۱۰ شهریور ۱۳۹۰

كارشناس افغان: پادشاه لخت است!

مجري بي‌آنكه داراي تحليل و توان گف‌و‌گوي چالشي با مهمانش باشد، پرسشي درباره توافق‌نامه امنيتي آمريكا و افغانستان را روخواني مي‌كند و به رسم معمول آسوده‌خاطر منتظر مي‌ماند تا مهمانش هر آنچه دشنام است حواله ايالات متحده كند و از دخالت غربيان در امور افغانستان ناله سر دهد.
فضل الرحمان اوریا كه تنها مهمان برنامه است اما راه ديگري مي‌رود. او كه به عنوان كارشناس مسايل سياسي و تحليلگر امور افغانستان از كابل روي خط شبكه خبر حاضر است، انگشت اتهام را به سوي ايران و پاكستان نشانه مي‌رود و اين دو كشور را به مانع‌تراشي براي رسيدن افغان‌ها به دموكراسي و علاقه‌مندي به جنگ و بي ثباتي متهم مي‌كند.مجري برنامه كه گويي آنچه شنيده را باور ندارد، بي آنكه گفته‌هاي مهمانش را به چالش بكشد و يا با سخناني آگاهانه مسير گفت‌و‌گو را دگرگون سازد، مي‌گويد: اين نظر شماست كه درباره پاكستان درست مي‌فرماييد ولي درباره ايران با شما هم‌نظر نيستم" و سپس پرسشي درباره سفر حامد كرزي به عربستان را پيش مي‌كشد!
اوريا هم در پاسخ از محترم بودن نظر مجري مي‌گويد! اما به توصيف انزواي ايران در ميان كشورهاي منطقه و نداشتن مناسبات دوستانه كشورمان با همسايگان مي‌پردازد كه ناگهان مجري به ميان حرف او پريده و مي‌گويد: "خب! گفتگوي من بود با آقاي اوريا كه به صورت زنده و مستقيم از شبكه خبر ...".

بر اين گمانم كه همين رخداد چند دقيقه اي براي مديران و گردانندگان صدا و سيماي كشورمان كافي است تا دريابند كه راهي نادرست در پيش گرفته‌اند و با رفتار حرفه‌اي فاصله‌اي بسيار دارند.

امروز بي طرفي رسانه‌اي يك آرمان دور است و بي سمت و سو پنداشتن هر رسانه‌اي تنها يك ساده انگاري معنا مي‌شود اما مهم اين است كه مخاطب جهت‌گيري رسانه را توهين به درك و شعور خود نپندارد و با پيام‌هاي رسانه همراه شود.

امروز براي رسانه‌ها قدرتي فراتر از دولت‌ها تصوير مي‌شود. رسانه مي‌تواند به دولتي قدرت ببخشد و يا دولتي را از قدرت ساقط كند اما از آن سو مخاطب هم آموخته است كه چگونه در برابر غول قدرتمند رسانه آگاه باشد و به آساني تن به خواسته‌هايش ندهد. اين بازي پرچالش موجب شده است تا نبردي شيرين و دايمي بين رسانه و مخاطب در جريان باشد كه دستاورد آن، هوشمندي بيش از پيش مخاطب و تلاش رسانه براي بازنمايي واقعيت به شكلي است كه بهتر و بيشتر بتواند مخاطب را اغفال كند.

امروز اهل رسانه مي‌دانند كه با مخاطب نادان رو‌به‌رو نيستند و از اين رو ديگر با تمهيدات ساده و دست‌مالي شده به سراغ مخاطب نمي‌روند. ديگر سراغي از شليك گلوله مستقيم و تزريق بي‌واسطه پيام به مخاطب نمي‌گيرند كه اگر جز اين باشد مخاطب را از كف خواهند داد.

امروز هم مخاطب و هم اهل رسانه مي‌دانند كه آنچه عرضه مي‌شود همه واقعيت نيست اما بر آنند تا مخاطب متقاعد شود كه آنچه دريافت مي‌كند بازتابي از واقعيت است و در برابر پيام چهت‌دار رسانه سد دفاعي نسازد.

اما رسانه ملي ما تا رسيدن به چنين فضايي راهي دراز در پيش دارد.

براي نمونه در برنامه يادشده، جهت‌گيري شبكه خبر جمهوري اسلامي ايران از عنوان برنامه كه به شكل زيرنويس درج شده است فرياد مي شود: "افغانستان، مخالفت با توافق امنيتي دوجانبه با آمريكا" و مخاطب بدون شنيدن پيام‌ها و گفته‌ها در نگاه اول مخالفت شبكه را در مي‌يابد!

در همين برنامه، ناتواني مجري در اداره بحث و نيز ناتواني در فضاسازي براي انحراف بحث به سمت مطلوب شبكه نشان مي‌دهد كه او و همكارانش هيچ‌گاه براي گفت‌و‌گوهاي چالشي و بي‌طرف پرورش نيافته اند و هرگز قرار نبوده ظاهري بدون سمت و سو به موضوع داده شود. گپ و گفت‌هاي كليشه‌اي و چارچوب دار براي مجريان رسانه ملي آن‌قدر عادت شده است كه كمترين آمادگي را براي شنيدن پيامي ديگرگون ندارند و از توان اداره مباحث چالشي بي بهره‌‌اند.

وقتي قرار نباشد كه ديدگاه‌هاي متفاوت در رسانه مطرح شوند، نيازي هم نخواهد بود كه مجري و گرداننده بحث دانش و پيشينه كافي درباره موضوع داشته باشد و تنها به روخواني چند پرسش كليشه‌اي بسنده خواهد كرد. در همين برنامه مورد اشاره اگر يكي از مجريان برنامه‌هاي ورزشي، پزشكي و يا آشپزي هم جايگزين مي‌شدند، تفاوتي به چشم نمي‌آمد و هر كسي به جاي چالش افكني و مناظره، توان گفتن جمله "اين نظر شماست" را دارا بود. در حالي كه اگر مجري سواد و چيرگي بر موضوع و پيشينه آن را مي‌داشت مي‌توانست به جاي شوكه شدن و گفتن يك جمله غير حرفه‌اي، بحثي جالب را پي‌ريزي كند، اتهام‌ها را پاسخ گويد و يا كمينه به جاي قطع برنامه، آن را به شكلي آبرومند به پايان برساند.

مطرح شدن ديدگاه‌ها و آراي گونه‌گون در يك رسانه از پايه‌هاي اعتمادسازي و باورپذير شدن بي‌طرفي رسانه‌اي براي مخاطب است و هرچه يك رسانه در گشايش فضاي برخورد انديشه‌ها و مهلت دادن به افكار گوناگون براي طرح و پاسخگويي كامياب‌تر باشد، در همراه ساختن مخاطبان هم كامرواتر خواهد بود. اما همين برنامه كوتاه چند دقيقه‌اي نشان داد كه فضاي تضارب آرا در رسانه ملي فراهم نيست و حتي شبكه بين‌المللي خبر كه مخاطبان فارسي‌زبان خارج از كشور و از جمله افغان‌ها را هم هدف‌گذاري كرده‌است، در اين راه پاي‌افزاري فرسوده و ناكارآمد دارد.

اين نمونه، غير حرفه‌اي بودن تهيه كنندگان و گردانندگان شبكه را هم عريان ساخت كه به جاي روي خط آوردن كارشناسي آگاه به موضوع پس از سخنان اوريا و يا سامان دادن برنامه‌اي چالشي پس از اين برنامه براي پاسخگويي به اتهام‌هاي زده شده به كشورمان، تنها به قطع برنامه بسنده كردند و راه را بر ظاهر چند صدايي گرفتن براي رسانه بستند. اين قطع غيرحرفه‌اي برنامه و بدون خداحافظي با مهمان، ناپسندترين رفتار ممكن براي يك شبكه بين‌المللي بود و مگر اوريا ديگر چه مي‌خواست بگويد كه نگفت؟!

طرفه آنكه اين روزنامه‌نگار افغان در گفت‌و‌گو با دويچه‌وله مدعي شده است كه قرار بوده 20 دقيقه سخن بگويد كه كمتر از 3 دقيقه فرصت به او داده شده و از همين رو به مجامع بين‌المللي شكايت خواهد برد!

روزنامه نگاري كه با صدايي رسا فرياد زد: پادشاه رسانه‌اي ايران! رخت حرفه‌اي و بي‌طرفانه بر تن نداري!

۲۰ مرداد ۱۳۹۰

رسانه و پيچش مويي كه ديده نمي‌شود

مرزبان در منطقه‌اي جنگي مستقر شده‌بود. مردي با يك گاري دستي پر از سنگ به او نزديك شد و قصد گذر از مرز را داشت. مرزبان برگه عبور مرد را وارسي كرد. مشكلي در كار نبود و حمل بار سنگ هم هيچ منع قانوني نداشت. اما دلش راضي نمي‌شد. با ترديد لا‌به‌لاي سنگ‌ها را واكاويد تا شايد كالايي قاچاق بيابد اما چيزي جز سنگ نيافت. چاره‌اي جز اذن عبور نبود.
چند روز بعد باز همان مرد با گاري دستي پر از سنگ قصد عبور كرد و باز مرزبان بارش را كنترل كرد و اجازه عبور داد و اين حكايت تا مدت‌ها تكرار شد. جنگ كه پايان يافت، مرزبان از مرد پرسيد كه سرانجام نفهميدم چه چيزي را در ميان سنگ‌ها از مرز رد مي‌كردي و مرد پاسخ داد: گاري دستي.

خواندن اين حكايت كه دوستي به رايانامه‌ام فرستاده بود، به ذهنم آورد كه ما در بسياري موارد بر همين طريق زيست مي‌كنيم و چنان اسير ظاهر مي‌شويم كه از لايه‌هاي پنهان ماجرا غافل مي‌شويم.
صد البته كه در عرصه رسانه و ارتباطات نيز وضع بر همين منوال است. همين كه فرستنده پيامي در كار باشد و گيرنده اي و پيامي كه از مجرايي از يكي‌شان به ديگري مي‌رسد، كار ارتباط را تمام شده مي‌انگاريم و رسانه پيام‌رسان را كامياب مي‌پنداريم.
و در هشدار بر چنين ساده‌انگاري‌هايي است كه وحشي بافقي گفته است:
تو مو مي‌بيني و من پيچش مو / تو ابرو من اشارت‌هاي ابرو
با برشمردن حال و هواي چنين رفتارهاي شكلي كه ظاهري آراسته و باطني غفلت شده دارند، اين ماجرا را بيشتر مي‌كاوم:

الف) در دهكده جهاني كنوني خبر محصور نمي‌ماند و مخاطب پذيراي مطلق هر آنچه رسانه‌اي تك صدايي به او ارايه مي‌دهد نيست. با بروز ابزارهاي ارتباطي نو، شهروندان براي رفع نياز اطلاعاتي خود رسانه‌ها و راه‌هاي گوناگوني در اختيار دارند و به آساني از شبكه تك‌صدا و انحصاري روي‌گردان مي‌شوند. اين روي‌گرداني از رسانه داخلي و گرايش به رسانه بيگانه همانا به خطر افتادن امنيت و منافع ملي كشور است چرا كه آسان انگاري و ساده لوحانه خواهد بود اگر بپنداريم رسانه بيگانه منافع ملي ما را پاس مي‌دارد!
پس تنها انجام وظيفه اطلاع‌رساني به صورت انحصاري و تك‌صدايي آن‌هم بي‌توجه به وجود ديگر رسانه‌ها كافي نيست و تن دادن به چنين وضعيتي نديدن لايه‌هاي ديگر ماجراست. نديدني كه موجب كاهش اعتماد مخاطبان و چه بسا گسترش دامنه شايعات و اكاذيب مي‌شود.

ب) خبر، خبر است و رسانه مي‌تواند با لحاظ كردن عناصر شش‌گانه خبر و رعايت ظواهر شكلي بگويد در امر اطلاع‌رساني توفيق يافته‌ام اما هنگامي كه خبر داغ و تازه و بكر نباشد، وقتي خبر كپي‌برداري از اين و آن رسانه باشد، وقتي خبر با تكيه بر منابع ناموثق باشد، وقتي خبر توليد گزارش‌گران و خبرنگاران چابك و هوشمند و حاضر در صحنه رسانه نباشد و...، توفيقي در جذب مخاطب در پي نخواهد داشت. در اين طريق نيز ديدن ظواهر و چشم بستن بر ديگر بطون ماجرا راهگشا نخواهد بود.

پ) گاه "تكذيب" در فضاي رسانه‌اي كشور به رفتاري عادي تبديل مي‌شود و چنان مي‌شود كه از فرط تكرار، افكار عمومي هر تكذيبي را به معناي تأييد غير‌رسمي فرض مي‌كنند. در اين موارد نيز تنها به رعايت شكل و ظاهر بسنده شده و آنچه ناخوش داشته‌اند را تكذيب كرده‌اند بي‌آنكه بپذيرند اين سيل تكذيب‌ها بنيان باورهاي جامعه را تخريب مي‌كند و از اين پس باوري در افكار عمومي پاگير مي‌شود كه تكذيب‌ها تنها از سر مصلحت‌سنجي هستند نه دروغ انگاشتن روايت!

ت) گاه شكل و شمايل ارايه خبر به تمامي رعايت مي‌شود اما آن‌قدر سمت و سو و جهت‌گيري‌هاي رسانه بر آن بار مي‌شود كه تحليلي سياسي به جاي خبر به مخاطب ارايه مي‌شود! چشم بستن بر انتظار مخاطبان مبني بر خبررساني بي‌طرفانه و فارغ از سوگيري و جانب‌داري، چشم بستن بر ظرايف و پيچش‌هاي جذب و حفظ مخاطب خواهد بود.

ث) رويكرد دوگانه رسانه از چشم مخاطب پنهان نمي‌ماند. وقتي رسانه در برابر يك رويداد مشابه در دو منطقه متفاوت بر دو گونه عمل كند و يكي را لاپوشاني كرده و ديگري را اغراق‌گونه پوشش دهد، ساده‌انگارانه پنداشته‌است كه مخاطب تسليم محض اوست و به ديگر رسانه‌ها روي نخواهد آورد! حال آن‌كه معناي اين ساده‌لوحي، نشناختن پيچيدگي‌‌هاي دنياي رسانه‌اي امروز و گريز دادن مخاطب است.

ج) بسنده كردن به شيوه‌هاي ساده و تكراري در ارايه پيام نيز نوعي تنبلي و بي‌توجهي به فضاي پررقابت رسانه‌هاي امروز است. فراوانند نمونه‌هايي كه رسانه‌هاي ما از دم‌دستي‌ترين روش‌ها براي ارايه پيام و آن هم در قالب‌هايي هميشگي و سرشار از تكرار بهره برده اند مانند ايام اعتكافي كه پشت سر نهاديم يا شب‌هاي قدري كه پيش‌رو داريم و گزارش‌گر سيما براي تصوير كردن فضايي معنوي، جواني را سراغ مي‌گيرد كه قطره اشكي بر گونه دارد غافل از آن‌كه پرداختن به دين و معنويات هم نيازمند نوآوري و زباني امروزي است.

چ) مخاطب در هر برنامه، فيلم، سريال و ... هزار و يك پيام غيرمستقيم را نيز دريافت مي‌كند و ساده انگاري است اگر برنامه‌ساز بپندارد كه تنها در حال ارايه يك پيام، رقم زدن يك سرگرمي، ايجاد يك تلنگر يا... است.
وقتي مهمان يك ميزگرد تلويزيوني از لزوم توجه به توليدات داخلي سخن مي‌گويد، برنامه‌ساز سنگ‌هاي سخن او را كه در حال گذر از فرستنده تلويزيوني به خانه مخاطبان است مي‌بيند اما بر كفپوش ماشيني وارداتي كه به جاي فرش دستباف ايراني صحنه ميزگرد را تزيين كرده‌است و نقش گاري دستي را براي حريف بيگانه بازي مي‌كند، چشم بسته‌است!

و چه بسيارند گاري دستي‌هاي اختلاف طبقاتي، ترويج اشرافيت و تجمل‌گرايي، دين‌زدايي از جامعه، تخريب باورهاي انساني، عادي سازي ناهنجاري‌هاي اخلاقي و اجتماعي و... كه از چشم مرزبانان رسانه‌هاي داخلي پنهان مانده و مدام بر غنايم بيگانگان مي‌افزايند.

۵ تیر ۱۳۹۰

تكرار در بامداد

مجري مشغول حرف زدن است. رو به دوربين و در حالي كه كوشش دارد خود را شاد و پرنشاط نشان دهد، مدام لب‌هايش تكان مي‌خورد. به سراغ شبكه اي ديگر مي‌روي. اينجا مهمان برنامه سرگرم سخنراني است و مجري آرام و سر به زير نگاهش مي‌كند. شبكه ديگري را برمي‌گزيني. به مطب پزشكان شبيه‌تر است تا استوديوي تلويزيوني. جناب دكتر مشغول تشريح عفونت‌هاي ادراري و اما و اگرهاي آن است. شبكه بعدي گروهي را در حال نرمش صبحگاهي به تصوير كشيده است.... به شبكه نخست كه باز مي‌گردي، هنوز مجري مشغول حرف زدن است. اين وضعيت را با اندك دگرگوني‌هايي مي‌توان هر بامداد در تلويزيون ديد. گفت‌و‌گوهايي طولاني و گاه تخصصي كه بي‌تناسب است با نياز بامدادي مخاطبان. آيتم‌هاي تكراري و مشابه در شبكه‌هاي مختلف بدان‌سان كه گويي اجزاي برنامه را همه از روي دست هم كپي كرده اند. قالب‌هاي كهنه و دور از نوآوري براي ارايه برنامه‌ها كه از فرط تكرار كمترين جذابيتي را در مخاطب ايجاد نمي‌كنند.
پيشترها شبكه 1 سيما برنامه صبحگاهي ويژه‌اي تدارك ديده بود كه جذابيت‌هاي تازه و بديعي داشت و برخي بخش‌هاي آن مشترياني پرو پا قرص يافته بود. نمونه را آيتم "سفرنامه صبا" كه با اجراي "اقبال واحدي" مخاطباني خاص جسته بود. و يا پس از آن برنامه بامدادي "مردم ايران سلام" در شبكه 2 سيما گل كرده بود و تا اندازه اي به استانداردهاي لازم نزديك شده بود اما امروز تقليد و تكرار و رج زدن‌هاي مشابه بيشتر در برنامه‌هاي بامدادي سيما به چشم مي‌آيد تا خلاقيت و نوآوري و ترغيب بينندگان.
بيشتر برنامه‌هاي كنوني سيما مجري‌محورند. مجرياني كه گاه تفاوت‌هاي راديو و تلويزيون را از ياد برده و حرافي‌هاي پياپي خود را به عنصر اصلي برنامه بدل مي‌كنند. و طرفه آن كه اغلب خود را در قامت كارشناسي همه‌كاره و جامع‌الاطراف مي‌بينند كه بايد به تنهايي در نقش خبرگان مسايل فرهنگي، اقتصادي، اجتماعي، سياسي ، هنري و... ظاهر شوند. مجرياني كه در فن نصيحت و موعظه با تجربه و استادند!
نمي‌توان نقش مجري را در ايجاد كشش و جذابيت براي بيننده ناديده گرفت و مجري خود مي‌تواند عامل طرد و دفع مخاطب و يا عامل جذب او باشد اما در اين برنامه‌هاي بامدادي مجري صاحب سبك و نوآور كمتر به چشم مي‌آيد. ميدان در دست مجرياني جوان است كه در دايره گفتار لوس و تقليدي گرفتارند و يا برخي پيشكسوتاني كه در بند كليشه و تكرارند.
افزون بر تك‌گويي‌هاي مجريان، بخش گفت‌و‌گو نيز در اين برنامه‌ها سرشار از پرگويي‌هاي بي‌جاذبه است. گفت‌و‌گوهايي طولاني و فاقد كشش و نشست و برخاست‌هايي رسمي كه كمتر تناسبي با برنامه پرنشاط صبحگاهي دارند. گپ‌و‌گفت‌هايي كه گويي براي گذراندن زمان و پر كردن ساعت برنامه سامان يافته اند و به جاي شادي‌افزايي در مخاطب، تنها آهنگ برنامه را كند مي‌كنند.
چنين گفت‌و‌گوهايي گاه برنامه‌ها را به مطب اطبا بدل مي‌كند و گاه به كلاس درس دانشگاه كه فقط جملات كليشه اي و گاه به گاه مجري كه مي‌گويد: "صبح به خير"، بامدادتان شاد" و... به ياد مخاطب مي‌آورد كه در حال تماشاي برنامه اي صبحگاهي است!
برنامه صبحگاهي قرار است به مخاطبي كه آماده آغاز يك روز شاد و كاري است، انگيزه و انرژي ببخشد و از همين رو نشاط و شتاب مي‌طلبد اما اين گفت‌و‌گوهاي دراز دامن و مطول، نه شتابناكند و نه نشاط آور.
هر يك از اين گفت‌و‌گوها در جاي خود داراي ارزشند اما تناسبي با نياز بامدادي مخاطب ندارند و چه خوش گفته اند كه:
ابر بايد كه به صحرا بارد / زان چه حاصل كه به دريا بارد؟
كودك يا نوجواني كه آماده رفتن به مدرسه مي‌شود و يا آقا و خانمي كه پس از صرف صبحانه مهياي رفتن به كاري بيرون از منزل و يا كار در خانه مي‌شوند، مشتاق آنند كه برنامه‌هاي بامدادي سيما به آنها روحيه اي شادمان ببخشد و آنان را براي يك روز پر‌انرژي و با نشاط آماده كند.
در اين مسير نرمش صبحگاهي، آموزش تهيه صبحانه‌اي ساده، اعلام وضعيت آب و هوا، خلاصه اخبار روزنامه‌هاي صبح، و... در كنار موسيقي شاد و پر‌تحرك مي‌تواند فضاي مناسبي را پديد آورد كه البته با گفت‌و‌گوهاي طولاني و بدون كشش فاصله بسيار دارد.
و البته براي همين آيتم‌هاي تكراري هم بايد همواره در جست‌و‌جوي قالب‌هايي نو و پردازش‌هايي تازه بود تا از حالت سوژه‌هايي تكراري و دستمالي‌شده خارج شوند و بتوانند همچنان مخاطب را با خود همراه سازند.
در اين سال‌ها اما كمتر شاهد ابتكار و خلاقيت و انديشيدن به قالب‌هاي نو بوده ايم و بيشتر شاهد شكل و شمايل كهنه و بارها آزمون شده‌اي هستيم كه آكنده اند از تصاوير آرشيوي، ساختارهاي مشابه و اجراهاي همسان.
و مجري همچنان در حال تك‌گويي است!

۳۰ خرداد ۱۳۹۰

هرزه نگاري در اينترنت؛ آسان، ارزان، پنهان

دخترك تازه از مدرسه به خانه آمده بود و هنوز رخت از تن بيرون نكرده، نشست برابر رايانه. چند روزي مي‌شد كه فوت و فن پيوستن به فضاي مجازي و دنياي اينترنت را از برادرش آموخته بود و امروز در پي كشفي تازه بود.
هم‌كلاسي‌هايش ذوق‌زده از ديدن تصاوير شخصيت‌هاي محبوب كارتوني در اينترنت و يا ديدن عكس‌هايي از بازيگران سينما در چهره‌هايي متفاوت از آنچه در سينما و تلويزيون ديده مي‌شود، آتش كنجكاوي به جانش انداخته بودند و او حالا تشنه و آزمند ديدن ناديده‌ها زل زده بود به صفحه رايانه برادر.
دخترك ديد آنچه را نبايد مي‌ديد. تصاويري بي‌شرمانه و ناپسند در برابر چشمان متعجب او صف كشيدند. عكس‌ها و حالت‌هايي كه در گمانش هم نمي‌گنجيد. هرزه نگاري[1] اينترنتي از كاستي‌ها و دردسرهاي دنياي مجازي كنوني ماست كه به دغدغه بسياري از كاربران، برنامه ريزان و قانون‌گذاران جوامع امروزي بدل شده است.
پيشترها اگر كسي در پي رفتاري انحرافي و بيرون از هنجارهاي فرهنگي و مذهبي اجتماع بود و يا آزمند به ديدن و كاميابي از عكس و فيلم‌هايي از جنس هرزگي و روسپي‌گري، بايد گذرش به محلات بدنام مي‌افتاد و يا سر از مكان‌هاي پرخطر و آلوده در مي‌آورد.
پيشترها اگر كسي از سر كنجكاوي و يا حتي در جست‌و‌جوي درمان و رفع كاستي از روابط زناشويي اش به سراغ داروخانه، كتاب‌فروشي و يا ... مي‌رفت، حجب و حيا چنان او را در خود مي‌پيچيد كه عرق شرم بر پيشاني به آهستگي نام كالاي مورد نظرش را بر زبان مي‌راند.
پيشترها اگر كسي هوس طغيان عليه آموزه‌هاي عرف و شريعت و اخلاق را داشت و مي‌خواست تا شهوت را به جاي عقلانيت دنبال كند، بايد از قيد خوشنامي رها مي‌شد و صابون بدنامي و شهره شدن به هرزگي را بر تن خود مي‌ماليد.
پيشترها اگر كسي سوداي درآميختن به هنر و ادبيات شهواني يا فيلم و تصاوير مستهجن را در سر مي‌پروراند، محدوديت‌هاي قانوني را در برابر خود مي‌ديد، سد مذهب و عرف جامعه را روياروي خود مي‌ديد، بايد دشواري و سختي‌هاي كاميابي در اين مسير را به تن مي‌خريد، بايد از شرم و حياي بازدارنده گذر مي‌كرد، بايد هزينه‌هاي گزافي را متحمل مي‌شد، بايد...
اما امروز چنين نيست. به ياري اينترنت چنان شده است كه هرزه نگاري حتي براي خردسال‌ترين كاربران دنياي وب در دسترس است. آن هم نه با هزينه و خطرپذيري بالا بلكه به صورت گمنام و ناشناس در اتاق امن و آسوده منزل و كم و بيش رايگان.
امروز با يك فشردن دكمه اي ساده يا با جست‌و‌جويي آسان مي‌توان خوراكي ناشايست را در كمترين زمان ممكن و بي‌هزينه دريافت كرد بي آنكه نام و نشان كاربر در خطر باشد و هويتش آشكار شود.
پيش از اين پدران و مادران به كودكان خود اندرز مي دادند كه مبادا با غريبه‌ها هم سخن شوند و يا مثلاً سوار خودروي ناشناسان شوند اما امروز آيا چنين هشداري را درباره اتاق‌هاي گفت‌و‌گوي اينترنتي هم بر زبان جاري مي‌كنند؟ و طرفه آن‌كه امروزه فرزندان بيش از والدين اينترنت و راز و رمز آن را مي‌شناسند و با آن سر و كار دارند!
هرزه نگاري عامل پيدايش گونه‌هايي از بيماري‌هاي جنسي و رواني و موجب اختلال در روابط درست زناشويي و خانوادگي در حال و آينده است. اين پديده باعث شكسته شدن بسياري از تابوها و خط قرمزهاست و فراوانند حد و مرزهاي اخلاقي كه با عادي شدن هرزه نگاري درهم مي‌شكنند و جاي خود را به ولنگاري و رفتارهاي كريه و ناپسند مي‌دهند. كم نيستند قاتلان جنسي و يا متجاوزان به عنفي كه در اعترافات خود، از هرزه نگاري به عنوان عامل تحريك كننده خود براي ارتكاب بدين جرايم ياد كرده اند.
و حالا گويي اينترنت به ياري هرزه نگاري آمده است. اينترنت مايه رشد چشمگير و رونق بيش از پيش صنعت و تجارت هرزه نگاري شده است و به ياري اين پديده امروز كاربران مي‌توانند به آساني حجم گسترده اي از انواع محتويات ناشايست را در اختيار بگيرند. اينترنت هرزه نگاري را ارزان، در دسترس و كم‌خطر كرده است و آنان كه سودهاي كلان اقتصادي خود را از اين مسير مي‌جويند، خرسند و خشنودند.
در سوي ديگر ماجرا هم فراوانند كساني كه به اين خطرات و آسيب‌ها آگاهند و راه چاره مي‌جويند. چاره اي كه اغلب از فيلترينگ فراتر نرفته است.
فيلترينگ اما نتوانسته و نمي‌تواند به طور كامل دسترسي به پايگاه‌هاي هرزه نگاري را محدود كند چرا كه راه‌هاي دور زدن بسيار است و حتي اگر اين پايگاه‌ها به تمامي مسدود شوند، باز هم راه دستيابي بدانها مهيا خواهد بود.
براي نمونه داد و ستد اطلاعات با هر محتوايي در ايميل‌هاي شخصي آزاد است و عضو شدن در گروه‌هايي كه چنان محتواهايي را از راه ايميل ارسال مي‌كنند، يكي از راه‌هاي گريز از فيلترينگ است. از سوي ديگر پيدايش شبكه هاي اجتماعي و يا گسترش پديده روزنامه‌نگاري شهروندي موجب شده است تا مردم تنها كاربر ساده و مصرف كننده نباشند و حجم انبوهي از توليد محتوا به دست آنان انجام پذيرد. محتوايي كه ممكن است هرزه نگاري‌هاي پراكنده باشد.
چاره چيست؟
به گمان تنها يك درمان التيام‌بخش اين زخم چركين مي‌تواند باشد و آن آگاه سازي است و بهره‌گيري از اينترنت براي رويارويي با هرزه‌نگاري اينترنتي.
همان فضايي كه از طريق اينترنت براي نشر و اشاعه هرزه‌نگاري فراهم است، براي مقابله با آن و آگاهي بخشي هم مهياست. افزودن بر سواد رسانه اي شهروندان و آگاهي‌رساني اينترنتي شايد بتواند بهم آمدن اين جراحت را موجب شود.
[1] Pornography

۱۸ خرداد ۱۳۹۰

مي‌خواهم فراموش شوم

كميته انضباطي دانشگاه حكمش را با نهايت تخفيف چنين داده بود: تذكر به همراه درج در پرونده.
يك بي‌انضباطي اخلاقي از او سر زده بود در نوع برخورد با جنس مخالف و اعضاي كميته گفتند اگر تا پايان مدت تحصيل خطاي ديگري از او سر نزند، اين لكه سياه از پرونده اش زدوده خواهد شد و چنين هم شد.
شايد اگر ماجرا روال طبيعي خود را طي مي‌كرد، امروز براي جستن ردپايي از آن بي انضباطي بايد مي‌رفتي و بايگاني خاك گرفته دانشگاه را زير و رو مي‌كردي تا شايد به صورتجلسه هاي كميته انضباطي دست پيدا كني و سندي مجرمانه بيابي اما... داستان سمت و سوي ديگري پيدا كرد.
يكي از هم‌كلاسي‌هايش ماجراي آن بي انضباطي را با شاخ و برگ فراوان و افزودن چاشني‌هاي خيالي روي وبلاگ خود منتشر كرد و خيلي زود اين مطلب در صفخات مختلف و پايگاه هاي گونه‌گون اينترنتي بازنشر شد.
حالا اگر نام آن دانشجو -كه امروز پژوهشگري زبده است- را در موتورهاي جست‌و‌جوي اينترنتي ردگيري كني، پيش و بيش از مقالات علمي و سخنراني‌هاي ارزشمندش، داستان بي انضباطي‌اش به روايت‌هاي گوناگون در برابرت فهرست مي‌شود!
او مي‌خواهد گذشته اش فراموش شود اما اينترنت نمي‌گذارد و مدام توي سرش مي‌زند كه: "به آساني نيابي نيك‌نامي".

فراموش كردن و فراموش شدن هديه اي است كه امروز و در فضاي رسانه اي تازه، دريافتش دور و دشوار شده است. تا ديروز اگر يك شكنجه‌گر ساواك پس از سوختن چند سند كاغذي مي‌توانست آسوده خاطر باشد كه فراموشش كرده اند و با بازي با وجدانش خود را هم به فراموشي مي‌زد، امروز چنين نيست. تا ديروز اگر عرب عصر جاهلي به آساني گذشته شرك و بت‌پرستي خود را به كناري مي‌نهاد و يا عضو فلان دسته و حزب به راحتي به مكتب و مرام همراهانش پشت پا مي‌زد و در گروه ديگري جا مي‌گرفت و گذشته هايش به گرد فراموشي پنهان مي‌شد، امروز چنين نيست.
امروز عكس‌ها ثبت شده اند، نوشته‌ها محفوظند، صداها ماندگار شده اند و رسانه‌ها همچون آينه اي شفاف همه اسرار نهان را مدام رو مي‌كنند كه به گفته اهلي شيرازي: "آيينه هرچه داند، در دل نگه ندارد".
تا ديروز اگر از عقيده اي بر مي‌گشتي و يا از جرمي توبه مي‌كردي، كار تمام بود اما امروز رسانه‌ها نمي‌گذارند كه افكار عمومي توبه ات را بپذيرند و گذشته‌ات را از ياد ببرند. حتي گاه وادار مي‌شوي جرايم ناكرده و خطاهاي خيالي را هم كه از سر عناد و غرض‌ورزي و يا نادانستن و كم آگاهي به پاي تو ثبت شده اند تحمل كني. حتي اگر بارها اين لغزش‌هاي نبوده را تكذيب كني، باز ممكن است صدايت به جايي نرسد و قدرت نشر و گسترش جرم و گناه بيش از تكذيب آن باشد!
پيش از اين اگر زندگي‌نامه اي آراسته و پالوده از نكته‌هاي منفي براي خود مي‌نگاشتي يا رزومه اي مناسب و گزينشي براي اين نهاد و آن نشريه ارايه مي‌كردي، امروز زندگي‌نامه نويسان و اربابان جرايد با جست‌و‌جويي كوتاه در اينترنت هر آنچه ميل به فراموش شدنش داشته اي را هم مي‌يابند و به پايت مي‌نويسند.
گويي ديگر به دشواري مي‌توان بدون رها كردن گذشته و آزاد شدن از زير بار آن زندگي كرد و گذشته آزاردهنده آدمي يكسره در شمايل زخم‌هايي آشكار خودنمايي مي‌كند.
در اين ميان هرچه بنام‌تر و پرآوازه تر باشي حال و روز سخت‌تري خواهي داشت. هرچه گمنام‌تر باشي و بيگانه با هياهوي روز خرسندتر مي‌ماني و هرچه در عرصه‌هاي گوناگون سياست و اجتماع و فرهنگ و اقتصاد بالاتر نشسته باشي، فرجامت در بازي فراموش شدن پيچيده‌تر است زيرا كه:
آن دم كه سنگ صاعقه از آسمان رسد / اول بلا به مرغ بلند آشيان رسد
امروز هر كه قرار است منصبي را تصاحب كند و بر مسندي تكيه زند، با جست‌و‌جويي ساده در فضاي وب نامش را فرياد مي‌زنند كه: "اي آقا! اين همان است كه در فلان ماجرا چنين و چنان كرد"، "اين همان است كه سابقه اش بهمان است"، "اين همان است كه آن روز اين گفت و در آن يكي روز آنچه بايد مي‌گفت نگفت"، "اين همان است كه...".
و حتي كمي پيش پا افتاده تر بنگريم. امروز جواني كه مي‌خواهد درباره خواستگارش بيشتر بداند، در كنار پرس‌و‌جو از همسايه و بقال و اهل محل، نام طرف مقابل را در اينترنت هم مي‌جويد و پيشينه اش را در فضاي وب مي‌سنجد.
و اين تازه اول راهست. هنوز اينترنت پديده اي تازه است و هنوز موتورهاي جست‌و‌جوي اينترنتي جوانند و كم پر و بال. پيچيدگي‌هايي از اين دست كم كم سر باز خواهند كرد و اندك اندك دستبرد زدن فضاي تازه رسانه اي بر حريم شخصي آدميان رخ خواهد نمود.
آگاهي هايي درباره ما در دنياي اينترنت ماندگار شده است و مي‌شود كه شايد نخواهيمشان و فراموش كردنشان را دوست‌تر بداريم. آيا حق نداريم فراموش شويم؟!
و پرسشي ديگر: بازستاندن حق فراموش شدن از انسان ستم به اوست اما آيا با نمايان شدن ابعاد اين ستم، ناگزير بايد به سمت محدود كردن دسترسي به اطلاعات همگاني رفت؟ ايا بايد حق دانستن را تحديد كرد؟!

۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۰

فناوري اطلاعات؛ يار شاطر يا بار خاطر؟!

الف)براي رفتن به طرقبه و جاغرق، كمينه نيم ساعتي در ميدان شهداي مشهد منتظر مي‌مانديم تا يكي از اتوبوس‌هاي بنزي كه كمي دورتر از ميدان توقف كرده بودند براي سوار كردن مسافر جلوي ايستگاه بيايند. اتوبوس‌هايي آبي و گاه قرمز رنگ كه آن روزگار نشاني از آگهي‌هاي جور واجور بر بدنه شان نبود و در عوض اغلب آلوده به گرد و خاك و روغن بودند با صندلي‌هايي پاره و آكنده از يادگاري نويسي.
آن روزها مردي روي صندلي انتهاي اتوبوس -كنار در عقبي- مي‌نشست كه كارش پاره كردن بليت زنان بود و كودكي چون من هميشه در انديشه شغل جالب و آسان او بودم كه نه مهارتي مي‌خواست و نه تخصص و سوادي! ب) زمان اعلام نتايج كنكور كه مي‌شد، كار و كسبشان سكه بود! برخي دكه هاي مطبوعاتي چند شاگرد اجير مي‌كردند تا در آن روزها كمك كارشان باشند و داوطلبان كنكور را در يافتن نامشان در صفحات ويژه نامه هاي اعلام نتايج ياري دهند.
نخستين باري كه شركت كننده در يكي از آزمون‌ها و داوطلب ورود به دانشگاه شده بودم را خوب به ياد دارم. مثل اين روزها نبود كه پاي اينترنت به سرعت نتايج را رصد كني. آن روزها كساني نقش دلال را بازي مي‌كردند و از صبح زود با تحمل سختي بسيار نسخه هاي متعددي از آن ويژه نامه ها را خريده و بعد با بهاي فزونتري به داوطلبان مي‌فروختند و يكي دو دكه مطبوعاتي هم چند نسخه باقي مانده از ويژه نامه را نمي‌فروختند بلكه آن را به چندين نفر براي مدتي اجاره مي‌دادند تا همانجا و سرپايي براي دقايقي در جست‌و‌جوي نامشان باشند و من در حيرت كه عجب اشتغال‌زايي و درآمدزايي جالبي!
پ)سال‌ها پيش براي به دست آوردن بليت قطارهاي درجه دويي كه با صندلي‌هاي سبز رنگ لاستيكي و بدون تخت، 14 ساعت زمان لازم داشتند تا ما را از مشهد به تهران و يا بالعكس برسانند، گاه بايد ساعت‌ها و پيش از فعال شدن باجه فروش بليت در صف مي‌مانديم بي‌آنكه بدانيم اصلاً در ساعت و تاريخ مدنظرمان قطاري حركت مي‌كند يا نه! و باز بساط دلال‌بازي و پارتي بازي و مشاغل كاذب گرم بود و پر رونق!
حال آنكه امروز به آساني پاي رايانه ات مي‌نشيني و برنامه حركت قطارها و هواپيماها و كميت و كيفيت خدمات و بهاي آنها را مي‌بيني و بليت دلخواه را خريداري مي‌كني.
ت)اين روزها وقتي در پي برقراري تماس تلفني با برخي شركت‌ها و سازمان‌ها باشي، صداي ضبط شده اي از آن سوي خط راهنمايي‌ات مي‌كند كه براي ارتباط با فلان بخش، شماره بهمان را فشار بدهيد و حتي راهنماي تلفني مخابرات يا همان 118 معروف هم شماره درخواستي‌ات را به صورت پيام صوتي از قبل آماده شده تحويلت مي‌دهد! و گاه فراموش مي‌كنيم كه تلفنخانه واحدي مشخص و ضروري در بسياري از ادارات بود كه امروز در حال رنگ باختن است.
و اين‌ها نمونه‌هايي دم‌دستي از نقش ارتباطات الكترونيك، تسهيل خدمات به مخاطبان و تفاوت آن با دوره‌هاي پيشين است كه امروزه در قالب‌ها و شكل و شمايل گوناگوني رخ مي‌نمايد.
بليت‌هاي الكترونيك اتوبوس و مترو همه‌گير شده و ديگر به كساني كه شغلشان پاره كردن بليت و حتي فروش بليت‌هاي كاغذي در دكه‌هاي سطح شهر باشد نياز چنداني نيست. خريد اينترنتي بليت، رواج آموزش‌هاي مجازي و اينترنتي، گسترش فزاينده شبكه الكترونيكي بانك‌ها، توسعه روزنامه‌هاي آنلاين، پيدايش انواع پرداخت‌هاي الكترونيك از پمپ بنزين‌ها و به وسيله كارت‌هاي هوشمند سوخت تا فروشگاه هاي مختلف سطح شهرها و...همگي خبر از دنيايي تازه مبتني بر فناوري ارتباطات و اطلاعات مي‌دهند كه در كنار همه ويژگي هاي ارزنده و مطلوبش گويي در حال نابودسازي برخي مشاغل و افزون سازي بيكاري در جامعه است!
بخواهيم يا نخواهيم، جهان وارد دوران تازه اي شده كه يكي "جامعه اطلاعاتي" مي‌نامدش و ديگري "جامعه شبكه اي" و آن يكي "جامعه دانايي محور" كه به هر روي بيگانگي با اينترنت و فناوري‌هاي ارتباطي در آن به معناي دوري از اقتضائات اين دنياي نو است. دنيايي كه شهروندانش امكان يافته اند سريع‌تر و گسترده‌تر ايفاي نقش و داد و ستد خدمات كنند و كم كم بسياري از مشاغل پيشين در آن رنگ مي‌بازند.
پيدايش و بروز فناوري‌هاي تازه ارتباطي و رشد روزافزون دسترسي به آنها در ميان جوامع و نيز جامعه ما، مايه آن شده است كه اين فناوري‌ها در حوزه‌هاي گوناگون اجتماعي، فرهنگي و سياسي پايه گذار تغيير شوند. فناوري‌هايي كه هر روز گسترش و بهبود يافته، فراگيرتر مي‌شوند و گويي در يك چرخه بازخورد فزاينده نو مي‌شوند. اين چرخه مدام در چرخش است و بيگانگان با خود را به كناري پرتاب مي‌كند و شغل‌هاي فراواني از جامعه رخت بر مي‌بندند و البته گريزي هم نيست:
پيش اين الماس بي اسپر ميا / كز بريدن تيغ را نبود حيا
خيلي دوست دارم بدانم آن مرداني كه شغلشان نشستن بر صندلي انتهايي اتوبوس و پاره كردن بليت بود امروز در چه حالند و آيا دشنام و نفرين نثار بليت‌هاي الكترونيك مي‌كنند؟!

۱۲ فروردین ۱۳۹۰

اكسيژني براي سوختن خودكامگان

بيش از دو دهه از روزگاري كه زين العابدين بن‌علي در قامت يك افسر كاركشته امنيتي در كودتايي بدون خونريزي قدرت را از حبيب بورقيبه ربوده و بر مسند رياست جمهوري تونس نشسته بود مي‌گذشت. همچنان‌كه سه دهه از تكيه زدن حسني مبارك بر اريكه رياست جمهوري مصر گذشته بود و اين دو همسان با شماري ديگر از ديكتاتورهاي عرب تنها چيزي كه در ياد نداشتند حقيقتي به نام "مردم" بود و آسوده خاطر سر در لاك خويش فرو برده و حكم مي‌راندند كه ناگهان جرقه اي زده شد و خوش گفته اند كه: "يك شعله بس است خرمني را". محمد بوعزيزي كه جواني بود دانش اندوخته و در تصاحب شغل ناتوان مانده، خود سوزاند و شراره حاصل از سوختن وي، هيمه انبوه فرمانروايي اميران عرب را به آتش كشيد.

اكسيژن لازم براي گر گرفتن اين آتش و دامن گستراندن آن چه بود جز رسانه و ارتباطات نو؟

شايد اگر مانند اين خودسوزي و بلكه صدها و هزارها خودسوزي در دهه‌ها و سده‌هاي پيشين رخ مي‌داد، خبرش از مرزهاي منطقه وقوع فراتر نمي‌رفت و كسي را از احوالات مردم آن ديار خبري نمي‌بود اما امروز كه همه ما به مدد فناوري‌هاي ارتباطي در دهكده اي جهاني زيست مي‌كنيم و رشد شتابنده و گسترش فراگير رسانه‌ها و ابزار ارتباطي امكان گل اندود كردن خورشيد را از حاكمان گرفته است، روزگار ديگري آغاز شده است.

امروز جواني در يكي از خيابان‌هاي قاهره بر تصوير مبارك لگد مي‌كوبد، دختركي يمني در كاريكاتوري حكومت علي عبدالله صالح را به سخره مي‌گيرد، پسركي ليبيايي عكس بزرگ سرهنگ قذافي را پاره مي‌كند، نوجواني بحريني نظام آل خليفه را بر زمين و ديوارهاي ميدان لولو به نقد مي‌كشد،... و ديگراني اين به زيركشيدن‌ها و سخره گرفتن‌ها را به اشاره دكمه اي روانه دنياي مجازي مي‌كنند و ساكنان گيتي را از ماجرا آگاه.

و اين‌ها نشانه هايي اميدبخش از شروع دوراني تازه است. گويي ديگر آن روزگار به سر آمده است كه كساني سر خويش به زير برف نگاه دارند و ديگران را همچون خويش غافل بپندارند. ديگر آن هنگامه به پايان آمده است كه عده اي لحاف بر سركشيده و نيت كنند تا دنيا را همسان با اذهان سنگواره اي خود متوقف نگاه دارند. ديگر آن عهد به سرآمده است كه كساني را مجال آن باشد تا بخواهند گاه طلوع خورشيد را مقرر كنند آنچنان‌كه شاملو در وصفشان گفته است: "خورشيد را گذاشته/ مي‌خواهد با اتكا به ساعت شماطه دار خويش/ بيچاره خلق را متقاعد كند/ كه شب/ از نيمه نيز برنگذشته است".

امروز ساز و برگ‌هاي تازه ارتباطي از هر شهروند، روزنامه نگاري ساخته اند كنشگر و هوشمند كه هر مرزي را در مي‌نوردد و نهايتي نمي‌شناسد. هر ممنوعه و محصوره اي را پشت سر مي‌گذارد و پيامش را در لحظه اي جهاني مي‌كند. اسرار مگوي حاكمان و اميران را چنان جار مي‌زنند كه: "داستاني است كه هر بي‌سر‌و پا مي‌داند"!

اين شهروندان روزنامه نگار سوار بر محمل‌هايي نو كه به مدد فناوري هاي تازه ارتباطي رخ نموده اند كنش اجتماعي تازه اي را نمايش مي‌دهند، مسافر دنياي مجازي مي‌شوند، بر محتويات كشكول يوتيوب مي‌افزايند،... و جهاني مي‌شوند.

بر اين گمانم كه اگر سه دهه پيش از اين انقلاب اسلامي در ايران را "انقلاب نوار كاست" نام دادند كه بر بستر اين ابزار ارتباطي و اطلاع‌رساني توانسته بود پيام‌هاي رهبرش را به بدنه جامعه برساند، انقلاب‌هاي عربي امروز را مي‌توان "انقلاب اينترنت و شبكه‌هاي اجتماعي" ناميد. انقلاب‌هايي كه فارغ از نتيجه و داوري درباره روايي يا ناروايي‌شان، از آغاز زمانه اي ديگر خبر مي‌دهند.

خوب يا بد، روزگار ديگري در راهست!

۶ فروردین ۱۳۹۰

میزبانی جام به یاری امواج

رییس فیفا پاکت حاوی نام میزبان جام جهانی 2022 را که گشود، نام کشوری کوچک در جنوب خلیج فارس در برابر دوربین ها قرار گرفت و چشمان جهان به "قطر" دوخته شد. کشوری امیرنشین با عمری کوتاه و بختی بلند که وسعت و جمعیتی کمتر از کلانشهرهای ایران ما دارد اما در دنیای کنونی با شتاب قد کشیده است.


این امیرنشین کمتر از دو میلیون نفری، در عرصه های مختلف اقتصادی، هنری، سیاسی، ورزشی و... سر بلند کرده است و از میزبانی مسابقات گوناگون ورزشی تا سرمایه گذاری های عظیم در صنایع نفت و گاز، از ایفای نقش دیپلماتیک و رایزنی های موثر منطقه ای و جهانی تا تلاش برای جذب گردشگران خارجی و... همه و همه موجب شده است تا قطر دیده شود و در چشم دنیا بنشیند.


و در این دیده شدن، "رسانه" نقشی برجسته داشته است. رسانه ای که در هیبت "الجزیره" نمود یافته است.


شبکه ماهواره ای الجزیره در سال 1996 در دوحه راه اندازی شد و امروز توانسته است جایگاه پربیننده ترین رسانه عرب زبان را از آن خود کند. این شبکه در آغاز شعبه ای از بی‌بی‌سی عربی بود که هزینه هایش را دولت عربستان می داد اما بروز کشمکش میان بی بی سی و سعودی ها، دولت قطر را به سان یک مشتری زیرک و فرصت شناس وارد بازی کرد تا آن را به بهای 150 میلیون دلار در اختیار گیرد و ابزاری مناسب برای ابراز وجود و دیده شدن به چنگ آرد.


الجزیره قناعت پیشه نکرد و به جای بسنده کردن به زبان عربی و حوزه اخبار، خیلی زود زبان انگلیسی را نیز پوشش داد و افزون بر اخبار، کانال های مستند، ورزشی و کودکان را نیز راه اندازی کرد و با سرعت به رقیب جدی سی‌ان‌ان و بی‌بی‌سی بدل شد و در خاورمیانه حتی جایگزین این غول های رسانه ای شد.


اعراب منطقه برای نخستین بار اخبار تازه و مهم خاورمیانه و دنیا را از تاخت آوردن غرب به عراق تا رویدادهای نبرد 33 روزه جنوب لبنان، از یورش اسراییل به غزه تا درگیری ها و تنش های سودان و این تازگی ها نیز دگرگونی های تونس و مصر و لیبی را با لهجه و خوانش عربی شنیدند و در برخی مقاطع، دیگر رسانه های دنیا نیز از این شبکه به عنوان منبع خبری تغذیه شده و می شوند.


سخنرانی ها و پیام های بن لادن و دیگر رهبران القاعده پس از واقعه تروریستی یازده سپتامبر و یا تصاویر انحصاری از ستیزها و تعارض هایی مانند بریدن سرهای غربیان توسط اعراب افراطی و یا پوشش لحظه ای و بکر از درون غزه به هنگام حملات صهیونیست ها به مدد حضور گزارشگران الجزیره در غزه –که دیگر شبکه های خبری بین المللی از آن بی بهره بودند- این شبکه را خیلی زود در میان غول های رسانه ای نامدار دنیا نشانده است.


امروز قطر کمتر از دو میلیونی، کمینه ده ها میلیون بیننده را به تماشای تصاویر خود می نشاند و این امیرنشین کوچک، آرزوهای بزرگ خود را بر امواج الجزیره روان ساخته و به اذهان جهانیان سمت و سو می دهد.


گویی قطری ها به خوبی دریافته اند که "به تدبیر، رستم درآید به بند" و از این رو خردمندانه ابزار رسانه را به مدد گرفته اند تا دیده شوند، تا مناسباتشان با جامعه جهانی بهبود یابد، تا سهم خواهی کنند، تا افکار عمومی منطقه و دنیا را همراه خود سازند، تا کشورشان را بزرگتر از آنچه هست نشان دهند و در بهت و شگفتی فوتبال دوستان، میزبانی جام جهانی فوتبال را نیز به کف آرند.


الجزیره در عمر کمتر از دو دهه خود توانسته است به یکی از پربیننده ترین و اثرگذارترین شبکه های ماهواره ای جهان عرب و بلکه دنیا تبدیل شود و در این مسیر بی گمان الگوپذیری مناسب و بهره گیری مطلوب از دستاوردهای شبکه های موفق جهانی، داشتن خبرنگاران کنشگر و پرشمار در منطقه و جهان و به ویژه نقاط بحران خیز، برخورد حرفه ای و بدون جانبداری آشکار با تحولات منطقه و حفظ استقلال و بی طرفی نسبی در پوشش رویدادها، حفظ کیفیت و پافشاری بر مشی حرفه ای، مدیریت خوب رسانه ای و... از رموز کامیابی این شبکه بوده اند.


در کنار این ها نمی توان از نگاه روادارانه امیر قطر به الجزیره و پشتیبانی دولت از آن چشم پوشید. الجزیره از امکانات و سرمایه دولتی بهره برده است و دولت با پشتیبانی مالی و معنوی خود امکان حضور گسترده این رسانه در مجامع بین المللی و امکان ارتباط گیری با افراد و نهادهای شاخص و... را فراهم آورده است اما همه این ها بدون خط دهی آشکار و ایجاد محدودیت برای فعالیت رسانه بوده است.


در حالی که هنوز بسیاری از کشورها از گردش آزاد اخبار و اطلاعات نگران هستند و تنها به رسانه های حکومتی بها می دهند، قطر به حمایت از این رسانه پرداخته است و از همین روست که در شرایطی که دیگر شبکه های عربی مانند العربیه، ال‌بی‌سی، ابوظبی و... به علت پیروی کامل از سیاست های دولت های متبوعشان و نیز تنگناهای مالی با ریزش مخاطب رو به رویند، الجزیره مدام بر شمار مخاطبان خود می افزاید.


مردم در دنیای عرب اطلاعاتی محدود از حکومت ها و رسانه هایشان دریافت می کنند و آنچه بدیشان منتقل می شود نیز به دیدگاه و نگرش دولت هایشان تمایل دارد اما نگاه روادارانه حاکم دوحه سبب شده است تا الجزیره قد علم کند و به قد کشیدن قطر در پهنه بین الملل نیز یاری رساند.


این گنجشک این روزها در قد و قواره عقاب ظاهر شده است و بی گمان در این قدرت نمایی "رسانه" سهمی سترگ داشته است.

۵ بهمن ۱۳۸۹

کافی نت به معنای واقعی

قهوه‌خانه های سنتی با بوی تند و تلخ قهوه و میز و صندلی‌های چوبی که در کناره خیابان هم چیده شده اند و آدم‌هایی که در برابرشان فنجانی قهوه است و لپ‌تاپی گشوده.
این منظره را فراوان می‌توان در بیروت به ویژه در نیمه شمالی آن مشاهده کرد. جوانی این سوی میز نشسته است و جوان دیگری آن سوی میز اما بی آنکه کلامی با یکدیگر رد و بدل کنند، هر یک خیره به صفحه رایانه دستی خود به دنیایی دیگر پیوند خورده اند. تنها هر از گاهی جرعه ای از نوشیدنی به دهان می‌برند و نیم نگاهی به اطراف می‌اندازند.
بسیاری از قهوه خانه ها و رستوران‌های بیروت چه در بافت قدیمی و تاریخی شهر و چه در خیابان‌ها و بازارهای امروزینش دارای اینترنت بدون‌سیم هستند و نوشیدن فنجانی قهوه می‌تواند بهره مندی از اینترنت پرسرعت را نیز به همراه داشته باشد.
این ویژگی برای چون منی که در کشورم اینترنت پرسرعت -حتی از نوع با سیم آن- هزار اما و اگر دارد و برای بهره جستن از چنین خدماتی هزینه هنگفت و نام‌نویسی با ارایه چندین برگه و گواهی مورد نیاز است، شگفت آور و درخور توجه بود.
در خیابان‌های اطراف دانشگاه کهنسال آمریکایی بیروت (AUB) در شمال غربی شهر هم هستند کافی‌نت‌هایی که در آنها از نوشیدنی خبری نیست اما رایانه هایی مدرن در فضایی آرام و دلنشین، میزبان کاربران اینترنت هستند و دانشجویانی با ملیت‌های گونه گون در آنها سرگرم داد و ستد اطلاعات هستند. من اما نوع متفاوتی از کاربری اینترنت را در بیروت تجربه کردم.
تازه دو روز از حضورم در پایتخت لبنان می‌گذشت و هنوز راه به کافی‌نت‌های مجهز آن نبرده بودم. رایانه دستی هم به همراه نداشتم که از اینترنت بدون‌سیم هتل بهره مند شوم. بریده شدن پیوندم از دنیای مجازی آزاردهنده بود و می‌بایست راهی به این دنیای فریبنده و کاربردی می‌جستم.
ناگزیر از خدمه هتل نشانی کافی‌نتی در آن حوالی را جویا شدم و نزدیک به نیمروز بود که در کوچه پس کوچه‌های عین المریسه به دنبال پیرمردی که راهنمایم شده بود، روان شدم.
از برابر خانه هایی کوچک و دیرسال که در کنار هتل‌های بلند قامت حقیرانه تر از آنچه بودند به نظر می‌آمدند گذر می‌کردیم و امیدوار بودم که هرچه زودتر به اینترنت اتصال یابم.
پیرمرد در برابر ساختمانی که به مسافرخانه های متروکه می‌مانست توقف کرد و مرا به درون فراخواند. ساختمان هیچ تابلو و نام و نشانی نداشت. به راهرویی تاریک وارد شدیم که دو در چوبی با پنجره ای کوچک نشان از دو اتاق در کناره آن داشت. پیرمرد بر یکی از درها کوفت و مرد عرب میانسالی با چشمان پف کرده و خواب آلود در را باز کرد.
وقتی غرض از مزاحمت را به او گفتیم، اجازه داد به اتاقش وارد شویم و در انتهای اتاق، در اتاق دیگری را گشود. کمی که چشمانم به تاریکي خو گرفت، ردیف رایانه‌ها در دو سوی اتاق را دیدم و انتظارم برای روشن شدن چراغ بیهوده بود.
کلنجار رفتن مرد عرب با رایانه های جورواجور و قدیمی چند دقیقه ای زمان برد و سرآخر توانست چند رایانه را روشن کند و اتصال به اینترنت را روی آنها بیازماید. بعید می‌دانستم از این تنور آبی گرم شود و از این دخمه تنگ و تار بتوان در دنیای مجازی ره پیمود اما سرانجام محبوب رخ نمود.
پس از نشستن بر صندلی پلاستیکی، نخستین چیزی که توجهم را جلب کرد صفحه خانگی (home page) آن رایانه ها بود. با هر بار باز کردن صفحه مرورگر، پایگاه اینترنتی فیس‌بوک رخ می‌نمود و این نکته را روی دیگر رایانه های روشن در آن دخمه نیز آزمودم. برایم عجیب بود که در آن دخمه تنگ و تار در ساختمانی متروک، شبکه اجتماعی فیس‌بوک پایگاهی محبوب باشد و این شگفتی با کلیک کردن بر بخش ورود ایمیل در صفحه نخست فیس بوک فزونی می‌یافت.
وقتی خواستم ایمیل خود را در صفحه خوش آمدگویی فیس بوک درج کنم، با نخستین کلیک شاهد فهرستی طولانی بودم از دیگرانی که پیش از من چنین کرده اند و دریافتم که کاربران این شبکه در این دخمه تاریک هم فراوانند. شبکه ای که در کشور من مسدود است!
پس از کنجکاوی درباره میزان فیلترینگ در آن کشور و آزمودن گونه های متفاوت پایگاه هایی که در ایران ما مسدودند و البته رسیدن به این نتیجه که اتصال به دهکده جهانی در آن دخمه تاریک آسان‌تر از برخی کافی‌نت‌های مدرن و مجهز ماست، نوبت به واپایش ایمیل‌ها رسید. باز هم به هنگام وارد کردن نام کاربری در صفحه جیمیل و یاهو، شاهد باز شدن فهرستی دراز از نام کاربران پیشین بودم.
تا زمانی که با حروف انگلیسی سرگرم کار بودم مشکلی در کار نبود اما همین که خواستم در پاسخ به ایمیلی از نوشتار فارسی بهره برم، دشواری کار آشکار شد: جای قرار گرفتن حروف صفحه کلیدی که در برابرم بود با صفحه کلیدهای ایران ما متفاوت بود و مهم‌تر آن که حروف چهارگانه "پ، چ، ژ، گ" در آن نبود!
تجربه دشوار و جالبم که به پایان رسید با گرفتن عکسی یادگاری به کمک فلاش دوربین و پرداخت 2 هزار لیر (برابر با 1400 تومان) به مرد عرب، از آن دخمه شگفت با هزار پرسش از مقایسه خدمات اینترنتی در لبنان و ایران خارج شدم. پرسش‌هایی که در روزهای بعد و با دیدن کافی‌شاپ هایی که قهوه و اینترنت را به آسانی در کنار هم داشتند فزونی یافت.