجا در کار آگاهی‌رسانی درباره خدمات و یا کالاهای خود پیشرقته می‌داند که باور دارد در دوره هخامنشیان از نوعی علامت تجاری بهره می‌برده اند.
دکتر محسنیان راد با اشاره به کاوش‌های باستان‌شناسی در شهر باستانی "دهانه غلامان" در سیستان، از کشف 100 لیوان در یکی از اتاق‌ها خبر می‌دهد که "همگی دارای علامتی یکسان بودند و پنج مهر نیز به دست آمد که همان علامت را داشتند و معلوم بود که برای ممهور کردن لیوان‌ها از آنها استفاده می‌کرده اند. این مجموعه می‌تواند قدیم‌ترین علامت تجاری در تبلیغات بازرگانی در ایران محسوب شود."
بر این پایه ایرانیانی چنین هوشمند که پیشینه ای در بهره‌گیری از نشان‌های ویژه داشتند، روا بود که در دستبافته‌های خود نیز به ثبت نشان خویش دست یازند حتی پیش از آنکه دستوری بر این کار باشد و از همین روست که از گذشته‌های دور نام بافنده یا منطقه بافت را بر پیشانی یا کناره‌های انواع دستبافته‌ها می‌نگاشته اند که در متون کهن تاریخی نیز بدان‌ها اشاره شده است.
نوشتن نام محل بافت یا نام بافنده بر حاشیه دستبافته‌ها و فرش‌های کهن ایران را افزون بر ثبت آنها به نامی خاص و برندی ویژه، می‌توان گونه ای از اطلاع‌رسانی نیز به شمار آورد که از گذشته تا به امروز به سخن‌گویی و آگاهی‌رسانی به ما سرگرمند.
استفاده از نوشته بر روی فرش از جنبه آگاهی‌رسانی به دو گونه بوده است. نخست آن که بافنده نام خود را بر حاشیه فرش می‌بافته و اغلب به جای کلمه "ساخت" -که امروزه بر روی کالاها می‌نویسند-، از واژه "عمل" استفاده می‌کرده است. بهترین نمونه در این زمینه، فرش نامدار "شیخ صفی" است که عبارت "عمل بنده درگاه مقصود کاشانی" بر بالای آن بافته شده است.
این قالی که در عهد شاه تهماسب صفوی برای گستردن در مقبره شیخ صفی الدین اردبیلی بافته شده است و امروز در موزه ویکتوریا و آلبرت لندن نگهداری می‌شود، در قسمت بالایی متن و چسبیده به حاشیه، دارای قابی است که در آن نوشته شده است: "جز آستان توام در جهان پناهی نیست، سر مرا بجز این در حواله گاهی نیست، عمل بنده درگاه مقصود کاشانی، سنه 946".
گونه دیگر، نوشته ای بوده که به خواست سفارش‌دهنده بر روی کالا حک می‌شده و گاه علت بافت را بازگو می‌کرده است. عبارت "فرمایش ..." و یا "وقف ..." که بر بسیاری از فرش‌های قدیمی دیده می‌شود و از سفارش‌دهنده بافت آن و یا انگیزه وی در تولیدش خبر می‌دهد، از همین گونه است.
نمونه را قالیچه ای با طرح درختی و پرندگان و حیوانات که در عهد مظفرالدین شاه قاجار بافته شده و بافنده همراه با ذکر نام خود –ابوالقاسم کرمانی-، نام طراح –فرصت الدوله- و نام دستور دهنده بافت را هم درج کرده است: "فرمایش آقای بهجه الملک...".اما "موسسه قالی ایران" که قرار بود "علامات مخصوصه" برای فرش‌های ایرانی پدید آورد، دو سه سالی بیشتر دوام نیاورد و چندی بعد به دستور رضاشاه، زیر پای همه شرکت‌های خارجی فعال در امور فرش ایران جارو شد و "شرکت سهامی فرش ایران" جایگزین آن موسسه شد تا نامش به نشانی ویژه برای فرش‌های تولیدی‌اش بدل شود که تا به امروز هم برقرار است و البته دیگر تولیدکنندگان نامدار فرش دستباف ایران نیز چون گذشته همچنان از "علامات مخصوصه" یا "نوشته‌های آگاهی‌رسان" بر فرش‌هایشان بهره می‌برند.

۱۴ آبان ۱۳۸۸

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

سال­ها پیش در روزگاری که ویتنامی­ها جنگ و خشونت را از سر می­گذراندند، "ژنرال لوان" در یکی از خیابان­های سایگون، فردی را به جرم عضویت در جبهه ملی آزادی ویتنام جنوبی (ویت کنگ) هدف گلوله قرار داد و "ادی آدامز" با دوربین خود به شکار این لحظه دهشتناک پرداخت.
انتشار این عکس تکان­دهنده که بعدها به نماد جنگ ویتنام تبدیل شد، خشم مردم را برانگیخت و حتی رقابت­های انتخاباتی آمریکا را متأثر ساخت. برخی قدرتمندی این تصویر و پیام­رسانی پرنفوذش را تا آنجا دانسته اند که آن را در شمار یکی از عوامل موثر در پایان جنگ ویتنام بر می­شمرند.
ژنرال لوان بعدها در آمریکا به پیتزافروشی روی آورد ولی هنوز از پیامدهای آن تصویر در امان نبود آن­چنان­که بر در رستورانش نوشتند: "ما می دانیم تو که هستی!" و او ناگزیر به ترک حرفه اش پرداخت و چندی بعد بر اثر سرطان درگذشت.
آدامز خود در این­باره نوشت: "ژنرال، چریک ویت کنگ را کشت و من ژنرال را با دوربینم کشتم. هنوز عکس قوی­ترین سلاح در دنیاست".

عکس­هایی از این دست با آوازه ای که می­یابند، بیرون از مرزهای یک شهر یا کشور و فراتر از مرزهای زمانی به پیام­رسانی می پردازند و بدون نیاز به شرح و تفسیر، خود به گویاترین گونه ممکن و به زبانی مشترک میان آدمیان به آگاه سازی آنان همت می­گمارند.
در چنین مواردی است که یک تصویر گویاتر از هزار واژه و عبارت عمل می­کند و فراتر از زمان و مکان خود رویدادی را در تاریخ ماندگار می­سازد و پیوسته در انتقال پیام می­کوشد.
عکاسی، ثبت لحظه ای از حال است برای آینده و پلی است که امروز و فردای ما را به دیروزمان پیوند می­زند و فردا با دیدن عکسی از امروز و دیروز، به همان حس پیشین می­رسیم بی­هیچ کهنگی و دگرگونی.
ماندگار شدن خشونت، ترس، شادی، اندوه و... در یک تصویر، آن حس و پیام نهفته در آن رویداد را برای همیشه مانا می­سازد و از این رو می­توان عکس را رسانه ای برای پردوام ساختن یک پیام و انتقال بی کم و کاست آن به آیندگان دانست. (به گمانم آشکار است که تأکیدم در این نوشتار بر عکس­های خبری است)
نمونه­ها فراوانند از عکس­هایی که رخدادی را در قاب خود جاودانه ساخته اند و با فریادی بی­صدا به جریان­سازی و اثرگذاری در میان آدمیان پرداخته اند.
عکس­هایی که به ثبت فروپاشی دیوار برلین پرداخته اند، هنوز شادی و شور مردمی را نشان می­دهند که در دو سوی دیوار با هر وسیله ای به خراب کردن مانعی می­پردازند که نزدیک به 30 سال بین آنان جدایی افکنده بود. این تصاویر از فرو ریختن دیواری خبر می­دهند که بارزترین نماد دوران جنگ سرد بود و ناپدید شدن آن را آغاز دوره نوینی در روابط شرق و غرب دانسته اند.
عکس­هایی که ددمنشی­های روی داده در زندان گوانتانامو را به تصویر کشیده اند، هنوز از سیاه­دلی و ستم­کاری انسان­هایی خبر می­دهند که هم­نوع خود را به زشت­ترین شیوه ای پست می­دارند و خوار می­شمرند.
عکس پرآوازه ای که اعدام نیروهای کمونیست در خیابان­های شانگهای به دست پلیس را نشان می­دهد، از سنگ­دلی جاری میان آدمیان خبر می­دهد که بدین آسودگی مغز هم­نوع خود را بر کف خیابان متلاشی می­کند و یا با آرامش –همانند سربازان کومینتانگ که در آن عکس تماشاگر چنین صحنه ای هستند- به نظاره گری می­پردازد.
"مارگارت بورک وایت" در جنگ کره توانست چهره دیگری از خشونت و سخت­دلی انسان را با دوربین خود ماندگار کند که در آن، یک سرباز کره جنوبی پس از جدا کردن سر سربازی از کره شمالی، شادمان لبخند می­زند.
تصویر "محمد الدوره"، پسر یازده سالی فلسطینی که به همراه پدر در قربان­گاه نظامیان صهیونیست گرفتار شد نیز به نمادی از مظلومیت فلسطینیان و قساوت اسراییلیان بدل شده است. آنان در کنار دیوار و در بی­پناهی کامل، وحشت­زده در خود مچاله شدند و در پاسخ به التماس پدر، تنها گلوله بود که نصیب محمد شد.
در ماه­های اخیر نیز عکسی از ایران، آوازه ای فراتر از مرزهای این کشور یافته و خود به نمادی از یک رویداد درخور توجه بدل شده است. ایرانیان پس از برگزاری دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری، با اعتراض به نتایج اعلام شده این انتخابات به خیابان­ها آمدند و در یکی از این ناآرامی­های اعتراضی، دختری بر اثر اصابت گلوله بر کف خیابان­های پایتخت افتاد و با چشمانی باز در حالی­که خون بر چهره اش می­دوید، در دم جان باخت.
تصویر شوک برانگیز قتل "ندا آقاسلطان" که هر بیننده ای را رنجیده و اندوهگین می­ساخت، به سرعت به رسانه­های خبری بین­المللی راه یافت و به نمادی از حرکت اعتراضی ایرانیان تبدیل شد.
این تصویر دردناک و آزاردهنده، بی­نیاز از هر شرح و تفسیر و توضیح، صدای اعتراض مردمی شد که "اعتماد" را خدشه­دار دیده بودند و پیام چنین مردمی را فراتر از مرزهای زمان و مکان ماندگار ساخت.