۹ دی ۱۳۸۸

کارکردهای پیام در محرم

در دسته بندی گونه­های "ارتباط"، گاه کارکردهای این فرایند مورد توجه قرار می­گیرد و داد و ستد پیام بر پایه کارکردهای مترتب بر آن بخش بندی می­شود.
اندیشمندان دانش ارتباطات برای پیام‌رسانی و داد و ستد اطلاعات کارکردهای گوناگونی برشمرده اند. نمونه را "هارولد لاسول" که برای پیام سه کارکرد و نقش مشخص متصور بوده است. یکی نقش خبری یا کارکرد نظارت بر محیط (Surveillance)، دیگری نقش راهنمایی و کارکرد پی­ریزی و تقویت همبستگی اجتماعی (Correlation) و سومی نقش آموزشی و کارایی در انتقال میراث فرهنگی (Transmission).
لاسول بر این گمان بود که در فرایند ارتباط به ویژه در پیام­رسانی از سوی رسانه­ها، شهروندان امکان می­یابند با دیدی باز به محیط پیرامونی خویش بنگرند و بر آن نظارت کنند. همچنین شهروندان در واکنش و پاسخ به رویدادی که درباره اش پیام دریافت کرده اند به نوعی همبستگی می­رسند و از سوی دیگر در دریافت پیام امکان می­یابند با تاریخ، پیشینه، هویت، ارزش­ها و هنجارهای فرهنگ خود آشنا شده و این پیام هویتی نسل به نسل انتقال یابد.
چندی پس از او "چارلز رایت" کارکرد دیگری را نیز بر کارکردهای پیشین افزود و از نقش "سرگرمی" (Entertainment) برای پیام­ها سخن گفت.
دیگرانی نیز بوده اند که همین دسته­بندی را با بیان دیگری برشمرده اند. نمونه را "تانبرگ" و همکارانش که در گزارش کردن کارکردهای ارتباط از چهار کارکرد "اظهاری"، "اجتماعی"، "آگاهی­بخشی" و "فعال­سازی نظارت" نام برده اند.
ایشان چنین پنداشته اند که ایجاد ارتباط گاه با نیت بنیان نهادن یک "اظهار وجود" رخ می­دهد. به بیان دیگر افراد بر آنند تا برای خود و هم‌قطارانشان هویتی پدید آورند و از این رو به گونه ای در پی ابراز وجود به ارتباط گیری و پیام­رسانی می­پردازند.
گاهی نیز ارتباط کارکردی اجتماعی دارد و افراد با پی­ریزی ارتباط، گونه ای از احساس همبستگی را میان خود پرورش می­دهند.
گاهی فرایند ارتباط و داد و ستد پیام برای آگاهی­بخشی رخ می­دهد و افراد با این روش در اطلاعات و دانسته­ها سهیم شده، دانش خود و دیگران را افزایش می­دهند.
کارکرد چهارم ارتباط نیز از دیدگاه تانبرگ و یارانش فعال­سازی نظارت است و باور داشته اند که ارتباط و تبادل پیام موجب کنش مشترک در راستای تغییر محیط و بهبود وضعیت افراد و وابستگان آنها می­شود.

آشکار است که فرایند ارتباط و داد و ستد پیام می­تواند در یک زمان بیش از یک کارکرد داشته باشد و بر این گمانم که پیام­های محرم نیز چنین هستند و یکی از رازهای ماندگاری و مانایی این پیام‌ها همین کارکردهای گوناگون آنهاست. رخداد پرحماسه و شگفت ماه محرم كه بيعت نكردن سومين پيشوا(ع) با يزيد آغاز آن بود و پيامدش ناتمام گذاردن حج و راهي شدن كاروان كربلا به سوي شهادت در كنار پيمان‌شكني كوفيان و چندين و چند رويداد همراه با اين ماجرا كه در روز عاشورا به نقطه اوج خود رسيدند و بازخواني مداوم اين رخداد در طول 14 قرن، انبوهي از پيام‌ها را با كاركردهاي گونه گون عرضه كرده است.
سوگواراني كه با قرار گرفتن در كنار هم دسته‌هاي عزاداري شكل مي‌دهند و با گزينش شيوه خاصي از نمايش سوگ، از سينه‌زني تا زنجيرزني يا گل بر سر ماليدن و نخل‌گرداني، هويتي همسان مي‌يابند، افزون بر آنكه كاركرد اظهاري ارتباط را نشان مي‌دهند و به ابراز وجود گروه خود مي‌پردازند، با تقويت حس همبستگي در ميان خود، كاركردي اجتماعي را نيز براي داد و ستد ارتباطي رقم مي‌زنند.
حضور سخنران و يا نوحه‌خوان در اين جمع جنبه آگاهي‌رساني را براي پيام‌ها پر رنگ مي‌سازد و برشمردن ويژگي‌هايي چون ظلم‌ستيزي، قامت برافراشتن در برابر زور و فساد، ترويج آزادگي و آزادي‌طلبي و... چه از طريق وعظ و خطابه و منبر، چه از راه شعر و شعار و نوشتار و چه با ابزاري چون تعزيه و شبيه‌خواني، كاركردهاي آموزش، دانايي‌افزايي و نظارت را توأمان دارد.
پيام‌هاي آيين فراگير سوگواري محرم، رها از بند زمان و مكان است –كل يوم عاشورا و كل ارض كربلا- و به كار هميشه و همه جا مي‌آيد و قابل تطبيق و قياس براي هر دوره زماني در هر جغرافيايي است و با بازخواني اين پيام‌ها، مخاطبان نه تنها از ارزش‌ها و هنجارهاي اين آيين آگاه مي شوند، كه فلسفه قيام حسيني را با جامعه و محيط پيرامون خويش مي‌سنجند و نسبت به تصاحب نارواي جايگاه پيامبر (ص)، استبدادورزي حاكمان و گسترش ظلم و فساد در دوره‌هاي زماني گوناگون بر‌مي‌آشوبند.
پيام‌هايي چون پيروزي خون بر شمشير و يا دوري جستن از خفت و ذلت –هيهات من الذله- از همين گونه اند.
بر اين باورم كه پيام‌هاي محرم كاركردهايي چند وجهي دارند كه هم به دانش‌افزايي مخاطبان مي‌انجامند و آگاهي‌شان را فزوني مي‌بخشند، هم به تبيين ارزش‌ها و نگرش‌هاي بهنجار و بازشناسي ناهنجاري‌ها مي‌پردازند، هم افراد را با يكديگر پيوند داده و حس همبستگي را در ميانشان استوار مي‌سازند، هم با تعيين الگوهاي روا، بر ناروايي‌ها هشدار و انذار مي‌دهند و نقشي نظارتي ايفا مي كنند و حتي گونه‌هايي از داد و ستد اين پيام‌ها مانند "تعزيه" كاركرد سرگرمي را نيز در كنار ديگر كاركردها به همراه دارند.
بر اين پايه مي‌توان چنين انگاشت كه گوناگوني كاركردهاي پيام‌هاي محرم و ارتباطات وابسته به اين سوگ و آيين، در كنار ويژگي‌هايي چون همراهي دو چهره "سادگی" و "پیچیدگی" و نيز سازه­ها، قالب­ها و یا شیوه­های انتقال پيام‌ها نيز به مانایی و ماندگاری­شان یاری رسانده است.

۳ دی ۱۳۸۸

سادگی و پیچیدگی در پیام های محرم

پیام­های محرم همیشه می­ماند
همیشه شیر اگر رفت، بیشه می­ماند
اگر به دست تبر، قامت درخت شکست
میان باغ، در این خاک، ریشه می­ماند (نسترن مكارمي)
هارولد لاسول برای روشن ساختن یک کنش ارتباطی، پاسخ به 5 پرسش را سزاوار می­بیند که چه کسی، چه پیامی را، از چه راهی، به چه کسی و با چه تأثیری منتقل می­کند؟
از نگاه او، یکی از عناصر پنج­گانه در هر کنش ارتباطی، "پیام"(Message) است که به چیزی گفته می­شود که در فراگرد ارتباط از فرستنده به گیرنده انتقال می­یابد.
اندیشمندان دانش ارتباطات، گونه­های مختلفی را برای پیام برشمرده اند (همچون کلامی یا غیر کلامی بودن)، آن را دارای سازه­های مختلفی دانسته اند (همچون رمز، محتوا و یا چگونگی ارایه) و کارکردهای چندگانه ای را به آن نسبت داده اند (همچون کارکرد آگاهی­بخشی یا کارکرد نظارتی).

ماه محرم، رخدادهای نهمین و دهمین روز از این ماه که به تاسوعا و عاشورا شهرت یافته است، آموزه­ها و اندرزهای آن واقعه شگفت و سوگواری شیعیان بر رنج­های یک پیشوای دینی و خانواده او، سرشار از پیام­هایی است که در طول سده­های پیاپی در قالب­های گوناگون و به شیوه­های متنوعی به مخاطبان خود رسیده است و این پیام­رسانی همچنان در گستره ای فراخ تداوم دارد.
پیام­های محرم نیز به­سان هر پیام دیگری توان انتقال به شیوه­ها و قالب­های مختلف را با کارکردهای گونه­گون دارا بوده و در همه سال­های گذشته در سرزمین­های مختلف از این توان ذاتی بهره برده و مخاطبان خود را یافته است.
پیش­نیاز هر ارتباط موثری، دریافت و فهم پیام از سوی گیرنده است و چنان­چه گیرنده ناتوان از درک پیام باشد، این ارتباط به کمال خود نرسیده است. از این منظر پیام باید برای مخاطب ساده باشد تا او بتواند به رمزگشایی و فهم آن دست یابد. پیامی که پیچیده، گنگ و نارسا باشد، از میزان فهم مخاطب می­کاهد و به برقراری ارتباطی مفید و پرمایه آسیب می­رساند. از سوی دیگر، سادگی بیش از اندازه موجب ملالت­بار شدن پیام و آزردگی مخاطب می­شود. اطلاعاتی که از پیش معلوم باشند و از سوی گیرنده پیش­پا افتاده و بی­اهمیت تلقی شوند، مایه راندن مخاطب از ارتباط شده و باز هم به این فرایند آسیب می­زنند.
پیام­های محرم از این منظر دارای هر دو چهره "سادگی" و "پیچیدگی" هستند و یکی از رازهای ماندگاری این پیام­ها و توانمندی­شان در ارتباط گیری با اقشار مختلف مخاطبان -از توده ساده­پسند تا فرهیختگان دشوارپسند- در همین دوگانگی است.
پیام­های محرم از یک سو ساده و همه­فهم هستند. ستمی دلخراش بر خاندانی پاک رفته است، جمعی کوچک و خانوادگی مورد یورش جنگاورانی پرشمار با سازهای جنگی گونه­گون قرار گرفته اند، آنان که بر این جمع کوچک تاخت آورده اند، از دادن جرعه ای آب نیز دریغ ورزیده اند، گروه کوچکی که ستم بر ایشان رفته است، از نزدیکان و وابستگان پیامبر قوم بوده اند، یورش آورندگان بر کودکی شیرخواره هم رحم نیاورده اند، این سو تصویری یکسره پاکی، مظلومیت، مهرورزی، عصمت و شجاعت است و آن سو به تمامی ترسیم ستم، ددمنشی، دنیا داری و شقاوت.
همین رویارویی ساده و همه فهم میان دو گروه خیر و شر، سرشار از پیام­هایی پیچیده در لفافه برای رمزگشایی از سوی مخاطبان نخبه و فرهیخته نیز هست. پیام­هایی همچون شناسایی دو سیره حسینی و یزیدی، بررسی چگونگی تنها ماندن فرزند پیامبر(ص) در میان آنان که خود را صحابه و جانشین او می­خواندند، لزوم بیعت نکردن و همراهی نداشتن با حاکم جائر و ستمکار، ضرورت زدودن تحریف­هایی که بر دامن دین نشسته است و اصلاح در دین امت پیامبر(ص)، پرداختن به امر به معروف و نهی از منکر، ستم­ستیزی و سر در برابر ظلم فرود نیاوردن، پاس داشتن آزادگی حتی در صورت بی­باوری به دین و نیز زیبا دیدن همه رنج­هایی که آدمی در راه حق بر خویش می­خرد آن چنان که بگوید: "ما رأیت الا جمیلاً".
پیام­های محرم با چنین دوگانگی در سادگی و پیچیدگی توانسته اند در میان هر گروهی از مخاطبان خویش به تقویت فرایند ارتباط بینجامند و خواص و عوام را به یک اندازه شیفته و مشتاق خویش سازند. هم ساده باشند تا توده مردم امکان رمزگشایی آن­ها را داشته باشند و هم پیچیده و نیازمند کنکاش های مکرر تا بر فرهیختگان نیز خستگی و ملال چیره نشود.
این پیام­ها که همیشه تازه اند و در هر دوره تاریخی توان مصداق­یابی و انتشار دارند، افزون بر دو چهره "سادگی" و "پیچیدگی" که در این نوشتار بدان­ها اشاره رفت، از منظر سازه­ها، کارکردها، قالب­ها و یا شیوه­های انتقال نیز دارای ویژگی­هایی خاص هستند که به مانایی و ماندگاری­شان یاری رسانده است و اگر مجالی باشد از آن­ها خواهم نوشت.

۳۰ آذر ۱۳۸۸

کوچ پیرمرد و قدرت نمایی رسانه های نوپدید

خبرگزاری رسمی جمهوری اسلامی ایران مانده بود سردرگم که خبر را چگونه بازتاب دهد. دیگر خبرگزاری‌های رسمی نظام هم در این سردرگمی همراه بودند. تیتر و متن خبر خود را چندین بار تغییر دادند. "فارس" که پیشوند "ایت الله" را در کنار نامش نهاده بود، دقایقی بعد به تقلید از "ایرنا" نوشت: "منتظری درگذشت".
کمی بعد از آن در متن خبر هر آنچه محتوای مثبت بود حذف شد و در یادکرد از پیشینه او یکسره باری منفی به خبر داده شد. هنوز دقایقی نگذشته بود که باز با حذف برخی جملات، از نیش تند قلمشان کاستند و راه میانه برگزیدند.
و این بازی با پس و پیش کردن واژه‌ها همچنان ادامه داشت. صدا و سیمای کشورنیز کوشش داشت تا روشن نشدن موضع رسمی نظام، چشم و گوش بر این خبر ببندد و در نشر خبر درنگ کند و این همه بود تا پسین یکشنبه 29 آذرماه که پیام رهبری نظام در تسلیت درگذشت "فقیه بزرگوار آیت الله آقای حاج شیخ حسینعلی منتظری رحمت الله علیه" صادر شد و رسانه‌های رسمی تکلیف خود بازشناختند.

بیش از بیست سال بود که کسی تصویری از او بر صفحه تلویزیون و یا در صفحات روزنامه‌ها ندیده بود. بیش از دو دهه بود که سخنانش در هیچ رسانه ای در کشور امکان انتشار نداشت. سال‌ها بود که برای نامش در رسانه‌های رسمی کشور جز به تحقیر و تخفیف و همراه با القابی نکوهیده همچون "ساده لوح" جایی نبود. سالیان درازی بود که اویی که زندان و شکنجه و تبعید را از سر گذرانده و تا مرجعیت و قائم مقامی رهبری پیش رفته بود، از عرصه اطلاع‌رسانی رسمی در همه ابعاد نوشتاری، شنیداری و دیداری به کناری نهاده شده بود و حتی نزدیکی به او خود بهانه ای برای همسایگی با جرم بود.
صحنه نمایش روشن وشفاف است. در یک سو رسانه‌های اصلی و مقتدر کشور که تنها نیم نگاهی با اکراه به خبر درگذشت یک مرجع تقلید دارند و در سویی دیگر پیرمردی بی‌رسانه و سال‌ها مأنوس با تنهایی که اینک بار سفر به دیار ابدی بسته است.
اگر دنیا در سالیانی پیش از این توقف کرده بود، پایان این صحنه آشکار بود. پیرمرد همچنان که در این سال‌ها به خلوت خود خو کرده بود، در تنهایی و سکوت در جمع کم‌شماری از بستگان و مریدان مشایعت می‌شد و بر بستری از خاک می‌آرمید.
دنیای امروز ما اما رسانه‌های گونه‌گونی به خود می‌بیند. رسانه‌های نوپدیدی که حتی غول‌های رسانه ای پیشین را به واکنش وا داشته اند. دیگر رادیو، تلویزیون و مطبوعات توانمندی‌های گذشته خویش را از کف داده اند و در هماوردی با رسانه‌های تازه بیمناکند. امروز رسانه‌هایی آمده اند که در بند تأیید و تکذیب‌ها نمی‌مانند. در قواعد و قوانین خشک و رسمی خبر و خبرنگاری دست و پا نمی‌زنند. برای انتشار خبر در انتظار اذن و دستور فرادستان نمی‌مانند. نه در تنگنای ادبیات گرفتار می‌مانند و نه سلسله مراتب اداری برایشان معنا دارد. به تمامی با هزینه‌های تولید و نشر خبر بیگانه اند و به سرعت می‌سازند و می‌پراکنند.
تلفن‌های همراه از هر شهروندی یک خبرنگار ساخته اند که دوربین به همراه دارد و عکس می‌گیرد و فیلم می‌گیرد و با فناوری بلوتوث انتشار می‌دهد و پیامک می‌فرستد و با اتصال به اینترنت به شبکه ای گسترده و شگرف پیوند می‌خورد و خبرش را آن‌سان که در گمان ناید تکثیر می‌کند و جهانی می‌کند.
وبلاگ‌ها موهبتی شده اند تا شهروندان بی‌آنکه پس از تأیید صلاحیت‌های گوناگون ماه‌ها و بلکه سال‌ها در انتظار دریافت اجازه انتشار نشریه‌شان از سوی هیأت نظارت بر مطبوعات باشند و بی‌آنکه به هزینه‌های انسانی و مادی چاپ یک جریده بیندیشند، به آسانی به مقام سردبیری نایل آیند و هرچه دل تنگشان می‌خواهد بر صفحات اینترنت انتشار دهند.
شبکه‌های اجتماعی در گستره وب از "فیس بوک" تا "اورکات" و "توییتر" دنیایی را ساخته اند که شهروندان آن می‌توانند پیام دلخواهشان را چه نوشتاری باشد چه دیداری یا شنیداری و یا ترکیبی از اینها به سرعت و به آسانی به دیگران ارسال کنند و بی‌آنکه در اندیشه فاصله جغرافیایی و محدودیت‌های این‌چنینی باشند، یکدیگر را کنار هم و در دسترس بیابند.
پس ماجرا دیگر گونه است. از این روست که مردم منتظر نمی‌مانند تا همه چهره‌های شاخص نظام یک به یک پیام‌های تسلیت بفرستند تا نوبت به سوگواری ایشان برسد. منتظر نمی‌مانند تا خبرگزاری‌های رسمی در چگونه خواندن نام او که آقا" باشد یا "شیخ"، "حسینعلی" باشد یا "آیت الله" به تفاهم برسند. منتظر نمی‌مانند تا ببینند رییس دولتی که برای جان‌باختگان آتش‌سوزی در یک کاباره در روسیه اظهار اندوه کرده و برای بازماندگان آن حادثه صبر و اجر طلبیده بود، حاضر خواهد بود برای رحلت یک مرجع تقلید در داخل کشور غمی به خود راه بدهد یا نه. منتظر نمی‌مانند تا رادیو و تلویزیون آنان را به سوگواری فرابخواند. منتظر نمی‌مانند تا صبح فردا برسد و ببینند آیا تصویر آن فقید بر صفحات روزنامه‌ها نقش می‌بندد یا نه. منتظر هیچ واکنش آگاهی‌رسان و خبردهنده ای از سوی رسانه‌های رسمی نمی‌مانند و خود دست به کار می‌شوند.
اینچنین است که پیامک‌ها پیاپی خبر از کوچ پیرمرد می‌دهند. ایمیل‌ها خبر را تکثیر می‌کنند. وبلاگ‌ها به سوگ می‌نشینند. شبکه‌های اجتماعی در پهنه اینترنت سوگمندانه آگاهی‌رسانی می‌کنند...
و بدین‌سان بی‌آنکه صدا و سیما با ویژه برنامه‌های سوگوارانه به مرثیه‌سرایی برای او پرداخته باشد و بی آنکه مطبوعات مجالی برای خبررسانی و فراخواندن مردم داشته باشند، رسانه‌های نوپدید توان خویش را به رخ رسانه‌های پایدار پیشین می‌کشند و در زمانی کوتاه، جماعتی انبوه برای تشییع پیکر پیرمرد مهمان قم می‌شوند.

۲۱ آذر ۱۳۸۸

این راهش نیست!

دگرگونی در دکور برنامه‌های تلویزیونی، استفاده از مبلمان‌ها و تزیینات گرانقیمت، بهره‌گیری از رنگ و لعاب تازه و اغراق آمیز، قرار دادن صفحه‌های نمایشی بزرگ و متعدد، به خدمت گرفتن چندین و چند مجری جوان، خواندن یکدیگر به نام کوچک، ترویج گویش محاوره ای و غیر رسمی و... همه و همه قرار است شمار مخاطبان کاهش یافته رسانه ملی را دیگر بار در برابر تلویزیون بنشاند و اعتماد خدشه‌دار شده بینندگان را بازسازی کند ولی چه سود که: "جامه کی زینت دهد اندام نازیبنده را؟!" متولیان سیمای جمهوری اسلامی ایران چندی است که با تقلیدی ظاهری و ناشیانه از شبکه‌های موفق برون‌مرزی و دگرگونی در چهره بصری برنامه‌های خود -به ویژه در بخش‌های خبری- در پی بازگرداندن مخاطبان به پای جعبه جادوی خود هستند و بر این گمانند که بی‌نیاز از تحول محتوایی می‌توانند با الگو گرفتن ظاهری از شبکه‌هایی چون بی‌بی‌سی و الجزیره، کامروا شوند.
این متولیان با آگاهی از ریزش مخاطبان خود، چاره را در نمونه‌برداری‌هایی شتابزده و نارس از دیگر شبکه‌ها دیده اند و بی‌آنکه در اندیشه رعایت استانداردهای حرفه ای رسانه باشند، پنداشته اند که با افزودن موسیقی به میانه اخبار، تکرار سرخط خبرها در میانه اخبار، الگوبرداری از گرافیک خبری دیگران و ایجاد فضای غیر‌رسمی میان مجریان و خبرنگاران –که بیش از حد ساختگی و باورناپذیر از کار در آمده است- خواهند توانست جای خالی شاخص‌هایی چون "بی‌طرفی رسانه ای"، "دوری از سانسور" و "انصاف خبری" را پر کنند.
در چند ساله گذشته گویی همه خلاقیت و نوآوری دست اندرکاران رسانه ملی در پدید آوردن دو بخش خبری "شصت ثانیه" و "بیست و سی" به پایان رسید و اینک چیزی جز تقلید و دنباله‌روی از دیگران در چنته خود نمی‌یابند و گمان می‌کنند این مشاطه‌گری ظاهری می‌تواند کاستی‌های محتوایی را بپوشاند غافل از آنکه به گفته شیخ اجل: "کوشش بی‌فایده است وسمه بر ابروی کور".
در هنگامه ای که از شمار مخاطبان رسانه ملی کاسته شده است و فرمان‌داران این رسانه نیز بر این ریزش مخاطبان آگاهی دارند، باید در پی علت‌ها بود که آشکارترین آنها یکسویگی، انحصار و فراگیر نبودن پیام‌های ارسالی از این رسانه است.
امروز تنوع و گونه‌گونی رسانه ای آنچنان است که مخاطبان به آسانی فرصت می‌یابند دست به انتخاب بزنند و خود از میان انبوه پیام‌هایی که سوار بر امواج آسمان را می‌پیمایند، گزینش‌گر پیامی دلخواه باشند.
در این شرایط، رسانه ای در جذب مخاطب کامیاب خواهد بود که از انسداد خبری بپرهیزد، به نیازهای مخاطب خود بیندیشد، از سانسور و یکسویه نگری در بیان وقایع و رویدادها دوری کند، به شعور و فهم گیرندگان پیام خود ارزش بنهد، به رعایت انصاف و بی‌طرفی در انتقال اطلاعات نزدیک شود، جامعه مخاطبان خود را گسترده و ناهمگون ببیند و به گونه ای فراگیر پاسخگویشان باشد، در اعتبار خود و اعتماد مخاطبان خود اندیشه کند، از گسترش فرهنگ چاپلوسی و ریا بگریزد، تک‌صدایی را به کناری بنهد، باورپذیری خوراک رسانه ای را برای مصرف‌کنندگان آن افزایش دهد، از رفتار کلیشه ای و نمایشی گریزان باشد و... و پس از این پرداختن به محتواست که نوبت به تدارک شکل و قالب عرضه پیام می‌رسد وگرنه، قیافه رسانه ای توانمند به خود گرفتن و ناتوان بودن از جذب مخاطب، تنها اتلاف سرمایه است.
گیرم که مارچوبه کند تن به شکل مار / کو زهر بهر دشمن و کو مهره بهر دوست؟!
مجریان برنامه‌های سیمای جمهوری اسلامی ایران یا توان اداره یک گفت‌و‌گوی چالشی و نفس‌گیر با مدیران و مسوولان دولتی را ندارند و یا اجازه چنین شیوه ای به آنها داده نمی‌شود. پس با پرسش‌هایی از پیش آماده شده و از موضع ضعف در برابر مقام‌های حکومتی می‌نشینند و مخاطب را از کف می‌دهند. ساده انگاری است اگر چاره این کاستی را در تغییر شیوه گویش مجریان بدانیم و با دور کردن آنان از گفت‌و‌گوهای رسمی، وادارشان کنیم همدیگر را به نام کوچک صدا بزنند، ژست‌هایی ساختگی به خود بگیرند، از جملاتی تصنعی برای ارتباط بخش‌های مختلف برنامه به هم بهره بگیرند و نمایشی ناپسند را ارایه دهند.
حضور کارشناسانی با گرایش‌های فکری و سیاسی گوناگون در برنامه‌های اجتماعی و سیاسی رسانه ملی به چشم نمی‌آید و تنها یک صدا و یک تفکر فرصت بروز و ظهور از قاب تلویزیون رسمی کشور را می‌یابد. این کاستی با استفاده از جلوه‌های بصری پر رنگ و لعاب تقلیدی و دکورهای آن‌چنانی جبران نمی‌شود و خام اندیشی است اگر بدین شیوه قصد فریب مخاطب را داشته باشیم.
هنر آن است كه بي آرايش‌هاي فريبنده، كامياب در ربايش مخاطب باشيم نه آنكه با هزار مشاطه‌گري و آرايش صوري، با چنته اي خالي از محتواي جذاب و همه‌گير در برابر چشمان مخاطباني آگاه به خودنمايي بپردازيم.
این تنوع آفرینی‌های وارداتی و تقلیدی، راه پايبند ساختن مخاطب نيست. تدبيري ديگر بايد.

۱۹ آذر ۱۳۸۸

کاسه گر چینی نباشد گو مباش

رنج و سختی که فزون می­شود، حساسیت آدمیزاده اندک می­شود. سوگ و اندوه را اندازه ای است که چون از آن فراتر رود، اثرگذاری­اش کم می­شود. عادت می­کنیم. خو می­گیریم. درست همان سان که سرماخوردگی در فصول گرم سال کمی شگفتی دارد اما به فراوانی این بیماری در زمستان عادت کرده ایم.
هنگامی که در فضای باز اطلاع­رسانی عمومی در جامعه، نشریه ای به بلای توقیف گرفتار می­شود، افکار عمومی به تلاطم می­افتد و موجی از نگرانی پدید می­آید اما با تداوم روند محدودیت رسانه ای، به توقیف و تحدید عادت می­کنیم. از شدت حساسیت­مان کاسته می­شود و به بازماندن از گفتن و نوشتن خو می­گیریم.
تعطیل شدن یک نشریه به "مرگ" می­ماند و اندوه و سوگ در پی دارد و اگر این تعطیلی به فرمانی از بالا باشد "اعدام" را شبیه است که تاریخ صد و پنجاه ساله مطبوعات ایران، از این گونه بسیار به سوگ نشسته است و گویی کم و بیش به این داستان عادت کرده ایم.

در خبرها آمده بود که ما در رده­بندی جهانی آزادی مطبوعات در میان 175 کشور جهان تنها از سه کشور ترکمنستان، کره شمالی و اریتره بالاتر ایستاده ایم (*) و هنوز تلخی این خبر را در کام داشتیم که پس از توقیف یک روزه روزنامه "همشهری" و تعطیلی به ظاهر خودخواسته روزنامه "خبر"، روزنامه "حیات نو" هم به فرمانی از انتشار بازماند.
این آمارها و رده بندی­ها را هم که کناری بنهیم، نیم نگاهی به تعداد مطبوعات فعال در کشور و شمارگان هر یک از آنها خبر از شکاف فاحش میان شمار باسوادان و تحصیل­کردگان ایران با کمیت رسانه­های مکتوب این سرزمین می­دهد و بیانگر وضع نا­به­سامان این بخش رسانه ای کشور ماست که تازه همین شمارگان محدود نیز بیشتر در انحصار روزنامه­ها و مطبوعات دولتی است!
در چنین هنگامه ای که رسانه­های بیگانه در کمین فرصت­های افزون­تری برای چیرگی بر افکار عمومی ایرانیان هستند، توقیف هر نشریه داخلی را می­توان مجال دادن به آنان دانست و دیگر چه جای دشنام دادن به آنان که چرا به خبرپراکنی درباره ما می­پردازند؟!
شیر را سلسله در گردن و روبه همه شب / فارغ البال به اطراف دمن می­گردد
از انتشار بازماندن هر رسانه منتقد و مستقل داخلی نه تنها برای بیگانگان فرصت آفرینی می­کند که فضا را برای دامن زدن به شایعات آماده می­کند و زمینه ای مساعد برای فزون شدن و تکثیر رسانه­های زرد فراهم می­آورد و البته برای انسانی که به دنبال آگاهی است، راه دریافت اطلاعات مسدود نمی­شود که گفته اند:
گر نبود مشربه از زرّ ناب / با دو کف دست توان خورد آب
وقتی رسانه ای از آگاهی­رسانی باز می­ماند، افکار عمومی رسانه ای جایگزین برایش می­یابند که گاه در تقابل با منافع ملی ماست، ابراز عقیده ها گونه ای پنهان و زیرزمینی می­یابند، کلاغ­ها بر مدار شایعه به پرواز در می­آیند(*)، ارزش ننهادن به نمایندگان شعور اجتماعی مردم در اذهان تداعی می­شود، حق حضور همیشگی چشمان تیزبین و کنکاش­گر مردم خدشه دار می­شود، نارضایتی صنفی در میان اهل قلم پدید می­آید، امنیت شغلی روزنامه­نگاران آسیب می­بیند و روزنامه نگاران توانمند و تجربه آموخته به مهاجرت از دیار خویش رانده می­شوند، از نگاه افکار عمومی دنیا بر چهره حکومت خط می­افتد،... و البته آش آگاهی و دانستن باز هم شیفتگانش را سیر خواهد ساخت هرچند که در کاسه ای چینی عرضه نشود!
یکی از پیمانه­های سنجش آزادی در جوامعی که داعیه آن را دارند، وجود جریان آزاد اطلاعات به ویژه در نشر مطبوعات است و نیز هرچه حکومتی استواری و پایداری بیشتری داشته باشد، آستانه تحمل افزون­تری در برابر رسانه­های منتقد از خود نشان می­دهد.
فعالیت رسانه ای که شجاعت و دلیری ابراز نظر و نقد جدی بر تصمیم­گیری­ها و برنامه­های حکومت را داشته باشد، موهبتی برای حکمرانان است تا به آسانی از بازخورد تصمیم­های خود آگاه شده و بدون پرداخت هزینه­های گزاف، از کاستی­های برنامه­های خویش باخبر شوند.
با محرم دانستن مردم و میدان دادن به نمایندگان آنان در رسانه­ها، می­توان مبانی مشروعیت­ساز برای تصمیم­گیری­ها را قوام و استواری بخشید و مجال اثرگذاری بر افکار عمومی را از رسانه­های بیگانه بازستاند.
بردباری و سعه صدر در برابر نقدهای رسانه ای –حتی اگر نامنصفانه و سیاه­نمایی خوانده شود-، فرصتی برای حاکمیت است تا ظرفیت و توان نقدپذیری خود را به نمایش بگذارد و در ماندگارسازی خود با بهره گیری از همین نقدها بکوشد و مگر جز این است که: "صبر، تلخ است ولیکن بر شیرین دارد"؟
کاش حساسیت­مان بیش از این فرو نکاهد و کاش بیش از این به سوگ و اندوه عادت نکنیم.

۲۷ آبان ۱۳۸۸

پری‌رو تاب مستوری ندارد

"چه دورانی بود. اسم اینترنت و ماهواره که به گوشمان نخورده بود. شبکه­های تلویزیونی که دو تا بیشتر نبود. کوچک و بزرگ، همه می­شدند مشتری سریال «سال­های دور از خانه». مرور زندگی «اوشین» خیابان­ها را حسابی خلوت می­کرد. همین کوچک­ها و بزرگ­ها تماشاگر کارتون­ها هم بودند. کارتون­هایی که اغلب سرگذشت غم­بار یک رنج­دیده یا گم­شده را مرور می­کرد. مثل «دختری به نام نل»، «هاچ؛ زنبور عسل»، «حنا؛ دختری در مزرعه»، «بل و سباستین» یا «بنر» که آخر هم نفهمیدیم به مادرشان رسیدند یا نه!
واقعاً که چه دورانی بود! یک ضبط صوت «آیوا» داشتیم که فقط برای پخش کاست­های شجریان و ناظری به­کار می­آمد. داشتن «ویدئو» اصلاً به مخیله­مان هم نمی­آمد. یک روز یکی از بچه­های مدرسه، ما را به خانه­شان دعوت کرد و از توی کمد دیواری چیزی را که در پارچه پیچیده بود درآورد و تازه فهمیدیم که «ویدئو» چه شکلی است! نشستیم یک فیلم از «بروس‌لی» و یکی هم از «جکی‌چان» دیدیم. تمام مدت سرشار از احساس گناه بودیم. هنوز هم یاد آن روز که می­افتم کلی می­ترسم!..."

این جملات بر زبان یک نوجوان دهه شصت جاری بود. جملاتی که خاطرات مشترک بسیاری از هم­نسلان ماست. خاطراتی که برای نسلی که با اینترنت و ماهواره چشم بر جهان می­گشاید، عجیب و دور است.

امروز رسانه­ها گونه­گون شده اند و پرشمار. آسمان پر است از چاپارهای بادپیما و تیزرویی که یکسره در آمد و شدند و خبر جا­به­جا می­کنند و پیام می­رسانند. امواجی نادیدنی که دریچه می‌گشایند و چشم­اندازهایی تازه برای دیدن و بیشتر دیدن فراروی­مان می­نمایانند. چشم و گوشمان را با شتابی فزاینده باز می­کنند تا خود و جهانمان را بیشتر و بهتر بشناسیم.
دیگر مجال آن نیست که کسی به دیگری بگوید حق آنچنان است که من می­گویم و لاغیر. دیگر شدنی نیست که تنها یک صدا، یک نگاه، یک اندیشه، یک رأی ترویج شود و غیر آن خاموش و ناپدید شوند. دیگر چشم و گوش آدمیان در اطراف و اکناف عالم باز شده است و "پیام" به هر طریق ممکن خود را به سمع و نظرشان می رساند.
پری­رو تاب مستوری ندارد / چو در بندی، سر از روزن برآرد
و با این همه باز قصه "منع و محدودیت" در برابر شهروندانی که "به دنبال آگاهی" هستند روایت می شود و فراموش می­کنند که "منع چو بیند، حریص­تر شود انسان".
این روزها هم حکایت دیگری از "منع" نقل محافل است و این بار مجلسیان و دولتیان نیز به اخبار و شایعات مطرح شده در این باره واکنش نشان داده اند: "پارازیت­های ماهواره ای".
آنتن­های بشقابی برای دریافت امواج شبکه­های ماهواره ای در جای جای ایران ما –با وجود ممنوعیت قانونی- روی بام­ها خودنمایی می­کنند و حتی در دور افتاده­ترین مناطق نیز می­توان رویش قارچ­گونه آنها را شاهد بود. و مگر می­توان حکم داد که ایرانیان تنها به قصد رویت پای­کوبی و دست­افشانی بر صفحه تلویزیون­ها اجازه رویش این قارچ­ها را بر بام­ها داده اند؟! نه! بیشینه آنان به دنبال دست یافتن به اخبار و اطلاعات هستند. می­خواهند بدانند بی­هیچ حد و مرز و مانع و رادعی. می­خواهند صداهای دیگری را نیز بشنوند. می­خواهند چهره­های دیگری را نیز ببینند. می­خواهند با روایت­های دیگری نیز آشنا شوند. می­خواهند بدانند و بشناسند.
این بدان معنا نیست که هرچه از آن سوی مرزها سوار بر امواج بادپیما به نزد ما می­آید درست است. هرگز! هر رسانه ای و هر بنگاهی که در کار خبرپراکنی است، سمتی دارد و سویی. آنان نه بی­طرفند و نه دلسوزی برای ما هدف غایی­شان است. هر کس در این میان بهره خود می­جوید و منفعت خویش طلب می­کند هرچند که در پس پرده­ای از "بی­طرفی رسانه ای" پنهان شده باشد.
اما آیا راه درست رویارویی با امواج بیگانه، اقدام سختگیرانه و بگیر و ببند است؟ آیا نمی‌دانیم که "از شیشه گر گلاب رود، بو نمی‌رود"؟
صدا و سیمای این دیار بی درنگ پس از پایان یافتن انتخابات دهم ریاست جمهوری، جشن پیروزی به راه انداخت و اجازه پخش کوچکترین آوایی از سوی معترضان به نتایج اعلام شده را نداد. این رسانه شتابان خود را از رسانه ای بی‌طرف و میانجی دور ساخت و خود به یک سوی منازعه بدل شد و خواسته یا ناخواسته شهروندانی را که در پی دانستن بودند، به رسانه‌های بیگانه حوالت داد.
آشکار بود که وانهادن امر آگاهی‌رسانی به امواجی که از آن سوی آب­ها می آمدند، بر ناآرامی‌ها می­افزاید و باز چاره را در افزون ساختن "منع" دیدند و پدیده "پارازیت" رخ نمود.
ارسال پارازیت­های ماهواره ای -که به جای شبکه­های غیراخلاقی، شبکه­های سیاسی را هدف گرفته بودند- به علت گستردگی و درازمدت شدن از گپ و گفت میان شهروندان به مجلس و دولت کشید و ابراز نگرانی­ها درباره اثرات زیان­بار این امواج بر سلامت جسم و روان شهروندان، اهمیتش را افزون ساخت.
رسانه‌ها از پیامدهایی چون سردرد، سرگیجه، واکنش­های عصبی، خستگی، ناشنوایی، اختلالات هورمونی منتهی به ناباروری، التهابات و سرطان­های پوستی و ... در اثر تداوم انتشار این پارازیت­ها خبر دادند و اعضای کمیسیون بهداشت و درمان مجلس شورای اسلامی به در خطر بودن سلامت شهروندان هشدار دادند و البته وزارت ارتباطات و فناوری اطلاعات ارسال این پارازیت­ها را کار خود ندانست!
آنان که به خاطره­بازی با رخدادهای دهه شصت آشنایند، نیک می­دانند که ایجاد موسسه رسانه­های صوتی و تصویری (ویدئو کلوپ­ها)، تولید، برنامه­سازی و خوراک­دهی محتوایی از شبکه­های رو به افزایش سیما و مسایلی از این دست، توانست ویدئو را از منع به در آورد و نشستن پای این دستگاه، از عملی مجرمانه به عملی فرهنگ­ساز بدل شود. اما آیا متولیان رسانه رسمی کشور و نیز ارسال­کنندگان پارازیت­های ماهواره ای همچنان می­خواهند تک­صدایی را رواج دهند و بر طبل "منع" بکوبند؟ آیا باور ندارند که پیام از هر طریق ممکن خود را به سمع و نظر مخاطبان می­رساند؟!

۲۳ آبان ۱۳۸۸

"علامات مخصوصه" و آگاهي‌رساني بر فرش ایرانی

بخت با دولت‌مردان قاجار یار بود که فرش ایرانی به هنگام زمام­داری آنان خوشایند فرنگیان قرار گرفت و صادرات انبوه فرش ایرانی، درآمدی هنگفت و فزاینده را برایشان به ارمغان آورد. درباریان قجر و وابستگانشان تا بدانجا شیفته فرش ایرانی بودند که وقتی شوق بازیچه ای تازه‌وارد به نام "فتوغراف" آنان را به ثبت لحظه‌هایشان وامی­داشت، ایستاده یا نشسته بر دستبافته ای زیبا در برابر دوربین قرار می­گرفتند و یا همین بافته­های هنرمندانه و سفارشی را در مناسبت­ها پیشکش یکدیگر می‌کردند.
پیوند و نزدیکی فرمانروایان قاجاری با فرش ایرانی تا بدان پایه بود که برخی از طرح‌های نامدار فرش را به نام ایشان خوانده اند آن چنانکه طرح "گلدانی ظل السلطانی" را به فرزند ناصرالدین شاه "ظل السلطان" نسبت داده اند و طرح "وزیر مخصوص" را به نام "غلامحسین خان وزیر مخصوص" والی فارس در عهد قجر خوانده اند.

صادرات فرش دستباف ایرانی که از دوره ناصرالدین شاه سامان یافته بود، در واپسین سالهای زمام‌داری قاجاریان پای چندین شرکت خارجی را نیز برای تولید و صادرات این دستبافته‌ها به ایران باز کرده بود. نوبت که به فرمانروایی رضاخان پهلوی رسید، سود سرشاری که نصیب فرنگی‌ها می‌شد، دولتیان را واداشت تا خود در این وادی بازیگر شوند و اینچنین بود که "موسسه قالی ایران" راه اندازی شد.
در میان 25 وظیفه ای که از سوی وزارت اقتصاد ملی در سال 1309 خورشیدی برای این موسسه شمرده شده است، یکی هم این بود: "تأسیس علامات مخصوصه دولتی برای قالی‌ها"
بهره‌گیری از این "علامات مخصوصه" در سرزمین ما پیشینه ای دراز دارد و شاید گزافه‌گویی نباشد اگر ایرانیان را نخستین پدیدآورندگان "نشان تجاری" یا "برند" بدانیم.
نویسنده کتاب "ایران در چهار کهکشان ارتباطی" باشندگان دیرین این سرزمین باستانی را تا بدانجا در کار آگاهی‌رسانی درباره خدمات و یا کالاهای خود پیشرقته می‌داند که باور دارد در دوره هخامنشیان از نوعی علامت تجاری بهره می‌برده اند.
دکتر محسنیان راد با اشاره به کاوش‌های باستان‌شناسی در شهر باستانی "دهانه غلامان" در سیستان، از کشف 100 لیوان در یکی از اتاق‌ها خبر می‌دهد که "همگی دارای علامتی یکسان بودند و پنج مهر نیز به دست آمد که همان علامت را داشتند و معلوم بود که برای ممهور کردن لیوان‌ها از آنها استفاده می‌کرده اند. این مجموعه می‌تواند قدیم‌ترین علامت تجاری در تبلیغات بازرگانی در ایران محسوب شود."
بر این پایه ایرانیانی چنین هوشمند که پیشینه ای در بهره‌گیری از نشان‌های ویژه داشتند، روا بود که در دستبافته‌های خود نیز به ثبت نشان خویش دست یازند حتی پیش از آنکه دستوری بر این کار باشد و از همین روست که از گذشته‌های دور نام بافنده یا منطقه بافت را بر پیشانی یا کناره‌های انواع دستبافته‌ها می‌نگاشته اند که در متون کهن تاریخی نیز بدان‌ها اشاره شده است.
نوشتن نام محل بافت یا نام بافنده بر حاشیه دستبافته‌ها و فرش‌های کهن ایران را افزون بر ثبت آنها به نامی خاص و برندی ویژه، می‌توان گونه ای از اطلاع‌رسانی نیز به شمار آورد که از گذشته تا به امروز به سخن‌گویی و آگاهی‌رسانی به ما سرگرمند.
استفاده از نوشته بر روی فرش از جنبه آگاهی‌رسانی به دو گونه بوده است. نخست آن که بافنده نام خود را بر حاشیه فرش می‌بافته و اغلب به جای کلمه "ساخت" -که امروزه بر روی کالاها می‌نویسند-، از واژه "عمل" استفاده می‌کرده است. بهترین نمونه در این زمینه، فرش نامدار "شیخ صفی" است که عبارت "عمل بنده درگاه مقصود کاشانی" بر بالای آن بافته شده است.
این قالی که در عهد شاه تهماسب صفوی برای گستردن در مقبره شیخ صفی الدین اردبیلی بافته شده است و امروز در موزه ویکتوریا و آلبرت لندن نگهداری می‌شود، در قسمت بالایی متن و چسبیده به حاشیه، دارای قابی است که در آن نوشته شده است: "جز آستان توام در جهان پناهی نیست، سر مرا بجز این در حواله گاهی نیست، عمل بنده درگاه مقصود کاشانی، سنه 946".
گونه دیگر، نوشته ای بوده که به خواست سفارش‌دهنده بر روی کالا حک می‌شده و گاه علت بافت را بازگو می‌کرده است. عبارت "فرمایش ..." و یا "وقف ..." که بر بسیاری از فرش‌های قدیمی دیده می‌شود و از سفارش‌دهنده بافت آن و یا انگیزه وی در تولیدش خبر می‌دهد، از همین گونه است.
نمونه را قالیچه ای با طرح درختی و پرندگان و حیوانات که در عهد مظفرالدین شاه قاجار بافته شده و بافنده همراه با ذکر نام خود –ابوالقاسم کرمانی-، نام طراح –فرصت الدوله- و نام دستور دهنده بافت را هم درج کرده است: "فرمایش آقای بهجه الملک...".اما "موسسه قالی ایران" که قرار بود "علامات مخصوصه" برای فرش‌های ایرانی پدید آورد، دو سه سالی بیشتر دوام نیاورد و چندی بعد به دستور رضاشاه، زیر پای همه شرکت‌های خارجی فعال در امور فرش ایران جارو شد و "شرکت سهامی فرش ایران" جایگزین آن موسسه شد تا نامش به نشانی ویژه برای فرش‌های تولیدی‌اش بدل شود که تا به امروز هم برقرار است و البته دیگر تولیدکنندگان نامدار فرش دستباف ایران نیز چون گذشته همچنان از "علامات مخصوصه" یا "نوشته‌های آگاهی‌رسان" بر فرش‌هایشان بهره می‌برند.

۱۴ آبان ۱۳۸۸

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

سال­ها پیش در روزگاری که ویتنامی­ها جنگ و خشونت را از سر می­گذراندند، "ژنرال لوان" در یکی از خیابان­های سایگون، فردی را به جرم عضویت در جبهه ملی آزادی ویتنام جنوبی (ویت کنگ) هدف گلوله قرار داد و "ادی آدامز" با دوربین خود به شکار این لحظه دهشتناک پرداخت.
انتشار این عکس تکان­دهنده که بعدها به نماد جنگ ویتنام تبدیل شد، خشم مردم را برانگیخت و حتی رقابت­های انتخاباتی آمریکا را متأثر ساخت. برخی قدرتمندی این تصویر و پیام­رسانی پرنفوذش را تا آنجا دانسته اند که آن را در شمار یکی از عوامل موثر در پایان جنگ ویتنام بر می­شمرند.
ژنرال لوان بعدها در آمریکا به پیتزافروشی روی آورد ولی هنوز از پیامدهای آن تصویر در امان نبود آن­چنان­که بر در رستورانش نوشتند: "ما می دانیم تو که هستی!" و او ناگزیر به ترک حرفه اش پرداخت و چندی بعد بر اثر سرطان درگذشت.
آدامز خود در این­باره نوشت: "ژنرال، چریک ویت کنگ را کشت و من ژنرال را با دوربینم کشتم. هنوز عکس قوی­ترین سلاح در دنیاست".

عکس­هایی از این دست با آوازه ای که می­یابند، بیرون از مرزهای یک شهر یا کشور و فراتر از مرزهای زمانی به پیام­رسانی می پردازند و بدون نیاز به شرح و تفسیر، خود به گویاترین گونه ممکن و به زبانی مشترک میان آدمیان به آگاه سازی آنان همت می­گمارند.
در چنین مواردی است که یک تصویر گویاتر از هزار واژه و عبارت عمل می­کند و فراتر از زمان و مکان خود رویدادی را در تاریخ ماندگار می­سازد و پیوسته در انتقال پیام می­کوشد.
عکاسی، ثبت لحظه ای از حال است برای آینده و پلی است که امروز و فردای ما را به دیروزمان پیوند می­زند و فردا با دیدن عکسی از امروز و دیروز، به همان حس پیشین می­رسیم بی­هیچ کهنگی و دگرگونی.
ماندگار شدن خشونت، ترس، شادی، اندوه و... در یک تصویر، آن حس و پیام نهفته در آن رویداد را برای همیشه مانا می­سازد و از این رو می­توان عکس را رسانه ای برای پردوام ساختن یک پیام و انتقال بی کم و کاست آن به آیندگان دانست. (به گمانم آشکار است که تأکیدم در این نوشتار بر عکس­های خبری است)
نمونه­ها فراوانند از عکس­هایی که رخدادی را در قاب خود جاودانه ساخته اند و با فریادی بی­صدا به جریان­سازی و اثرگذاری در میان آدمیان پرداخته اند.
عکس­هایی که به ثبت فروپاشی دیوار برلین پرداخته اند، هنوز شادی و شور مردمی را نشان می­دهند که در دو سوی دیوار با هر وسیله ای به خراب کردن مانعی می­پردازند که نزدیک به 30 سال بین آنان جدایی افکنده بود. این تصاویر از فرو ریختن دیواری خبر می­دهند که بارزترین نماد دوران جنگ سرد بود و ناپدید شدن آن را آغاز دوره نوینی در روابط شرق و غرب دانسته اند.
عکس­هایی که ددمنشی­های روی داده در زندان گوانتانامو را به تصویر کشیده اند، هنوز از سیاه­دلی و ستم­کاری انسان­هایی خبر می­دهند که هم­نوع خود را به زشت­ترین شیوه ای پست می­دارند و خوار می­شمرند.
عکس پرآوازه ای که اعدام نیروهای کمونیست در خیابان­های شانگهای به دست پلیس را نشان می­دهد، از سنگ­دلی جاری میان آدمیان خبر می­دهد که بدین آسودگی مغز هم­نوع خود را بر کف خیابان متلاشی می­کند و یا با آرامش –همانند سربازان کومینتانگ که در آن عکس تماشاگر چنین صحنه ای هستند- به نظاره گری می­پردازد.
"مارگارت بورک وایت" در جنگ کره توانست چهره دیگری از خشونت و سخت­دلی انسان را با دوربین خود ماندگار کند که در آن، یک سرباز کره جنوبی پس از جدا کردن سر سربازی از کره شمالی، شادمان لبخند می­زند.
تصویر "محمد الدوره"، پسر یازده سالی فلسطینی که به همراه پدر در قربان­گاه نظامیان صهیونیست گرفتار شد نیز به نمادی از مظلومیت فلسطینیان و قساوت اسراییلیان بدل شده است. آنان در کنار دیوار و در بی­پناهی کامل، وحشت­زده در خود مچاله شدند و در پاسخ به التماس پدر، تنها گلوله بود که نصیب محمد شد.
در ماه­های اخیر نیز عکسی از ایران، آوازه ای فراتر از مرزهای این کشور یافته و خود به نمادی از یک رویداد درخور توجه بدل شده است. ایرانیان پس از برگزاری دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری، با اعتراض به نتایج اعلام شده این انتخابات به خیابان­ها آمدند و در یکی از این ناآرامی­های اعتراضی، دختری بر اثر اصابت گلوله بر کف خیابان­های پایتخت افتاد و با چشمانی باز در حالی­که خون بر چهره اش می­دوید، در دم جان باخت.
تصویر شوک برانگیز قتل "ندا آقاسلطان" که هر بیننده ای را رنجیده و اندوهگین می­ساخت، به سرعت به رسانه­های خبری بین­المللی راه یافت و به نمادی از حرکت اعتراضی ایرانیان تبدیل شد.
این تصویر دردناک و آزاردهنده، بی­نیاز از هر شرح و تفسیر و توضیح، صدای اعتراض مردمی شد که "اعتماد" را خدشه­دار دیده بودند و پیام چنین مردمی را فراتر از مرزهای زمان و مکان ماندگار ساخت.

۷ آبان ۱۳۸۸

پیام رسان سناباد

پیشکش به آستان رضا (ع)
به سیاست­ورزی مأمون عباسی باشد یا به تقدیر زمانه، هشتمین پیشوای شیعیان از سرزمین اعراب دوری گزید و در خراسان باشنده شد. رهسپاری او از مرزهای غربی سرزمین پارسیان به مرزهای شرقی این بلاد، عطر علوی بر مردم می­افشاند و در طول این سفر، ارتباطی استوار و ژرف با اهالی ایران زمین برقرار می­شد.
به حوالی نیشابور که رسید، با ایستادن بر تخته سنگی که امروز زیارتگاهی به نام "قدمگاه" را موجب شده است، با خیل انبوه مشتاقان سخن گفت و پیام نیای بزرگ خویش را به نقل از پدرانش به مخاطبان گسترده خود که از دور و نزدیک به دیدارش شتافته بودند انتقال داد و این پیام را جاودانه ساخت. ولیعهدی را که به پافشاری مأمون پذیرفت، بیش از پیش به پیام­رسانی دست یازید و گوهر راستین دین را که بر اثر چیرگی و فرمانروایی امویان و عباسیان زنگار بسته بود، آشکار ساخت و مردم خاور را که به سبب دوری جغرافیایی از دیدار خاندان عصمت بی­بهره بودند و پیام دین را با واسطه­های بسیار گرفته بودند، به منبعی موثق پیوند داد.
مأمون و درباریانش خواسته یا ناخواسته از او اثر می­پذیرفتند تا بدانجا که حتی پوشش سر تا پا سیاه خود را -که نماد و لباس رسمی عباسیان بود- به رنگ سبز –که نماد غیر رسمی خاندان پیامبر (ص) بود- درآوردند.
در مدت زیست خود در میان خراسانیان، شیوه­های گوناگونی از جریان­سازی و پیام­رسانی را به نمایش در آورد. نمونه را نماز عید فطری که به پافشاری مأمون پذیرفت تا برپا بدارد اما به شیوه خود و جدش. انبوه مردم دور تا دور محل سکونتش گرد آمده بودند و به ناگاه او را دیدند که با جامه­ای ساده و سپید تکبیرگویان به همراه یارانش بیرون آمد و درباریان و فرماندهانی که آراسته با پیرایه و آذین آمده بودند، از مرکب­ها به زیر آمدند و با پای برهنه او را به سوی مصلی همراهی کردند. مردم به هیجان آمده بودند. شوری معنوی برپا شده بود. کوچه­ها و گذرگاه­ها مالامال از مردمی بود که سرشار از جوش و خروش و برانگیختگی معنوی، منصب­دارانشان را برهنه پا می­دیدند و پیامی جز پیام­های پیشین می­گرفتند. کار چنان بالا گرفت که کام مأمون تلخ شد و پشیمان از تدبیر خویش، امر به بازگرداندن او از میانه راه داد.
نمونه ای دیگر، گفت­و­گوها و مناظره­های تاریخی اوست که با نمایندگان ادیان گونه­گون صورت می­گرفت و جریان ارتباط میان فرهنگی را به سود اسلام و تشیع قوت می­بخشید. چیره­دستی و توانایی او در ستیهیدن و مناظره با کارگزاران کیش­ها و آیین­های مختلف، پیامش را با استواری و توانمندی فراگیر می­ساخت.
پس از شهادت او، آرامگاهش نیز به پایگاهی ارتباطی بدل شد. چونان هزاره­های دور این سرزمین که ایرانیان در نیایشگاه­هایی همچون چغازنبیل و سیلک گرد هم می­آمدند و در کنار ارتباط با خدا، ارتباطات گروهی را نیز رقم می­زدند، چند صد سال است که حرم او به جایگاهی برای ارتباطات فردی و گروهی تبدیل شده است.
جمعیتی پرشمار گرد هم می­آیند. هر یک از جایی آمده است و رو به جایی دیگر دارد. رفتارهای­شان ناگزیر مانند هم نیست. گفتارهای­شان هم گونه­گون است. تمرکز و دقت­شان بر هدف یکسان، مشترک و از پیش تعیین شده ای نیست. چشم­ها همه بر ضریح او خیره می­ماند اما دل­ها هر کدام به گونه­ای متفاوت رهسپار مقاصدی مخنلف است.
از ملیت­های گوناگون و فرهنگ­های متفاوت می­آیند. از شهر و روستایی دور افتاده، چه در ایران و چه در عراق یا لبنان. پارسی یا تازی، کرد و ترک و لر و بلوچ و ترکمن و نه تنها از گروه شیعیان که انبوهی از شمار اهل سنت هم مهمان حرم او می­شوند. هم به ارتباط با خود (Self Communication) مشغولند و هم به ارتباط با خدای خود و در همان حال ارتباطی گروهی را پدید آورده اند.
در مکان و زمانی ثابت، انواع رفتارها و گفتارها و شیوه­های ارتباطی بروز می­یابد. یکی به صدای بلند خواسته ای را بیان می­کند و دیگری زیر لب زمزمه دارد. یکی اشک شوق می­ریزد و دیگری دردمندانه ضجه می­زند. یکی ارتباطی معطوف به هدف (Purposive Communication) را دنبال می­کند و خواسته مشخصی را می­طلبد و دیگری از حسی زیبا شادمان است و به ارتباطی احساس برانگیز (Phatic Communication) خرسند.
یکی به ارتباط کلامی متوسل می­شود و دیگری به ارتباط غیرکلامی دل خوش می­کند:
گوش کن، با لب خاموش سخن می­گویم / پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست
در همان حال همگی در یک همبستگی اجتماعی و آمادگی روانی مشترک به سر می­برند. با حس روانی مشترکی زیارت­نامه ای را می­خوانند که به زبانی جز زبان مادری­شان نوشته شده و در خواندن آن متن بیگانه، نوعی وحدت را تجربه می­کنند.
آنچه که فرا ارتباط (Meta Communication) خوانده اند را نیز می­توان در حرم او دید. نگاهی ملتمسانه که بر چهره زایران خیره می­ماند، قطره اشکی که بر گونه ای می­دود، آهی که از سینه ای بر می­آید، انگشتانی که بر شبکه ضریح قفل می­شوند و... بروزی از این پدیده اند.
ارتباط گری که از میان اعراب، باشنده خراسان شد، هم امروز هم پیام­رسانی می کند و حریم حرمش پایگاهی برای ارتباطات گونه گون است.

۳۰ مهر ۱۳۸۸

به دنبال آگاهی

آدمی­زاده تشنه دانستن است. شیفته نور افکندن بر تاریکی­هاست. دلبسته آشکار شدن پنهان­هاست. دلشده بیرون آمدن اسرار از پس پرده­هاست. دلباخته رخ نمودن پریرویان از پیچه و پوشش و مستوری است.
آدمی­زاده را هرچه بیشتر تنگ بگیری، شیدایی­اش به رهایی افزون می­شود. هرچه بیشتر در بند کنی، بیشتر پابند آزادی می­شود. هرچه بیشتر باز داری، آزمندتر می­شود و شنیده ایم که: "الانسان حریص علی مامنع".
نیای آدمی­زادگان نیز چنین بود که میوه درخت آگاهی را با آزمندی تمام گاز زد و به بهشت بی­خبری پشت پا زد. از آن روز تاکنون فرزندانش در جست­و­جوی خبر و دانستن و آگاهی، خطرها به جان خریده اند و از آسودگی بی­خبری گریخته اند.
خردمندان تبار آدم یکسره بر خویش و بر خویشانشان هشدار داده اند که توانایی را باید در دانایی جست و "هر که را افزون خبر، جانش فزون".
یکی چون حافظ پیامش این بود که: "ای بی­خبر بکوش که صاحب خبر شوی" و یا پیش از او یکی چون رودکی گفته بود که:
"دانش اندر دل چراغ روشن است / وز همه بد بر تن تو جوشن است"

با این همه در میان این فرزندان، هر که قدمی کج برمی­داشت، هر که خویی قابیلی از خود نشان می­داد، هر که بهره ای فزونتر می­طلبید، هر که زر و زور و تزویر به یاری می­خواست، هر که خود تواناتر از دیگران می­جست و هر که سودای چیرگی بر دیگران داشت، بر آن بود تا دانستن را در انحصار خود درآورد و خلق را در بی­خبری نگه­دارد.
از گذشته تا به امروز کسانی نخواسته و نمی­خواهند که دانستن حق همگان باشد و هزینه ها داده اند برای بستن گوش و چشم آدمیان.
نمونه را گذشته­های دور سرزمین خودمان که شرح گرانی دارد از کتاب ستیزی­ها و کتاب سوزی­ها مانند سوختن کتاب­های مانویان در عهد ساسانیان و سوختن کتابخانه بزرگ ری به دست محمود غزنوی و یا روایت­های تاریخی که بر سانسورهای حکومتی گواهی می­دهند مانند آن که نقل شده است حاکمان بر کار کاغذ فروشان و نسخه نویسان نظارت داشتند و حتی فروش کاغذ به همگان آزاد نبوده چرا که احتمال می­رفته در نوشتن شهادت­نامه دروغ و یا نوشتن سخنانی علیه دین و آیین به کار رود و نیز آن که فروش پاره ای از کتابها ممنوع بوده است.
پیشتر که می­آییم، پس از ورود روزنامه به کشور ناصرالدین شاه قاجار برای نگاهبانی دقیق آنچه نشر می­شد، اداره مطبوعات دولتی را پی افکند و چنین حکم کرد که: "اداره مطبوعات دولتی در تهران، دستورهای لازم را به همه چاپخانه بدهد و آنها را راهنمایی کند و از انتشار جزوات و کتابهایی که برخلاف آداب ملی و دولت علیه باشد، جلوگیری نماید" و رییس این اداره در کتاب خود چنین آورده است که: "مقرر گردید که هیچ کتابی و جریده و اعلانی و امثال ذلک، در هر کارخانه از مطابع جمیع ممالک محروسه ایران مطبوع نیفتد الا پس از ملاحظه مدیر این اداره و امضای وی".
هرچه پیشتر بیاییم، با رخ نمودن گونه­های پرشمار ابزار آگاهی­رسانی، تلاش در مراقبت از آگاهی­های مردم چهره­های متنوعی یافت و نمونه را رضاشاه پهلوی که با فراگیر شدن خطوط تلگراف در دوره او، همه این خطوط را پس از چندی از خارجی­ها گرفت و در انحصار دولت آورد و با گسترش سامانه پستی به شیوه امروزی، در این وادی نیز محدودیت­ها را چنان به کار گرفت که در نامه وزیر پست و تلگرافش می­خوانیم: "طبق ماده 6 قانون پستی، اداره پست از قبول کارت­های پستی و کتابها و جراید و مطبوعات و تصاویر و اشکالی که سبب شورش و فتنه یا مخالف قوانین مذهبی یا اخلاقی بوده باشد، امتناع دارد".
نظمیه رضاشاه همچنین با شروع به کار برنامه فارسی رادیو لندن از دو مغازه رادیوفروش در پایتخت خواسته بود تا فهرست خریداران رادیو را ارایه کنند و مأمورانش را آموزش داده بود تا آمد و شد به خانه های دارای رادیو را گزارش کنند و بنویسند که چه کسانی کدامین برنامه­ها را شنیده اند.
و باز در زمان سلطنت هم­او بود که رادیو برای اولین بار در ایران در گیر و دار جنگ جهانی دوم افتتاح شد و نخست وزیر دستور داده بود که گفتارهای سیاسی به ویژه اخبار جنگ قبل از پخش، توسط شخص او بررسی شود.
در همین دهه­های اخیر هم هر ابزار تازه ارتباطی و هر رسانه نوپدیدی که رخ نموده است، به گناه در هم شکستن بندها و مرزها و فزون ساختن آگاهی­ها دشنام دیده است و ناسزا شنیده است.
باز شدن دو صفر تلفن­ها و امکان برقراری ارتباط راه دور از خانه مشترکان با مخالفت شدید ساواک شاهنشاهی رو­به­رو شده بود و یا پس از آن خرید و فروش و استفاده از دستگاه پخش ویدئو در کشور ما ممنوع بود. ویدئو به شیوه­های غیرقانونی و قاچاق به کشور راه می­یافت و کم کم چنان فراگیر شد که حاکمان دانستند به جای پاک کردن صورت مسأله راه دیگری باید جست و موسسه رسانه­های تصویری ساختند تا فیلم­های ویدئویی مجاز عرضه کند و این دستگاه از منع به در آمد.
در خدمت گرفتن دستگاه دورنگار با نگاهی مجرمانه همراه بود و البته تنها با مجوز وزارت پست و تلگراف و تلفن میسر می­بود. همچنان که دستگاه فتوکپی و نیز چاپگر لیزری ممنوع بود. بر کارکرد تجاری و غیر سیاسی این ابزار تا اندازه ای تأکید شد که از منع به در آمدند.
آنتن­های بشقابی دریافت برنامه­های ماهواره ای ممنوع بود و هست اما آنقدر گسترش یافت و فراگیر شد که امروز مبارزه با آن با همه بگیر و ببندها به شوخی می­ماند و این بار به جای حذف آنتن­ها، با سلاح پارازیت سعی در مهار امواج دارند.
اینترنت نیز با سد فیلترینگ رو­به­روست و هنوز شهروندان برای استفاده از اینترنت پر سرعت در خانه­های خود به مجوز قانونی نیاز دارند و سیاهه ممنوعیت­ها و محدودیت­ها همچنان به گونه­های مختلف تداوم دارد و باز در بسته نگاه داشتن چشم و گوش خلق در تلاشند.(*)
برای این همه سدسازی در برابر جریان آگاهی­ها، مانع­تراشی در برابر باخبر شدن خلق، محدود ساختن ابزارهای ارتباطی، تلاش حاکمیت در افزایش توان بازدارندگی و منع، کاهش سرعت حرکت شهروندان در بزرگراه­های اطلاعاتی، کاستن از میزان دسترسی آدمی­زادگان به دانایی و کوشش در بستن گوش­ها و چشم­ها، چه اندازه هزینه شده است؟ و چه سرمایه­هایی در این راه به هدر رفته است؟
تاریخ چنین حکم می­کند که: آدمی­زاده تشنه دانستن است و هرچه بیشتر بازداشته شود، آزمندانه­تر به سوی آگاهی و دانایی شتاب می­گیرد.
آنان که گوش­ها و چشم­ها را بسته می­خواهند آیا خود بر این حکم تاریخی شنوا و بینایند؟

۲۳ مهر ۱۳۸۸

فرش و سینما را پیوندی عاشقانه باید

"فرش دستباف ایران نیازمند تبلیغ است"
هیچ‌یک از فعالان و تلاش‌گران روند تولید تا عرضه فرش دستباف ایران در این گزاره تردیدی ندارند که این کالای هنری برای پایداری و گسترش حوزه مخاطبان و مصرف کنندگان خود در جای‌جای کره خاک و برای شناساندن برتری‌های خود در سنجش با رقیبان، نیازمند تبلیغ است.
این کالای هنری که هم ثروت است و هم سرمایه، هم صنعت است و هم دانش، برای ماندگاری و پیوستگی حیات خود در شرایطی که کشورهای دیگری نیز به عنوان رقیب برای تسخیر بازارهای جهانی در تلاشند، و نیز در وضعیتی که انواع کف پوش‌ها و زیر اندازهای ماشینی و صنعتی جایگزین آن می‌شوند، نیازمند توسعه و گسترش بازار خود و نیز معرفی و شناساندن اثربخش ارزش‌ها و ویژگی‌های خود به مصرف‌کنندگان داخلی و خارجی است.
در میان شیوه‌ها وابزارهای گوناگون تبلیغ و آگاهی‌رسانی، "فیلم" و آنچه بر پرده نقره ای نقش می‌بندد، توانی شگرف و کارا در اثرگذاری بر مخاطب دارد و "هنر- صنعت سینما" می‌تواند یاریگر خوبی برای شناساندن "هنر- صنعت فرش دستباف" باشد.
تولید و نمایش فیلم‌های "فرش باد"، "فرش ایرانی"، "سه زن"، "10 رقمی"، آخرین گره خورشید"، "رنگ و ترنج" و... در چند سال اخیر نشانه آگاهی فعالان این دو حوزه به بایستگی پیوند میان سینما و فرش است تا فرهنگ و هنر ایرانی بالندگی پرشکوه‌تری را تجربه کند.

اما آیا این تولیدات سینمایی توانسته اند به تبلیغ و شناساندن فرش دستباف ایرانی و مزایای آن در بازار داخلی و خارجی بپردازند؟ این آثار تا چه اندازه در ذهن مخاطبان ماندگاری داشته اند و تا چه حد به افزایش فروش فرش ایرانی یاری رسانده اند؟ سازندگان این آثار سینمایی، خود تا چه اندازه به فرش ایرانی و تاریخ و فرهنگ و هنر نهفته در آن آشنا بوده اند؟
بر این باورم که تا فیلمساز و نویسنده فیلمنامه خود به شیفتگی در برابر فرش دستباف ایرانی نرسند و تا مجذوب شگفتی‌ها و زیبایی‌های این دستبافته کهن نشوند، نخواهند توانست تنها با نگاهی سفارشی و قالبی به معرفی آن بپردازند و ابزار سینمایی خود را در خدمت معرفی و تبلیغ فرش ایرانی قرار دهند.
تا کنشگران دلسوز جامعه فرش کشور، همدلانه در کنار فیلمسازان قرار نگیرند و اهالی سینما از مشاوره و راهنمایی اهالی فرش بهره نبرند، نخواهند توانست پیوندی بالنده میان این دو هنر- صنعت برقرار سازند.
آنان که اندکی با این وادی آشنایند، به یاد دارند که دهه ای پیش از این دستبافته ای به نام "گبه" جز در میان خواصی محدود، شهرتی عام نداشت و در داخل و خارج از کشور، اندک بودند کسانی که در میان فرش‌های گونه‌گون ایرانی، آهنگ خرید "گبه" کنند.
این بود تا هنگامی که زنده یاد خلیل درودچی -که در سازمان صنایع دستی صاحب منصبی بود- سفارش ساخت فیلم سینمایی "گبه" را به کارگردانی آزمون پس داده چون محسن مخملباف داد و رنگرزی صاحب تجربه چون عباس سیاحی در کنارشان قرار گرفت. گبه ساخته شد و پس از نمایش داخلی و خارجی آن بر پرده سینماها بود که این دستبافته سنتی عشایر ایران، آوازه ای جهانی یافت.
از آن پس به هر نمایشگاه ملی و بین المللی فرش که نظر می‌افکندی، گبه‌های ایرانی جایگاه ویژه ای داشتند و فروش این دستبافته آشکارا فزونی یافت.
کاش این تجربه کامکار باز هم تکرار شود و پیوند میان این دو هنر- صنعت، هوشمندانه و عاشقانه برقرار شود نه باری به هرجهت و یا به قصد طویل ساختن فهرست اقداماتی از این دست.
"گبه" که به نمایش در آمده بود، یادداشتی نوشتم که دوشنبه 16 تیرماه 76 در هفته‌نامه توس با نام "گبه سراسر رنگ" به چاپ رسید. بخشی از آن را در پی می‌آورم:
"...«گبه» از آن فیلم‌های ناب ایرانی است که جلوه‌هایی از زیبایی‌های طبیعت و فرهنگ ایرانی، تصاویر و رنگ‌هایی چشم نواز، موضوعی غریب و ساختاری غیرمتعارف دارد. مخملباف در این فیلم راه را برای کشف‌ها و تعابیر گوناگون باز می‌گذارد و نام ایران و ایرانی و فرهنگ ایران را با دیدگاهی مثبت در نوشته‌ها، نقدها و نظرها می‌آورد و اثری آبرومند برای معرفی فرهنگ ملی ماست.
گبه به نوعی گزارش زندگی یک عشیره است. قصه عشق دختری به نام «گبه» با بافت یکی از اصیل‌ترین فرش‌های ایرانی پیوند می‌خورد. گبه در طی کوچ بر فراز هر کوه صدای گرگی می‌شنود و این نشانه حضور جوانی اسب سوار است. گبه دل به جوان اسب سوار باخته است. چون پدر با بهانه‌های مختلف وصلت را به تأخیر می اندازد، او با جوان می گریزد. پدر به قصد کشتن این دو به کوه می‌زند. اما گبه و جوان بعد از سال‌ها در حالی که گرد پیری بر سر و رویشان نشسته، هنوز دل زنده اند و عاشق.
مخملباف پس از طی مسیرهای جسورانه و جنجال برانگیز و پس از آزمودن ساختارهای بیانی گوناگون، اکنون زبانی انعطاف پذیر و با ظرفیت به دست آورده است که حاصل آن «گبه» است.
گبه که هر بار تماشای آن نکته‌های تازه ای را در شکل و مضمون نمایان می‌کند، آرمان‌گراترین اثر تجریدی مخملباف در ستایش زندگی، زیبایی و عشق است. او همه چیز را در دامان بکر و زیبای طبیعت می‌چیند و زیباترین زوایا از بهترین لحظه‌های شب و روز را در چشم‌نوازترین مناظر عرضه می‌کند.
در گبه همه زشتی‌ها حتی زوزه گرگ هم تبدیل به پیام عشق می‌شود.
مخملباف فرشی زیبا بر تار و پود سلولوئید می‌بافد که هر تار آن فریاد می‌کند که: «زندگی رنگ است، عشق رنگ است».
او به زیبایی نشان می‌دهد که حتی گلوله برف هم می‌تواند گرمابخش باشد زیرا تداعی کننده گرمای دست محبوب است.
سبک و قوه تخیل مخملباف، اثری مستند را به افسانه جادویی بافته شده در ستایش زندگی تبدیل کرده است که نگینی درخشان بر تارک سینمای ایران است.
این فیلم دیدنی و شورانگیز با نیروی مسحورکننده تصاویرش و با موسیقی گوش نوازش همچون غزلی ناب، شعر زیستن را می‌سراید.
گبه با کششی جادویی همچون شعری لطیف در میان اصالت فرهنگ ایرانی قدم برمی‌دارد. متانت کوهستان، زلالی رود، نوازش نسیم، طراوت گلها و شادابی رنگها، چشم اندازی می‌گسترد که سرشار از شوق بودن است..."

۱۹ مهر ۱۳۸۸

هراس از فردایی که رسانه‌های نو می‌آفرینند

ترس از چیره شدن روبوت‌های هوشمند بر انسان‌ها، ماشینی و خودکار شدن همه چیز و همه جا، برتری یافتن هوش مصنوعی بر زیرکی آدمیان، تسخیر زمین به دست بیگانگان، پیروزی دست ساخته‌های بشر بر خود بشر، افسوس انسان در حسرت چیزهایی از دست رفته از جنس عاطفه، مهرورزی، طبیعت، درخت، گل، شادمانی و...، همه اینها را می‌توان در میان داستان‌های علمی- تخیلی و فیلم‌های سینمایی که نگاهی به آینده دارند آشکارا دریافت.
اهل هنر و اندیشه با آگاهی یافتن از نمودهای فناوری‌های نو، هر یک به زبانی بیدارباش و هشدار می‌دهند که آینده شاید آنقدرها هم دلخواه و دلپذیر نباشد و روند شتابناک نوآوری‌های علمی یکسره به خوبی و نیکویی نمی‌انجامد.

در سومین نمایشگاه رسانه‌های دیجیتال که به گشت و گذار سرگرم بودم، بیش از همه در برابر کاریکاتورهایی که در بخش "رسانه دیجیتال در آيينه هنر" به نمایش در آمده بود درنگ داشتم و همین بیم دادن و هشدار را در بیشینه آثار آنان نیز می شد به تماشا نشست.
بیشتر کاریکاتورها چه پدید آمده از سوی ایرانیان و چه آثار کارتونیست‌های برون مرزی، نگاهی پر بیم و هراس نسبت به آینده رسانه های دیجیتال داشتند.
در اثري پيامك و ايميل به بمب مانند شده بود و در اثر ديگري رايانه و اينترنت به غل و زنجيري كه بر دست و پاي آدميزاد نهاده شده است. كارتونيستي نگراني از حذف كتاب و روزنامه و رسانه‌هاي چاپي در هماوردي با رسانه‌هاي نو را ابراز كرده بود و هنرمند ديگري انسان آینده را در خدمت رايانه به تصوير كشيده بود.
آسیب رسیدن به احساسات و عواطف انسانی و صدمه دیدن نهاد خانواده و روابط خانوادگی در پی کاربری بیش از اندازه و خو کردن به رسانه‌های ارتباطی نو را می‌شد آشکارا در کاریکاتورهای به نمایش در آمده مشاهده کرد. گوشه گیری فرزندان، دور افتادن اعضای خانواده از یکدیگر و بروز عملی این مصراع که: "من در میان جمع و دلم جای دیگر است" را می‌توان در کنار نگاه منفی‌تری تا آنجا که زنی یا مردی به رایانه و اینترنت به چشم هوو یا رقیب خود بنگرد، از سوژه‌های مورد توجه نقش‌پردازان کارتونیست است.
از بین رفتن حریم خصوصی افراد و سرک کشیدن دیگران به یاری رسانه‌های دیجیتال در زندگی آدمیان نیز از دغدغه‌ها و دل‌نگرانی‌های هنرمندان است. هر چه می‌کنی و هر چه می‌گویی به اندک زمانی در گستره زمین انتشار می‌یابد و چشم تیزبین رسانه‌های نو در انتظار شکار لحظه‌ها و پخش آن تنها با فشار یک دکمه هستند.
افزون شدن شکاف بین نسل‌ها نیز دلیل دیگری برای دلواپسی اهل هنر بوده و هست. رشد و گسترش شتابنده فناوری‌های ارتباطی تازه، آنچنان است که پدر و مادر را از فرزند بیگانه می‌سازد آن‌گونه که گویی به زبانی نامشترک سخن می‌گویند. به دیگر سخن، درنگ کردن و جاماندن از آموختن زبان تازه، راه را بر داشتن زبانی مشترک با نسل‌های آتی می‌بندد.
دور شدن کودکان از بازی و تفریح بدنی و اجتماعی نیز از پیامدهای زیان‌بار گسترش و فراگیر شدن بازی‌های رایانه ای است آنچنان که کودک ساعت‌ها در برابر رایانه اش میخکوب می‌شود و خود را منفعلانه در برابر اشعه‌های تباهگر قرار می‌دهد. از ورزش و تندرستی بدنی به دور می‌افتد و فرصت تمرین برای اجتماع‌پذیری را نیز از کف می‌دهد.
دو رویی، فریب و دروغ نیز گویی در عرصه رسانه‌های دیجیتال مجال بهتری برای عرض اندام می‌یابند که نیش تند قلم اهل هنر این مضمون را نشانه رفته است. اینکه مردی مسن در اتاق گفت و گوی اینترنتی خود را جوانی رعنا جا بزند و پیردختری فرتوت نیز خود را زیبارویی نونهال بشناساند، سوژه مشترک بسیاری از کارتونیست‌هاست.
اعتیاد آور بودن رسانه‌های دیجیتال و توانمندی آنان در منزوی و گوشه‌گیر ساختن آدمیان نیز اسباب دلواپسی اهل هنر است و اینان نگرانند که مبادا اهالی دهکده جهانی حتی در نزدیک‌ترین فاصله‌های فیزیکی، از هم دور بیفتند و در اندیشه زیست دیگری نباشند.
اینها که آمد، گوشه ای از نگرانی‌ها و دغدغه‌هایی است که بر قلم بخشی از جماعت هنرمند روان شده است و بسیارند ترس و فسوس‌هایی از این دست که نمی‌توان بر آنها چشم پوشید و نادیده‌شان گرفت، همچنان که نمی‌توان از رسانه‌های نو بی‌نیاز بود و در خدمتشان نگرفت.
غرض، درنگی بر این دلواپسی و بیمناکی در خور توجه بود و طرفه آنکه این هراس را پیشترها در رویارویی با دیگر رسانه‌ها نیز تا اندازه ای شاهد بوده ایم.
نمونه را از مجله سخن برمی‌گزینم که در سال 1336 درحالی که هنوز چند ماهی به راه اندازی نخستین تلویزیون در ایران مانده بود در مقاله ای با عنوان: "آیا تلویزیون برای ایران لازم است؟" چنین نوشته است:
"... یکی از تقلیدات کورکورانه، موضوع تلویزیون است که چون ممالک مترقی دارند، پس ما هم باید داشته باشیم؛ ولی هیچ از خود نمی‌پرسیم که آیا این "مظهر تمدن" همه‌اش حسن و خوبی‌ست یا عیب و نقصی هم در بر دارد؟ ...علی‌رغم فواید آن، تلویزیون، وسیله تفریحی فردی و بی‌فعالیتی است. فامیل و دوستان، زمستان و تابستان، در تاریکی دور اتاق می‌نشینند و بدون سروصدا و مجسمه‌وار، ساعات متمادی به صفحه تلویزیون خیره می‌نگرند. نه مکالمه و مباحثه ای، نه حرکت و هوای آزادی؛ زیرا وسیله تفریحی، حاضر و آماده و در دسترس است. حس ابتکار و استدلال کم شود و فعالیت روحی و جسمی و تفریحی خارج از منزل محدود گردد. روح اجتماعی کم کم به انزوا و انفراد تبدیل شود و حرکت و فعالیت به راحتی و آسایش‌طلبی تبدیل یابد..."

۱۴ مهر ۱۳۸۸

دو سويه رسانه

محمود احمدی نژاد در آیین گشایش "سومین مجمع عمومی اتحادیه رادیو و تلویزیون‌های اسلامی" جمله ای بر زبان راند که به تیتر یک خبرگزاری‌ها و رسانه‌ها بدل شد.(*)
وی رسانه‌ها را ابزار براندازی نظام‌های مستقل در دنیا دانست و افزود: "مهمترین سلاح پیشبرد سیاست‌های استکباری امروز رسانه است."
احمدی نژاد همچنین تمام شعارهای آزادی اطلاع‌رسانی را دروغ‌هایی بزرگ خواند و گفت: "تمام رسانه‌های استکبار، مو به مو سیاست‌های دولت‌های استکباری را دنبال می‌کنند."

خوانش آنچه او در مجمع یاد شده بر زبان رانده است، بیش از هر چیز نمایانگر نگاهی منفی و تاریک به رسانه است که منحصر به صدرنشینان این دیار نیست و بسیارند کسانی -حتی در بلاد مشهور به آزادی‌گرا- که این‌گونه می‌اندیشند و حتی فراوانند اندیشمندان ارتباطات و رسانه شناسانی که با این پندار همراهند.
بسیار خوانده و شنیده ایم پیشوندهایی چون "امپریالیسم"، "هژمونی"، "سلطه"، "نفوذ" و... را که بر سر "رسانه" نشسته اند و مراد مشترک از آنها بهره‌گیری ابزاری از رسانه برای تحمیل خواسته ای بر ملت، دولت و یا فرهنگی دیگر است.
پرشمارند آنها که دنیای کنونی را سرگرم جنگی رسانه ای می‌دانند که در آن، آگاهان امر تبلیغات و ارتباطات و کارگزاران رسانه، جانشین ژنرال‌ها و نظامیان پادگان‌نشین شده اند. نبردی آرام و برکنار از خشونت فیزیکی که در هنگامه صلح نیز تداوم دارد.
بر آن نیستم که یکسره به نفی این باور بپردازم چرا که بی‌گمان رسانه‌ها از چنین توانی برخوردارند که به سان ابزاری مناسب در خدمت سلطه‌گری در آیند و بی‌تردید فرمانروایان می‌خواهند تا در مسیر سلطه از رسانه‌ها بهره بگیرند اما این همه ماجرا نیست.
رسانه پرتوان است. نیرومند است. تهمتن و زورمند است:
قلم گفتا که من شاه جهانم / قلم‌زن را به دولت می‌رسانم
امروزه توان رسانه ای یک کشور همپای توان نظامی آن در بالیدن و برشدن جایگاهش کارگر می‌افتد و چه بسا سهمی فزون‌تر برعهده داشته باشد:
کاری که قلم به یک زبان ساخت / شمشیر به صد زبان نسازد
اما توانگری رسانه دو سویه دارد. اگر یک سویه آن کوشش در تضعیف کشور یا ملت هدف است، سویه دیگرش تلاش در دفاع از منافع ملی است. اگر می‌توان با شگردهای رسانه ای همچون کتمان و یا تحریف اطلاعات بر جامعه هدف چیره شد، نیز می‌توان به اقناع و جهت‌دهی افکار عمومی جامعه خودی پرداخت. تیغ رسانه را می‌شود هم به‌سان "چاقوی جراحی" به كار گرفت و هم به عنوان "تیزی سلاخی".
تو را تیشه دادم که هیزم کنی / ندادم که بر فرق مردم زنی
منفی دیدن و از خود راندن توان رسانه ای، خالی کردن انبان خود از سرمایه ای است که گره‌های بسیاری را می‌گشاید. داشتن رتبه ای درخور و شایسته در جامعه جهانی، نیازمند برخورداری از دیپلماسی زیبنده رسانه ای است.
يكي از شروط دستيابي به توانمندي رسانه اي را -بر خلاف پنداشت چيره بر بالانشينان- نه در انحصار خبري كه در تنوع رسانه اي بايد جست. در وضعيت انحصاري، رقابت از ميان مي‌رود، كاستي‌ها و ضعف‌ها برجا مي‌مانند، اعتماد عمومي مخاطبان فرو مي‌ريزد، آنان نامشتاق و گريزان مي‌شوند و رسانه در برابر رقباي برون‌مرزي خود ناتوان و پاي در گل مي‌ماند.
نمي‌توان تنها با دشنام دادن به چيرگي و يورش رسانه‌هاي بيگانه، افكار عمومي جامعه خودي را در برابر آنان مسلح ساخت. افزون‌سازي آگاهي ملي، دوري از انسداد خبري، حرمت نهادن به رسانه‌هاي مستقل و ميدان دادن به تنوع رسانه اي، انگيزه‌بخشي به اهالي رسانه و گرامي‌داشت آزادي عمل آنان، به دست آوردن و انباشت دانش و بينش ارتباطي و رسانه اي، برساختن زيرساخت‌هاي ارتباطي كشور، كاستن از حكومت‌سالاري و تمركزگرايي در عالم ارتباطات، محرم دانستن مردم، اقناع مردم و بي‌نياز ساختن مردم از رسانه‌هايي كه ابزار سلطه مي‌پنداريمشان، همه و همه از لوازم توانمند شدن در دنياي آكنده از نبرد رسانه اي است.(*)
آنان‌كه از رسانه‌ها براي سلطه بر ديگران بهره مي‌برند، چنين لوازمي را به كف آورده اند و از همين روست كه بيم ندارند كسي چون احمدي نژاد -كه به ستيز با آنان شهره است- در سرزمين خودشان رو در روي رسانه‌هاي گونه‌گون بنشيند و پيام دلخواه خويش را نشر دهد و طرفه آنكه باز هم آزادي اطلاع‌رساني آنان را دروغ بشمارد!
به هر روي در اين ميان بر يك باور مي‌توان پاي فشرد كه بهره‌گيري از رسانه چه در سويه روا و چه نارواي آن، به شرطي رخ مي‌دهد كه آن را عايق، نارسا و نارسانا نخواهيم.

۸ مهر ۱۳۸۸

در اتاق‌ شیشه‌ای

می‌گفت: "تعبیر «چار دیواری، اختیاری» بی‌معنا شده است. دیگر نمی‌توانی بگویی در حریم خصوصی خودم هستم و هر کاری بخواهم می‌کنم. دیوارهای این چار دیواری دیگر از خشت و گل نیستند بلکه از شیشه اند. می‌بینی و دیده می‌شوی."
راست می‌گفت پیرمرد. امروز رسانه‌ها جنس دیوارها را دگرگون کرده اند و هر روز با صیقل دادن این دیوارها بر شفافیت و روشنی آن می‌افزایند. دیوار را به آبگینه مانند می‌کنند و تیرگی‌ها را می‌زدایند.

گذشت آن زمانی که ساکنان این دیار در همه عمر خود هیچ تصویری از پادشاه زمانه نمی‌دیدند و هیچ تصور کاملی از او و بساط سلطنتش نداشتند. گذشت آن زمانی که هرچه در اندرونی‌ها و کنج پستوها می‌گذشت، تنها نقل محفل خواجگان حرمسرا بود و زمزمه شب‌های درباریان. گذشت آن زمانی که ایرانیان برای افزایش دیدپذیری حاکمان به ترفندهایی چون "میر نوروزی" دست می‌یازیدند.
رسانه‌ها دنیایی دیگرگون آفریده اند. این بار این رعایا هستند که در حصاری از دیوارهایی ستبر می‌زیند و حاکمان هستند که هرچه در مسیر بر شدن و افزونی مقام پیش می‌روند، دیوارهای پیرامونشان نازک‌تر و شفاف‌تر می‌شود و چشمان بیشتری به گفتار و رفتارشان خیره می‌ماند.
دنیای ما "رسانه ای" شده است. در دنیای رسانه ای، هرچه بالاتر و برتر باشی، نگاه‌های بیشتری می‌پایندت و نه تنها امروزت را می‌بینند که دیروزت را زیر و رو می‌کنند و به آسانی در برابر رویت می‌نهند.
دنیای رسانه ای، فراموشی را فراموش می‌کند و گذشته را بی‌درنگ به حال و آینده پیوند می‌زند. همه دیروز و امروزت را در کوتاه‌ترین زمانی برای همگان در دسترس قرار می‌دهد و در اندک مجالی این سو و آن سوی کره خاک به داوری درباره ات می‌پردازند.
نامزدی که در یک رقابت سیاسی خود را به رسانه‌ها می‌سپارد، هرچه می‌گوید و می‌کند، هر شعاری و هر وعده ای که می‌دهد، برای همیشه در دسترس و ماندگار می‌شود و به آسانی گذشته اش را نیز خواسته یا ناخواسته به عرصه داوری افکار عمومی فرا می‌خواند.
مدیری که راه ترفیع و ارتقا را می‌پیماید، نمی‌تواند به یکباره از پیشینه خود دست بشوید و راهی نو برگزیند بی آنکه در اندیشه پرسش‌ها و کنکاش‌های دیگران باشد.
در دنیای رسانه ای که فراموشی از آن رخت بر بسته است، نمی‌توان تنها به امروز اندیشید و تنها در حال زیست. هرچه می‌گویی و هرچه می‌کنی، باید در اندیشه گذشته‌های همیشه حاضر و فراموش ناشدنی هم باشی.
در چاردیواری ساخته شده توسط رسانه‌ها، دیگر اختیار مطلق از آن تو نیست که پرشمارند بینندگانت و کم نیستند آنها که پرسش می‌کنند و تو را به چالش می‌کشند. در چار دیواری رسانه ای، زیست تو و حتی خاطرات تو همگانی است و همه باشندگان دهکده جهانی به شهروندان روزنامه نگاری بدل می‌شوند که در نقش راویان این خاطرات، به ثبت و ضبط و انتشار آن می‌پردازند.
رسانه‌ها در این چار دیواری‌های نوپدید، شکاف میان امروز و دیروز را می‌کاهند و قوت بینایی تماشاگران این اتاق شیشه ای را فزونی می‌بخشند. بر این روش می‌توان گفت در دنیای رسانه ای، زیست حاکمان و بالانشینان پرخطر شده است و با افزایش دیدپذیری آنان، آسودگی خیالشان کمتر.
نیاکان ما نیک می‌گفتند که: "هرکه بامش بیش، برفش بیشتر" و امروز می‌توان گفت هرکه بیشتر در تیررس رسانه باشد و هرکه بر شود و بالا نشیند، اتاقی که در آن است، شیشه‌هایی نازک‌تر و شفاف‌تر خواهد داشت.
اینگونه است که روزی تشت رسوایی اخلاقی فلان مدیر دانشگاه با صدایی مهیب از بام می‌افتد و دیگر روز کوس بدنامی بهمان مسوول انتظامی گوش‌ها را کر می‌کند. روزی فلان مقام حکومتی بازخواست می‌شود که چه شد آن شعارها و آن وعده و وعیدها و دیگر روز از دولتمردی پرسش می‌شود که چرا آن مدارک تحصیلی که می‌گفتی جعلی از کار در آمد؟ به تازگی هم که رونویسی دیروز دو صاحب منصب دولتی (در وزارتخانه های علوم و راه) از مقاله‌های علمی دیگران نقل محافل شده است.
ما در اتاق‌هایی شیشه ای هستیم که هر روز دیوارهایش نازک‌تر و شفاف‌تر می‌شوند و دور نیست که "دیوار"، واژه ای بی‌معنا باشد:
فدای خانه در بسته ات شوم مجنون
به هر طرف که نظر می‌کنم بیابان است!

۲۳ شهریور ۱۳۸۸

کیفرخواست علیه اینترنت

برگزاری چند جلسه از دادگاه متهمان نا آرامی‌های پس از دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری در ایران، بازتاب‌های گونه گونی را در سطح افکار عمومی جامعه در پی داشته است. یکی از این بازخوردها که در کوچه و بازار فراوان بر زبان مردم جاری می‌شود، خرده گرفتن به نگاه حاکم بر کیفرخواست، مبنی بر تاب نیاوردن اینترنت و ابزارهای ارتباطی در فضای مجازی است.
در دنیای امروز که "جامعه اطلاعاتی" اش خوانده اند و تار و پود آن به سرعت در حال گسترش در تمامی کره خاکی است، تاراندن و دشمن پنداشتن ابزارهای ارتباطی و برنتافتن آزادی اطلاعات، خنده آور و شگفت می‌نماید و گویی این شیوه و رویه را برای بشر پایانی نیست.

از یاد نبرده ایم که در همین دهه‌های اخیر، خرید و فروش و استفاده از دستگاه پخش ویدئو در کشور ما ممنوع بود. در خدمت گرفتن دستگاه دورنگار تنها با مجوز وزارت پست و تلگراف و تلفن آزاد بود. پیش از آن رادیوی موج کوتاه ممنوع بود و نیز نظمیه رضاشاهی مأموران خود را آموزش داده بود تا هر شب پای اندک خانه‌های دارای رادیو گوش بایستند و گزارش دهند که چه کسانی شنونده کدام رادیو هستند. پیشتر از آن نخستین روزنامه‌هایی که با تردید شاهان قاجار و یا از سر کنجکاوی و علاقه به تجدد به چاپ می‌رسیدند، پس از درج ابتدایی‌ترین انتقادها توقیف می‌شدند.
چرا راه دور برویم؟ هنوز و همچنان ماهواره در کشور ما ممنوع است. هنوز و همچنان سرویس ام ام اس اما و اگر دارد. هنوز و همچنان فیلترینگ بر فضای وب حکمفرماست.
گویی حاکمان در هر دوره تاریخی و در هر جایی از کره خاکی سر آن دارند که با هر ابزار ارتباطی تازه عناد بورزند و با ابزار انتقال اطلاعات بستیزند. آنان البته ستیزشان با ابزار نیست بلکه با اطلاعاتی است که منتقل می‌شود. آنان با گردش آزادانه اخبار و اطلاعات میانه خوشی ندارند و ناگزیر نخستین واکنشی که در برابر هر ابزار تازه ای رخ می‌نمایاند، ، ممنوع کردن آن است.
فرمانروایان جهان و بیش از همه دولتمردان جهان سوم همواره پنداشته اند که با کنترل و یا از میان بردن ابزارهای ارتباطی، اندیشه و خبر از بین خواهد رفت حال آنکه خبر و اندیشه تا جایی که ارزش بیان داشته باشد به زیست خود ادامه می‌دهد و راهی برای انتقال به دیگری می‌جوید.
در گذر زمان و تا به امروز بسیاری از دولتمردان از باز شدن گوش و چشم مردم و دستیابی آنها به اخبار و اطلاعات بیمناک بوده اند و جوش خوردن شهروندان به آگاهی را به معنای سست شدن پایه‌های حکومت خود پنداشته اند.
اهالی حاکمیت برای سدسازی و مانع تراشی در برابر امواج سترگ دریای اطلاعات همواره هزینه‌های بسیاری پرداخته و می‌پردازند و بهانه‌هایی نیز تدارک می‌بینند از جمله آنکه در اندیشه حفظ اخلاق عمومی هستند و می‌خواهند مانع از بی‌اخلاقی و بدآموزی شوند یا آنکه به وحدت و امنیت ملی می‌اندیشند اما سیر تاریخ و آزمون‌های پیشین نشان می‌دهد که هیچگاه در دراز مدت از این راه بهره ای نصیب حکمروایان نشده و سرانجام ناچار به تسلیم در برابر آگاهی و اطلاع شده اند.
امروز نیز سخن از اینترنت است و فضای وب که دنیا را به دهکده ای کوچک بدل ساخته است و باز در گوشه و کنار دنیا بسیارند آنهایی که این شبکه گسترده ارتباطی را برنمی‌تابند.
بخشی از حاکمان همچون آنانی که در کوبا بر تخت حکمرانی نشسته اند، ارتباط اینترنتی در منازل شهروندان را ممنوع ساخته اند و این ارتباط را تنها برای دانشگاه‌ها و پاره ای موسسات رسمی روا می‌دارند. برخی همچون دولتمردان چینی، به غربال محتوای وب و ترویج خودسانسوری دست می‌یازند. گروهی همچون فرمانروایان میانمار به سراغ منع دسترسی عموم به اینرتنت رفته اند و بعضی همچون حاکمان حجاز، سانسور گسترده را برگزیده اند.
گستره و شدت این محدودیت‌ها در هر کشوری، بازگو کننده سنت‌های خاص سیاسی، فرهنگی، مذهبی و قانونی آن کشور و میزان باور حاکمیت به لزوم گردش آزاد اطلاعات است.
برخی کشورها انتشار و یا انتقال موضوعاتی را که به بدگویی از جنسیت و نژاد می‌پردازند، تخلف می‌دانند. در برخی کشورها، انتشار موضوعاتی که دولت را مورد نقد و وارسی قرار دهد یا اتحاد و همبستگی ملی یا نژادی را تهدید کند، جرم به شمار می‌آید و در پاره ای دیگر از کشورها به پایگاه‌های پورنوگرافی نگاهی مجرمانه می‌شود.
دولتمردان ایرانی نیز در این میانه "فیلترینگ" را خوشتر داشته اند و با ایجاد و فعالیت مرکز فیلترینگ اینترنت، در بستن راه ورود آزادانه به بزرگراه مجازی اطلاعاتی جهان و محدود نگه داشتن دسترسی به اینترنت برای کاربران ایرانی کوشیده اند.
فیلترینگ، حتی اگر با نیت پاک و پاکیزه‌سازی فضای مجازی صورت پذیرد، به معنای ایجاد محدودیت است و محدودیت در دسترسی به دنیای آزاد اطلاعات در واقع نوعی محدودیت در فرایند دموکراسی و مدنی شدن جامعه به شمار می‌آید.
برخی در تأیید فیلترینگ بر مطالب غیر اخلاقی موجود در فضای وب انگشت می‌گذارند در حالیکه تنها 2 درصد از حجم اینترنت را چنین مطالبی تشکیل می‌دهد و نمی‌شود 98 درصد بقیه را فدای آن کرد و تازه وقتی راه‌های ساده تری برای دستیابی به متون و تصاویر غیر اخلاقی هست، کمتر کسی به این قصد آهنگ اینترنت می‌کند.
گروهی انتشار مطالب سیاسی ناساز با نظام را مطرح می‌کنند که در این باره هم محدودیت کارساز نیست چرا که هم فیلترها قابل نفوذند و هم راه‌های رسیدن به خبر پرشمار. هزینه‌های هنگفت مصروف شده در ایجاد فیلترینگ، به سرعت در برابر به بازار آمدن انواع روش‌های فیلترشکن بی‌فایده می‌شود و فراموش نباید کرد که اعمال محدودیت از سوی دولتمردان گاه به پیامدهای زیانبار فزاینده ای منجر می‌شود.
به دیگر سخن، پای فیلترینگ در برابر شوق پیوستن به جامعه اطلاعاتی چوبین و کم توان است و حکومت‌ها در اثر اعمال چنین سیاست‌هایی به سانسور و جلوگیری از جریان آزاد اطلاعات متهم شده و زیانی بیش از سود را پذیرا می‌شوند.
گذری بر تاریخ رسانه‌های ارتباطی و موانعی که حاکمان در برابر آنها ایجاد کرده اند نشان می‌دهد که بازدارندگی راه به جایی نمی‌برد و بهتر آن است که دولتمردان به جای دست‌یازی به آرام‌بخش‌های موقتی به دنبال بهره‌برداری مطلوب از امتیازها و دستاوردهای این نیروی توانمند باشند و هزینه فیلترینگ را صرف تولید محتوای سالم فارسی روی وب کنند.
ویژگی خاص دنیای اطلاعاتی استوار بر اینترنت، غیر متمرکز بودن آن است که امکان دسترسی به اطلاعات را برای همه فزونی می‌بخشد و کنترل آن به دغدغه حاکمان امروز به ویژه در کشورهای جهان سوم بدل شده است اما به باور نگارنده، دست و پا زدن در گرداب بحث‌های کلی مبتنی بر بازدارندگی و صدور کیفرخواست علیه این پدیده ارتباطی چاره ساز نیست و نیکو آنکه راهی دیگر جسته شود.

۲۰ شهریور ۱۳۸۸

چارچوب سازی رسانه ای

در این ماه‌های پس از برگزاری دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری در ایران، اگر از مخاطبان صداوسیمای جمهوری اسلامی ایران و رسانه‌های دولتی پرسش شود که "سران اغتشاشات اخیر کیانند؟"، بی‌درنگ از دو نامزد معترض به نتایج انتخابات نام می‌برند و نقش دو رییس جمهور پیشین را نیز نادیده نمی‌انگارند؛ در حالی که هیچگاه نام این افراد به صورت رسمی از این رسانه‌ها به عنوان "سران اغتشاش" ذکر نشده است! این مصداق‌یابی چگونه رخ داده است؟
به گمان من پاسخ را می‌توان در یکی از نظریه‌های ارتباطی جست که آن را "چارچوب سازی"، "چارچوب گذاری" و یا "قاب بندی" (Framing) خوانده اند.
بر پایه این نظریه، رسانه‌ها توجه خود را بر برخی رویدادها و موضوعات متمرکز می‌کنند (برجسته سازی) و سپس آنها را در چارچوب یک محدوده معنایی خاص قرار می‌دهند. به دیگر سخن رسانه‌ها به مخاطبان می‌گویند که درباره چه فکر کنند و سپس تا اندازه ای چگونه فکر کردن را نیز در چارچوبی که از پیش ساخته و پرداخته شده است به آنان تحمیل می‌کنند.
رسانه‌ها در ارایه پیام و تببین مطالب خود از شعارها و نمادهایی متناسب با ارزش‌ها و هنجارهای مخاطبان بهره می‌برند و با مارک‌دار کردن برخی مفاهیم به گونه ای قابل فهم و پذیرش همگان، معنای مورد نظر خود را بسته‌بندی شده و آماده در اختیار مخاطب قرار می‌دهند.
این شیوه ارایه پیام، به مخاطب در فهم مسایل دشوار و پیچیده یاری می‌رساند و همراه شدن او با پیام را تسهیل می‌کند. هنگامی که ارایه پیام در چارچوب باورها و انگاره‌های ذهنی مخاطب باشد، پذیرش آن آسان‌تر شده و مخاطب در پردازش اطلاعات تازه، آنها را بر اساس چارچوب‌های ذهنی پیشین طبقه‌بندی و تفسیر می‌کند.
برای روشن شدن بیشتر این مطلب از برخی چارچوب‌های رایج در رسانه‌ها بهره می‌گیرم که به قالب‌هایی آشنا برای مخاطبان ایرانی رسانه‌ها بدل شده اند:
هنگامی که واژه "آفریقا" را می‌شنویم، مجموعه ای از مفاهیم و انگاره‌ها در ذهن رژه می‌روند که "ایدز"، "سیاهی"، "فقر"، "سوء تغذیه" و... از آن جمله اند. با شنیدن واژه "تروریسم"، واژگان و مفاهیمی چون "بنیادگرایی"، "خشونت‌طلبی"، "عملیات انتحاری"، "القاعده"، "طالبان"، "اسلام‌گرایی افراطی" و... به ذهن هجوم می‌آورند. سخن از "فلسطین" که به میان بیاید، "صهیونیسم"، "نژادپرستی"، "انتفاضه"، مقاومت" و... یادآوری می‌شود. در همین شمارند واژگانی مانند "اعتیاد"، "سد کنکور"، "غول گرانی"، "جنگ سرد" و... که تصاویر ذهنی عمیق و معانی کلامی پرشماری را در ذهن تداعی می‌کنند.
یورش این مجموعه از معانی و مفاهیم به ذهن، ریشه در چارچوبی دارد که رسانه‌ها برای ما ساخته اند. رسانه‌ها کلمات را دارای بار معنایی دلخواه خود کرده اند و با زدن برچسب به واژگان، به مخاطب توان طبقه بندی اطلاعات جدید بر پایه چارچوب‌های پیش ساخته می‌دهند. به دیگر سخن رسانه‌ها با بهره گیری از نظریه چارچوب سازی، مخاطبان را در قالب ذهنیتی خاص قرار می‌دهند و ساختار ذهنی مشخصی را برایش رقم می‌زنند. همين برچسب‌دار شدن واژگان و قالب‌بندي شدن مفاهيم است كه مرز باريك ميان "چارچوب سازي" با "تداعي معاني" (Priming) را آشكار مي‌كند.
با این وصف، عجیب نیست که مخاطب صرف رسانه‌های حاکمیتی در کشور، نامزدهای معترض به نتایج انتخابات را سران اغتشاش بداند و مجموعه آنانی را که شعار "رأی من کجاست؟" سر داده بودند، "اغتشاشگر"، "آشوبگر"، "بر‌هم زننده امنیت ملی" و... بشناسد چرا که پیام‌ها در چنین چارچوبی به او عرضه شده اند.
بر پایه نظریه چارچوب سازی، رسانه‌ها افکار عمومی را به سمت و سوی موضوعی که دلخواه است می‌کشانند و آن را در قاب و قالبی خاص ارایه می‌دهند و این کنشگران رسانه ای هستند که به ساختن این چارچوب‌ها می‌پردازند.
رسانه‌ها و دروازه بانان رسانه ای، رویدادها و موضوعات مورد پردازش را به شکل مطلوب خود سازماندهی و ارایه می‌کنند و در این ارایه نیز نحوه بیان، انتخاب واژه و لحن، چینش صوت و تصویری که همراه پیام است و... به مدد چارچوب‌های پیش ساخته می‌آیند و سرانجام، این مخاطب است که بسته ای آماده را دریافت می‌کند و با تصورات قالبی و انگاره‌های از پیش موجود خود به تفسیر و درک پیام دریافتی می‌پردازد.
به بیانی ساده‌تر، ما مخاطبان رسانه‌ها مجموعه رویدادها و پدیده‌ها را در چارچوبی خاص می‌بینیم که آنان از پیش برایمان تدارک دیده اند.
بر پایه این نظریه ارتباطی، چه جای شگفتی است اگر مخاطبی که تنها به رسانه‌های رسمی کشور دسترسی دارد، آنچه رخ داده را اغتشاش بداند و نامزدهای معترض را سران اغتشاش بشمارد؟ همچنان که مخاطب رسانه‌های برون‌مرزی در چارچوبی دیگر و با انگاره‌های ذهنی دیگرگونی می‌اندیشد.

۱۷ شهریور ۱۳۸۸

ارتباط با اویی که از رگ گردن نزدیک‌تر است

جمله آغازین بسیاری از انشاهای دانش آموزان در سال‌های دبستان این بود که: "انسان موجودی است اجتماعی".
این جمله ریشه در هراس دیرین و همیشگی انسان از "تنهایی" دارد که او را هماره به اجتماعی زیستن واداشته است. آدمیان یکسره از تنهایی گریخته اند و به برقراری ارتباط با دیگران پرداخته اند. دهشتناکی یورش تنهایی به انسان به اندازه ای است که جامعه‌شناسی چون "دورکیم"، بارزترین علت خودکشی به ویژه در جوامع مرفه را نه فقر یا ناتوانی که "تنهایی" دانسته و از آن به "خلاء اجتماعی" یاد کرده است.
تنهایی، آدمی را له می‌کند، در هم می‌فشرد، به ستوه می‌آورد و بیهوده نیست که سلول انفرادی را از مصادیق شکنجه برشمرده اند.
انسان‌ها در رویارویی و ستیز با تنهایی، به گونه‌های چندی از ارتباط پناه برده اند که ارتباط با خود، ارتباط با دیگران، ارتباط با طبیعت و ارتباط با خدا از آن جمله اند و بر آنم تا از همین آخری بنویسم.

آدمیان در دوره‌های گوناگون تاریخی به شیوه‌ها و آیین‌های مختلفی به برقراری ارتباط با خدا یا خدایان خویش پرداخته اند. گاه در خلوت خویش با آن نیروی ماورایی که نقش‌های حک شده بر دیواره غارهای کهن خبرش می‌دهند و گاه در قالب مناسک و آیین‌های گروهی در نیایشگاه‌هایی چون زیارتگاه سترگ چغازنبیل یا زیگورات سیلک. گاه چونان مسلمانان در طواف به دور کعبه و گاه چون مسیحیان در نشست‌های یکشنبه‌های کلیسایی. گاه با تعظیم در برابر بتی از سنگ و چوب و گاه با نیایش در برابر الهه‌های گونه گون. گاه با حرکات موزون گروهی و گاه با خوانش پاره ای اذکار و اوراد.
بی‌گمان هر انسانی با هر مرام و مسلکی –حتی بی‌باور به وجود خدایی ورای بشر- ارتباط با منبع فراتری را هرچند ضعیف و نارسا آزموده است و اگر بر سر یکدندگی و سخت‌سری نباشد، با مفهوم این ارتباط آشناست. ارتباطی پیچیده که چندان در قاب و چارچوب تعاریف نمی‌گنجد و در بند واژگان نمی‌آید.
گویی نیایش و پرستش از پایدارترین و دیرسالترین جنبه‌های روح آدمیزاده است که همواره در همگان بوده است و تنها شیوه عرضه آن و معبودی که خضوع و خشوع‌ها به درگاهش صورت می‌پذیرد از آدمی به آدم دیگر دگرگون می‌شود.
در نگاه اسلام نیز ذات خداوندگار یکتای یگانه شایسته تعظیم و تسبیح است و آدمیان بایسته است که سپاس و ستایش خویش را به آستان او عرضه دارند.
انسان مسلمان بر آن است تا به مقام نزدیکی کردگار دست یابد که قدرت و غنای مطلق است و در این راه نخست باید از خویش بگذرد و در او محو شود:
چو در سجود خودستی مگو خدای پرستم ، خداپرست شوی آن زمان که خود نپرستی
مسلمان در ارتباط حقیقی با معبود نه تنها باید از خویش بگذرد که همه گونه‌های دیگر ارتباط با دیگران و طبیعت پیرامون را نیز باید متأثر از ارتباط با خدای خویش بنا کند.
او همواره در آموزه‌های دینی هشدار می‌بیند که آفرینش آدمی عبث و بیهوده نیست؛ که به حال خود رها نشده است؛ که هر چه در عالم هست، مظهری از ذات خداست و انسان در برابر آن مسوول است؛ که حرمت نهادن به حق الناس بایسته است؛ که هر کنش آدمی بر نظام طبیعت اثرگذار است؛ که خدا بر همگان و بر افکار و رفتارشان آگاه و ناظر است؛ که ...
ارتباط مسلمان با خدا ارتباطی دو سویه است. هم خدا با بنده اش به سخن‌گویی می‌پردازد و هم بنده در بی‌پرواترین و آزادانه ترین شکلی راز دل به او می‌گوید. هم خدا کلام خویش را در قرآن به بندگان ارزانی داشته و هم انسان مسلمان در گونه‌های چندگانه عبادت و پرستش از برپاداشتن نماز تا راز و نیاز به گفت‌و‌گو با آفریدگار یکتا می‌پردازد.
و پروردگار در آیه ای از کتاب خود بر این دو سویگی ارتباط این‌سان اشارت داشته است که: "فاذكرونى اذكركم" (به يادم باشيد تا به يادتان باشم).
در تکمیل این نوشتار و ذکر اثربخشی ارتباط با خدا در گریز از تنهایی، گزیده ای از یادداشت یکی از رهاشدگان از بند ناآرامی‌های پس از دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری ایران –حمزه غالبی- را گواه می‌آورم که نوشته است:
"... وقتی خودت را تنهای تنها می‌یابی، درست در اوج احساس بی‌پناهی، تنها تصور اینکه قدرتی هست که صدای تو را از درون سلول تنگ می‌شنود و دیوارهای بلند مانعی برای حس کردن دست‌های مهربانش روی شانه ات نیست، تو را از فرو پاشیدن حفظ می‌کند. در آن لحظات او تنها تکیه گاهت است که می‌توانی به آن پناه بری. الطافش را حس کردم و رد معجزاتش را دیدم.
انفرادی فرصت خوبی بود برای اینکه ترجمه قرآن را بارها مرور کنم. یک آیه هست که مضمون آن در قرآن چند بار تکرار شده است: انسان وقتی در شرایط سخت قرار می‌گیرد به یاد خدا می‌افتد و چون پایش به ساحل می‌رسد فراموشکار می‌شود. اکنون این یادداشت را می‌نویسم که اگر روزی الطاف خداوند را فراموش کردم این یادآوری تذکری باشد تا ظلم و تعدی که به من رفته است را فراموش نکنم و یاد او در ذهنم زنده بماند."

۱۳ شهریور ۱۳۸۸

فرش به سان رسانه ای کهن

هنوز پانصد سالی مانده بود به میلاد مسیح که ایرانیان هنرمند و چیره‌دست، همچنان که در کشاورزی و ذوب فلزات و سفالگری مهارت اندوخته بودند، در کار بافت نیز به اندازه ای از زبردستی رسیدند که دستبافته ای چون فرش "پازیریک" را آفریدند.
یادگاری که سده‌های متمادی در میان یخ‌های دره آلتایی پنهان بود و سر آخر باستان‌شناسی که به واکاوی گور پادشاهان سکایی سرگرم بود، پیدایش کرد و بی‌درنگ از شباهت آن به نقش برجسته‌های تخت جمشید سخن گفت. فرش 2500 ساله ای که پازیریک نامش دادند، رخ نمود تا از دیرینگی هنر- صنعت بافت در میان ایرانیان بگوید و انسان این عصر را با اندیشه و خرد و هنر انسان روزگاران کهن آشنا سازد.
بر این باورم که فرش نیز همچون دیگر یادگارهای کهن این سرزمین که تاریخ و تمدن دیرینش را چونان حافظه ای تاریخی همراه خویش ساخته اند، همچون سفالینه‌های منقوش شوش و سیلک، همچون مفرغ‌های لرستان، همچون سنگ نوشته‌های بیستون و همچون کتاب‌های تصویری مانی، از نگرش‌ها و گرایش‌های پیشینیان ما سخن می‌گویند و راه ارتباط ما با آنانند. گویی رسانه ای هستند که هماره پیام فرهنگ، تمدن و هنر ما را انتشار می‌دهند و از پس سده‌ها و هزاره‌ها همچنان به پیام‌رسانی سرگرمند.

فرش نه تنها در ازمنه دور که امروز نیز ویژگی رسانه ای دارد و ابزاری برای بیان اندیشه به بینندگان است. طرح‌ها و نقوش، بازی رنگ‌ها و سایه روشن‌ها، ترکیب‌بندی و اندازه‌ها، نوع بافت و مواد مصرفی در فرش، نه تنها پیام پیشینیان را به ما می‌رساند که پیام امروزیان را نیز به باشندگان دیگر سرزمین‌ها و به نسل‌های پسین منتقل می‌کند.
طراح و بافنده در نگاره‌هایی که بر فرش پدید می‌آورند، انگاره‌های ذهنی خود را پیاده کرده و خواسته‌ها، ارزش‌ها و آرزوهایشان را ماندگار می‌سازند. گاه از حکایت حال خویش سخن می‌گویند، گاه نمادهای اسطوره ای کهن را تکرار می‌کنند و گاه برداشتی تجریدی از آنچه پیرامون خویش می‌بینند را ترسیم می‌کنند.
نمونه را برای زمینی کردن پردیس، باغ بهشت را در فرش می‌آورند و با قرار دادن حوض آبی در مرکز آن به نام "ترنج"، فضای گلستان و بوستانی بهشتی را پیرامونش نقش می‌زنند.
نمونه را از "درخت" به عنوان نمادی اسطوره ای به نشانه نوزایی، منبع زندگی و بی‌پایانی و از "نیلوفر آبی" به‌سان یادگاری از افسانه میترا و آیین آن بهره می‌برند.
نمونه را از نقشمایه باستانی "سواستیکا" به هیبت "گردونه خورشید" و با اشاره به مرکزیت خورشید در تمدن ایران باستان بهره می‌جویند و یا نگاره "بته" را به سان درخت سروی که تارکش از باد خم شده، به نشانه خرمی و همیشه بهاری نقش می‌کنند.
نمونه را در گبه‌های عشایری که قصه رمه و شبان و آب و آفتاب و کوچ و دلدادگی عروس و داماد و اسبی که به سیاه چادر عشق می‌رود را به تصویر می‌کشند و یا در دستبافته‌های ترکمنی که نشانه (تمغا) یا توتم (اونقون) طایفه خویش را نقش می‌زنند.
و فرش نه تنها رسانه ای برای رساندن پیام طراح و بافنده آن که سخنگویی برای فرهنگ، هنر، تمدن، اقتصاد و زیست ایران و ایرانی هم هست.
گفته اند که رسانه‌ها دارای بار فرهنگی و اجتماعی هستند و مگر جز این است که فرش دستباف ایران بار سترگی از تاریخ و تمدن ایرانی را بر دوش می‌کشد و برای قرن‌های متمادی به اقتصاد، اشتغال و معیشت خانوارهای ایرانی گره خورده است؟
گفته اند که هر رسانه ای زبان، سبک، فن، نظام نشانه گذاری، سنت و زیبایی‌شناسی ویژه خود را دارد و مگر جز این است که فرش دستباف ایران در طراحی، رنگرزی و بافت، در جنس و اندازه و... صاحب زبان و بیانی خاص، فنون و تکنیک‌هایی ویژه، نمادها و نشانه‌هایی انحصاری و زیبایی‌شناسی یگانه خویش است؟
گفته اند که رسانه‌ها دنیایی را به ما نشان می‌دهند که گرچه حقیقی به نظر می‌رسد اما مجازی است و مگر جز این است که دنیای ترسیم شده بر گستره فرش دستباف ایران برداشتی نمادین و مجازی از حقیقت است؟
گفته اند که رسانه‌ها پیام‌ها را یکسان انتشار می‌دهند اما دریافت معناها از سوی مخاطبان یکسان نیست و معانی در ذهن آدمیان متفاوتند و مگر جز این است که پیام‌های نهفته در فرش دستباف ایران نیز برای هر مخاطبی به گونه ای رمزگشایی می شود و هر کسی از ظن خود یارش می‌شود؟
گفته اند که در رسانه‌ها نمی‌توان شکل و محتوا را جدا از هم دانست چرا که این دو بر هم اثرگذارند و مگر جز این است که در فرش دستباف ایران نیز اندازه، جنس مواد اولیه، کیفیت و نوع بافت، شیوه رنگرزی و... بر محتوای پیام اثر می‌گذارد؟
گفته اند که رسانه‌ها با بهره‌گیری از وانموده‌ها، واقعیت‌ها را بازسازی می‌کنند و تصاویر رسانه‌ها عینی نیستند و مگر جز این است که بر فرش دستباف ایران نیز وانمایی واقعیت را شاهدیم و نمونه را تمثیلی از بهشت حقیقی بر آن نقش می‌شود؟
گفته اند که بعد زیبایی‌شناسی مخاطب از رسانه، بستگی به توان او در فهمیدن، لذت بردن و ارزش‌یابی محتوای پیام‌های آن رسانه از دیدگاه هنری دارد و مگر جز این است که مخاطب فرش دستباف ایران نیز به اندازه درک و توان خود از زیبایی‌ها و پیام‌های نهفته در آن بهره می‌برد؟
بر این گمانم که این رسانه عهد کهن را بیش از اینها باید واکاوید.

۹ شهریور ۱۳۸۸

در پي ربايش بي آرايش

"بينندگان تلويزيون بعد از حوادث اخير پس از انتخابات به کمتر از 40 درصد رسيده است"
جمله بالا را نه معترضان به نتايج دهمين دوره انتخابات رياست جمهوري گفته اند و نه منتقدان به شيوه اداره و عملكرد رسانه ملي بيان كرده اند. اين جمله اعترافي است كه از سوي رييس سازمان صدا‌و‌سيما در نشست شوراي عالي انقلاب فرهنگي ابراز شده و خبر از سقوط شمار بينندگان اين رسانه مي‌دهد.
فردي به اين اعتراف دست يازيده است که پشتيباني همه جانبه حاكميت، امکانات فراوان و توان و قدرت گونه‌گوني را در اختيار داشته و با خاطري آسوده بر آن بوده تا بار خود به شيوه اي كه مي‌پسندد به سرمنزل مقصود برساند.

يكسويه‌نگري و ملي نبودن رسانه اي كه كوشش دارد عنوان "ملي" را يدك بكشد، از پيش از انتخابات مورد انتقاد بخشي از جامعه بود كه جايي براي ديدگاه‌هايشان در اين رسانه نمي‌ديدند و لزوم تغيير در نگاه مديران اين رسانه بارها يادآوري مي‌شد. انحصار خبري در صدا‌و‌سيما تا بدانجا بود كه راه اندازي تلويزيون خصوصي از جمله شعارهاي برخي نامزدهاي رياست جمهوري قرار گرفت و همواره هشدار داده مي‌شد كه در شرايطي كه بيگانگان براي تصاحب مخاطبان ايراني و اثرگذاري بر آنان تاخت آورده اند، حال و روز رسانه ملي بايد جز اين باشد.
با اين همه صدا‌و‌سيماي جمهوري اسلامي ايران به راه خود مي‌رفت و همچنان به نگاه جانبدارانه، عملكرد يكسويه و حتي پشتيباني از نامزدي خاص در انتخابات متهم بود. اين رسانه در نظر كارشناسان به جاي اينكه رسانه ملت و شهروندان باشد، به رسانه دولت نزديك شد و به جاي آنكه بازتاب دهنده طيف گسترده اي از سويه‌ها و گرايش‌هاي جامعه ايراني باشد، فرصت دهنده به گروهي كم شمار از جامعه و كارشناسان و گزارشگراني محدود بود.
دادن وقت اضافه به يك نامزد، ندادن فرصت دفاع به مخالفان همان نامزد و نيز معترضان و منتقدان به نتايج انتخابات، پوشش بهتر و بيشتر حاميان يك نامزد و فريب خورده يا اغتشاشگر خواندن مخالفان آن نامزد نمونه اي از رفتارهايي است كه از سوي منتقدان موجب دور شدن رسانه ملي از نقش فراگير و جامع خود خوانده شده است.
صدا‌و‌سيما اعتراضات و نا آرامي‌هاي پس از انتخابات را گاه انكار كرد و گاه تحريف. معترضان به نتايج انتخابات را اغتشاشگراني معرفي كرد كه به تاراج اموال عمومي و سلب آسايش شهروندان مشغولند و حاميان دولت را افرادي در قالب تماميت نظام و يكسره عاري از هرگونه اشتباه و قصور.
اتهام‌زني‌هايي بدون ارايه فرصتي براي دفاع و تحليل و تفسيرهايي مدام و يكريز درباره انقلاب‌هاي رنگي و ناديده انگاشتن بخش گسترده اي از افكار عمومي به روال ثابت و طبيعي صدا‌و‌سيما بدل شد و نقدهاي دلسوزانه منتقدان نيز در همه اين مدت راه به جايي نبرد و مديران اين رسانه همچنان دم از بي‌طرفي رسانه اي زدند و رسانه تحت امر خويش را همچنان "ملي" خواندند غافل از آنكه "نام حلوا بر زبان راندن نه چون حلواستي".
در چنين شرايطي از كاهش 40 درصدي درآمدهاي صداوسيما از محل آگهي‌هاي بازرگاني خبر آمد و اينكه بخش خصوصي تمايلي به دادن آگهي به اين رسانه ندارد و تازه‌تر از آن هم كه اعتراف رييس اين رسانه مبني بر كاهش شمار بينندگان انعكاس يافته است.
اين اعتراف، همچنان كه بر نادرستي عملكرد مديران اين رسانه گواهي مي‌دهد، در درون خود بر هوشمندي، پويايي و گزينشگر بودن مخاطبان رسانه تأكيد مي‌ورزد. ويژگي‌هايي كه "نظريه كاربري و خشنودي مخاطبان" (Uses and Gratifications Theory) را به ذهن مي‌آورد.
پيش از ارايه اين نظريه كه "استفاده و رضامندي" هم خوانده شده است، صاحب‌نظران عرصه ارتباطات با سخن گفتن از انفعال مخاطبان در برابر رسانه‌ها، افكار عمومي را قربانياني بي‌دفاع در برابر پيام‌رسانان رسانه اي مي‌پنداشتند كه نيوشنده اي ناتوان و پذيرنده هستند.
انديشمندان اين وادي اندك اندك دريافتند كه مخاطبان در انتخاب و بهره‌مندي از پيام و رسانه ارايه دهنده آن، فعالانه عمل مي‌كنند و آنچنان نيست كه مطيع و تسليم محض پيام‌رسانان باشند. مردم انتخاب مي‌كنند كه مشتري چه پيام و برنامه اي باشند و آن را از كدام وسيله ارتباطي دريافت كنند. آنان كنشگرانه و با دقت در پي پيام‌هايي هستند كه بدان نياز دارند يا آن را مي‌پسندند و يا از آن بهره اي مي‌برند.
از اين روي بود كه نظريه كاربري و خشنودي مخاطبان پديد آمد كه بر پايه آن، مخاطبان رسانه‌ها، هوشمندانه براي رفع نيازهاي خود، فراهم آوردن شادي و خرسندي خويش، ارضاي علايق و خواسته‌ها و نيز پاسخ به انگيزه هايشان به سراغ رسانه اي خاص مي‌روند و بر همين مبنا ممكن است به رسانه اي پشت كنند.
كاربران رسانه‌ها فعالند و فعالانه دست به انتخاب مي‌زنند. آنها در گزينش‌هاي رسانه اي خود هدفمند و هوشمند عمل مي‌كنند و از ميان گزينه‌هاي پيش رو رضايت بخش ترين مورد را بر مي گزينند.
هرچند انتقاداتي بر اين نظريه "مخاطب محور" وارد است و پاره اي از دانشمندان ارتباطات آن را خوش‌بينانه پنداشته و معتقدند كه در اين نظريه از قدرت تأثيرگذاري رسانه‌ها غفلت شده است، اما به هر روي نمي‌توان حضور و انتخاب مخاطب را بي‌اثر پنداشت و ديگر نمي‌توان مخاطب را منفعل و پذيراي صرف تصور كرد.
نمي‌توان در زمانه اي كه آسمانش پر است از امواجي كه مي‌آيند و مي‌روند و به پيام‌رساني‌هاي گونه‌گون مشغولند، با انحصار رسانه اي به شست‌و‌شوي مغزها دست يازيد و چيزي را به زور در كاسه سر مخاطب جا كرد، كه اگر جذاب باشي و فراگير و اگر يكسويه نباشي و رماننده، به سويت كشيده مي شوند و انتخابت مي‌كنند آنچنان كه: حاجت مشاطه نيست روي دلارام را.

۱ شهریور ۱۳۸۸

ارتباطات سنتی در رمضان

"امشب، شب نیمه است که ما مهمانیم
بر ما حرجی نیست که ما طفلانیم
بشقاب پر از کلوچه و حلوا کن
بردار و بیار به دامن ماها کن"
یکی از اهل محل که صدایی خوشتر از دیگران دارد، میدان‌دار می شود و این ابیات را بر در هر خانه ای می‌خواند و بچه‌هایی که گردش را گرفته اند با نوای "هوم بابا، هوم بابا" همراهی اش می کنند. صاحبخانه هم هدیه ای که گاه پول است و گاه خوراکی‌هایی مانند برگه زردآلو، گردو، خرما و کلوچه، نثار قدم این مهمانان ناخوانده می‌کند.
این آیینی است که در گوشه و کنار ایران با اندک تفاوت‌هایی در مناسبت‌های گوناگون رخ نموده است. گاه به نام "قاشق‌زنی" یا "ملاقه‌زنی" و گاه با شیوه ای که گفته شد با نام "هوم بابایی" که در ماه رمضان در کاشان مرسوم بوده است.
این آیین نیکوی کهن، اهل محل را گرد هم جمع می‌کرد، بهانه ای برای با هم بودن بود، مناسبتی را یادآور می‌شد و آنچه به عنوان هدیه فراهم می آمد، اگر خوردنی بود موجب دلشادی کودکان و اگر پول بود، مایه خرسندی نیازمندان و یا کمک خرجی برای بناهای عام المنفعه محله چون مسجد و آب انبار می‌شد. کشورهای کهنی مانند ایران ما، زیرساخت‌های توانمند و پرمایه ای در ارتباطات سنتی دارند. بازار، مسجد، قهوه خانه، زیارتگاه، کاروان‌سرا، حمام عمومی و... هر یک پایگاه در خور توجهی برای گرد هم آمدن باشندگان یک دیار و برقراری ارتباط بوده اند و ارتباط گرانی چون وعاظ، روضه خوانان، پرده خوانان، تعزیه گردانان، سخنوران و... در چنین پایگاه‌هایی در کنار مردم به انتقال پیام می‌پرداخته اند. مناسبت های ملی و مذهبی نیز بهانه ای ارجمند در همین راستا بوده اند.
ارتباطاتی که بدین شیوه و در چنین فضاهایی پدید آیند، عمیق و پرنفوذ بوده و اثربخشی بیشتری بر مخاطبان دارند. این ارتباطات میان فردی و چهره به چهره با توانمندی بسیار و قدرت اقناعی فراوان، نقشی شایان توجه در شکل‌دهی فرهنگ عمومی جامعه ایرانی داشته اند.
این گونه از ارتباطات، بی نیاز از ابزارها و فناوری‌های پیچیده و نوین ارتباطی، به سرشت انسان نزدیک‌تر بوده و با زبان و درک عمومی توده مردم همخوانی و هماهنگی بیشتری دارند. چنین ارتباطاتی هرچه از فرهنگ نخبگان دورند، به واژگان، فرهنگ و هنجارهای توده نزدیکند و از همین روست که اثرگذاری و توانمندی افزونتری دارند.
ارتباطات سنتی در جای جای این سرزمین در نهایت تنوع و گوناگونی زیسته است و نیز این ارتباطات به دلیل پیوند با عامه مردم، کمتر با منافع و مقاصد حاکمان و دولتیان جوش خورده و در فضای آزادتری زیست می‌کند و بر همین پایه کمتر در معرض کنترل، سانسور و فشار است.
ویژگی دیگر ارتباطات سنتی در ایران، پررنگ بودن رخساره مذهبی آن در برابر چهره غیرمذهبی اش است. از عهد باستان تا به امروز، گرایش مذهبی در ایران نمودی آشکار داشته است. پایگاه‌های ارتباطی کهن از زیگورات چغازنبیل گرفته تا سیلک، گواه گردهمایی‌های مذهبی هستند و این اواخر هم می‌توان نمادهای نگاه و گرایش مذهبی را در همه پایگاه‌های ارتباطی به تماشا نشست. سوا از مساجد و تکایا، در قهوه خانه‌ها، زورخانه‌ها و حتی در حمام‌های عمومی همیشه رد پایی از نام و یاد خدا، مدح پیشوایان دین، دعاهای مذهبی، ذکر و توسل برای برآورده شدن حاجات و... به چشم می‌خورند.
با چنین پیشینه و زمینه ای، روشن است که مناسبت‌های مذهبی همچون ایام سوگواری حضرت حسین بن علی (ع) و یا ایام فاطمیه، مجالی شایسته برای بروز ارتباطات سنتی هستند و ماه رمضان نیز چنین است.
این ماه در سده‌های پیشین و در گوشه و کنار ایران زمین، گونه‌های مختلفی از ارتباطات سنتی را با خود همراه کرده است.
نمونه را آیین "کلوخ اندازی" که بهانه ای بود برای رفتن مردم به گردشگاه‌های اطراف شهر و روستا و تفریح و بازی کنار یکدیگر و نشاط افزایی به روح و جسم. رسم چنین بود که روزی پیش از شروع ماه صیام، مردم به گردش و تفریح و تفرج می‌رفتند و خوراکی‌های انرژی‌زا می‌خوردند؛ از شولی یزدی گرفته تا پالوده کرمانی و از آش رشته گرفته تا شله زرد و حلوا.
نمونه را در کردن توپ سحر به نشانه بیدارباش و یا شعرخوانی بر بام مساجد برای هشیارسازی اهل محل که گاه با طبل و دهل همراه بوده است و مقدمه ای بوده بر بیداری سحرگاهی و سحری خوردن کنار یکدیگر و اقامه دوگانه بامدادی به همراه هم.
نمونه را سفره‌های بزرگ و رنگین افطار و افطاری دادن‌های فراوان که خویشان و همسایگان را کنار هم می‌نشاند و بذز محبت می‌افشاند. شب نشینی‌های پس از افطار و همنوا شدن با اشعار سعدی و حافظ و فردوسی هم که جای خود داشته است. خاصه در شب های سرد زمستانی و گرداگرد کرسی با گرمای مطبوعش.
نمونه را مجالس ختم قرآن که هر شب پس از افطار و یا بامدادان پس از دوگانه صبحگاهی، جزئی از کتاب خدا را می‌خواندند و پس از آن عالمی به تفسیر و توضیح آیات می‌پرداخت و باز بهانه ای بود برای دور هم بودن و گپ و گفت و پیام‌رسانی.
و نمونه را آیین‌های سوگواری پیشوای یکمین شیعیان، امام علی (ع) که با شبهای قدر هم زمان است و از شامگاهان تا به سحرگاه، شب را در کنار هم زنده می‌داشتند.
در ماه رمضان، ارتباطات سنتی به مدد ایرانیان می‌آمده است تا گرد هم آیند، منافع مشترک جمعی را شکل دهند، به همدلی و همفکری برسند و یکدیگر را آگاه سازند و هرچند امروز هم نشانه‌هایی از آیین‌های کهن برای ما به یادگار مانده است اما با پیدایش ارتباطات نوین و به ویژه فراگیر شدن تلویزیون، گویی ناگزیریم بسیاری از رسوم کهن را تنها بر صفحه جعبه جادو به تماشا بنشینیم.

۲۲ مرداد ۱۳۸۸

صندلی نوشته ها

"عشق را بنیاد بر ناکامی است"!
این عبارت را نه از رادیو و تلویزیون شنیدم و نه در کتاب و نشریه ای خواندم. مصرعی نیک بود که با خطی بد بر پشت صندلی اتوبوس نوشته شده بود. کسی برای نوشتن حرف دلش جایی بهتر از آن نیافته بود و از صندلی اتوبوس به‌سان رسانه ای ارزان و در دسترس برای انتقال عمومی پیامش بهره برده بود!
دیگری در کنار این نوشته به رنگی دیگر نوشته بود: "می نویسم یادگاری تا بماند روزگاری / گر نباشم روزگاری، این بماند یادگاری"! بی اندیشه آنکه اتوبوس‌ها زودتر از آدمیان مستهلک می‌شوند و صندلی هایشان زودتر از بدنه اصلی‌شان و چه ناماندگار است این پیام! صندلی نویسی سالیان درازی است که در ایران ما رایج است و بسیارند شهروندانی که از صندلی ها نیز همچون دیوارها، درختان، تیرهای چراغ برق، در و دیوار سرویس‌های بهداشتی در اماکن عمومی، باجه‌های تلفن و… به عنوان تابلوی تبلیغاتی و رسانه ای همگانی بهره می‌برند.
گروهی نام خود را به قصد شهرت، ماندگاری، هنرنمایی یا… حک می‌کنند و برخی طنازی و شوخ طبعی خود را با عباراتی که می‌نویسند، به رخ مخاطبان می‌کشند.
نمونه را کسی نوشته بود:"ارایه بلیت، نشانه ترسو بودن شماست" و آن دیگری افزوده بود: "در صورت نداشتن بلیت، از در وسط فرار کنید".
یکی هم پشت یک صندلی که کنده کاری‌ها جای سالمی روی آن باقی نگذارده بود، چنین نوشته بود که: "لطفاً پس از خوردن صندلی، دندان‌هایتان را مسواک بزنید"!
رجزخوانی‌های میان گروه‌های اجتماعی هم بخشی از محتوای پیام‌های حک شده بر صندلی‌ها را تشکیل می‌دهد چنان که برای نمونه ستیز میان دختران و پسران و یا کری خواندن میان طرفداران دو تیم استقلال و پرسپولیس، از پیام‌های همیشگی مندرج در این رسانه سیار است. هرکدام از دختران و پسران با نیت رو کم کنی، جنس مخالف را خارج از دایره انسانیت قلمداد کرده و انجمن حمایت از آنان را تشکیل می‌دهند و یا در برابر عبارت "آبی رنگ عشقه" می‌نویسند: "قرمزته، سرورته".
شعارهای سیاسی و اقتصادی که بیشتر دارای بار منفی نسبت به دولت و حاکمیت است، یکی از گونه‌های پرطرفدار و ثابت پیام‌های صندلی نوشته‌هاست و نام هنرپیشگان، هنرنمایی با نام فردی که محبوب نویسنده پیام است و ترسیم قلبی با تیری شکسته که بر آن نشسته است و… هم از دیگر مواردی است که بر صفحه این رسانه‌های سیار به چشم می‌خورند.
صندلی اتوبوس، برای برخی نقش یک دفترچه تلفن عمومی را ایفا می‌کند و برای بعضی دفترچه خاطرات همگانی. گاهی به چشم تابلوی اعلانات به آن می‌نگرند و گاه صفحه ای برای نقاشی و حکاکی و هنرنمایی و از همین روست که آنرا همچون یک رسانه می‌بینم.
پس: "صندلی یک رسانه است"
ما ایرانی‌ها از گذشته‌های دور و باستانی خود استاد در پدید آوردن رسانه بوده ایم و هنوز سنگ نگاره‌های بر جای مانده در غارها و دیوارنگاره‌های باستانی این سرزمین کهن، در حال انتقال پیام‌های پیشینیان ما هستند. هنوز کتیبه بیستون که آن را بزرگترین و کهن‌ترین روزنامه سنگی دنیا خوانده اند، به پیام‌رسانی به نسل‌های بعدی مشغول است.
همین اواخر هم هنوز این دیوارها بودند که به خواست ایرانیان به رسانه بدل شدند و در گیرودار وقوع انقلاب اسلامی، نقش پیام‌رسانی اثربخش و فراگیر را بر عهده گرفتند.
مردمی که از سنگ سخت، رسانه ای به نام دیوار پدید می‌آورند، آشکار است که ابر فشرده صندلی‌ها را به آسانی در خدمت خواهند گرفت و این نگاه البته فارغ از وجه متعارض صندلی‌نویسی با فرهنگ است.
بر این باورم که نگارش بر صندلی‌ها به تمامی دور از فرهنگ و رفتاری ناشایست است که از آن به تخریب اموال عمومی یاد می‌شود و هزینه‌های فراوانی بر اجتماع تحمیل می‌کند. بر این باورم که ای کاش معلم کلاس اول پیش از آنکه نوشتن ناممان را به ما بیاموزد -که برخی‌مان به سرعت آن را بر نیمکت‌های مدرسه حک کنیم-، سهم ما در سلامت شهرمان را بیاموزد. بر این باورم که صندلی‌ها نباید تخته سیاهی برای مشق‌های ما باشد چرا که دیگر آموزگاری کنارمان نیست تا به آسانی غلط‌هایمان را پاک کند. بر این باورم که…
اما رسانه ای به نام صندلی، یک واقعیت حاضر است و نمی‌توان نادیده اش گرفت. شاید هم بتوان با خواندن پیام‌های حک شده بر آن، گذشت زمان را از یاد برد و در کنار خواندن روزنامه، خیره شدن به مسافرانی که هرکدام به نقطه ای زل زده اند و با یک دست میله افقی بالای سرشان را چسبیده اند و یا چشم دوختن به تصاویر گذرای خیابان‌ها، تا رسیدن به مقصد با صندلی نوشته‌ها سرگرم شد.