۲۳ مهر ۱۳۸۸

فرش و سینما را پیوندی عاشقانه باید

"فرش دستباف ایران نیازمند تبلیغ است"
هیچ‌یک از فعالان و تلاش‌گران روند تولید تا عرضه فرش دستباف ایران در این گزاره تردیدی ندارند که این کالای هنری برای پایداری و گسترش حوزه مخاطبان و مصرف کنندگان خود در جای‌جای کره خاک و برای شناساندن برتری‌های خود در سنجش با رقیبان، نیازمند تبلیغ است.
این کالای هنری که هم ثروت است و هم سرمایه، هم صنعت است و هم دانش، برای ماندگاری و پیوستگی حیات خود در شرایطی که کشورهای دیگری نیز به عنوان رقیب برای تسخیر بازارهای جهانی در تلاشند، و نیز در وضعیتی که انواع کف پوش‌ها و زیر اندازهای ماشینی و صنعتی جایگزین آن می‌شوند، نیازمند توسعه و گسترش بازار خود و نیز معرفی و شناساندن اثربخش ارزش‌ها و ویژگی‌های خود به مصرف‌کنندگان داخلی و خارجی است.
در میان شیوه‌ها وابزارهای گوناگون تبلیغ و آگاهی‌رسانی، "فیلم" و آنچه بر پرده نقره ای نقش می‌بندد، توانی شگرف و کارا در اثرگذاری بر مخاطب دارد و "هنر- صنعت سینما" می‌تواند یاریگر خوبی برای شناساندن "هنر- صنعت فرش دستباف" باشد.
تولید و نمایش فیلم‌های "فرش باد"، "فرش ایرانی"، "سه زن"، "10 رقمی"، آخرین گره خورشید"، "رنگ و ترنج" و... در چند سال اخیر نشانه آگاهی فعالان این دو حوزه به بایستگی پیوند میان سینما و فرش است تا فرهنگ و هنر ایرانی بالندگی پرشکوه‌تری را تجربه کند.

اما آیا این تولیدات سینمایی توانسته اند به تبلیغ و شناساندن فرش دستباف ایرانی و مزایای آن در بازار داخلی و خارجی بپردازند؟ این آثار تا چه اندازه در ذهن مخاطبان ماندگاری داشته اند و تا چه حد به افزایش فروش فرش ایرانی یاری رسانده اند؟ سازندگان این آثار سینمایی، خود تا چه اندازه به فرش ایرانی و تاریخ و فرهنگ و هنر نهفته در آن آشنا بوده اند؟
بر این باورم که تا فیلمساز و نویسنده فیلمنامه خود به شیفتگی در برابر فرش دستباف ایرانی نرسند و تا مجذوب شگفتی‌ها و زیبایی‌های این دستبافته کهن نشوند، نخواهند توانست تنها با نگاهی سفارشی و قالبی به معرفی آن بپردازند و ابزار سینمایی خود را در خدمت معرفی و تبلیغ فرش ایرانی قرار دهند.
تا کنشگران دلسوز جامعه فرش کشور، همدلانه در کنار فیلمسازان قرار نگیرند و اهالی سینما از مشاوره و راهنمایی اهالی فرش بهره نبرند، نخواهند توانست پیوندی بالنده میان این دو هنر- صنعت برقرار سازند.
آنان که اندکی با این وادی آشنایند، به یاد دارند که دهه ای پیش از این دستبافته ای به نام "گبه" جز در میان خواصی محدود، شهرتی عام نداشت و در داخل و خارج از کشور، اندک بودند کسانی که در میان فرش‌های گونه‌گون ایرانی، آهنگ خرید "گبه" کنند.
این بود تا هنگامی که زنده یاد خلیل درودچی -که در سازمان صنایع دستی صاحب منصبی بود- سفارش ساخت فیلم سینمایی "گبه" را به کارگردانی آزمون پس داده چون محسن مخملباف داد و رنگرزی صاحب تجربه چون عباس سیاحی در کنارشان قرار گرفت. گبه ساخته شد و پس از نمایش داخلی و خارجی آن بر پرده سینماها بود که این دستبافته سنتی عشایر ایران، آوازه ای جهانی یافت.
از آن پس به هر نمایشگاه ملی و بین المللی فرش که نظر می‌افکندی، گبه‌های ایرانی جایگاه ویژه ای داشتند و فروش این دستبافته آشکارا فزونی یافت.
کاش این تجربه کامکار باز هم تکرار شود و پیوند میان این دو هنر- صنعت، هوشمندانه و عاشقانه برقرار شود نه باری به هرجهت و یا به قصد طویل ساختن فهرست اقداماتی از این دست.
"گبه" که به نمایش در آمده بود، یادداشتی نوشتم که دوشنبه 16 تیرماه 76 در هفته‌نامه توس با نام "گبه سراسر رنگ" به چاپ رسید. بخشی از آن را در پی می‌آورم:
"...«گبه» از آن فیلم‌های ناب ایرانی است که جلوه‌هایی از زیبایی‌های طبیعت و فرهنگ ایرانی، تصاویر و رنگ‌هایی چشم نواز، موضوعی غریب و ساختاری غیرمتعارف دارد. مخملباف در این فیلم راه را برای کشف‌ها و تعابیر گوناگون باز می‌گذارد و نام ایران و ایرانی و فرهنگ ایران را با دیدگاهی مثبت در نوشته‌ها، نقدها و نظرها می‌آورد و اثری آبرومند برای معرفی فرهنگ ملی ماست.
گبه به نوعی گزارش زندگی یک عشیره است. قصه عشق دختری به نام «گبه» با بافت یکی از اصیل‌ترین فرش‌های ایرانی پیوند می‌خورد. گبه در طی کوچ بر فراز هر کوه صدای گرگی می‌شنود و این نشانه حضور جوانی اسب سوار است. گبه دل به جوان اسب سوار باخته است. چون پدر با بهانه‌های مختلف وصلت را به تأخیر می اندازد، او با جوان می گریزد. پدر به قصد کشتن این دو به کوه می‌زند. اما گبه و جوان بعد از سال‌ها در حالی که گرد پیری بر سر و رویشان نشسته، هنوز دل زنده اند و عاشق.
مخملباف پس از طی مسیرهای جسورانه و جنجال برانگیز و پس از آزمودن ساختارهای بیانی گوناگون، اکنون زبانی انعطاف پذیر و با ظرفیت به دست آورده است که حاصل آن «گبه» است.
گبه که هر بار تماشای آن نکته‌های تازه ای را در شکل و مضمون نمایان می‌کند، آرمان‌گراترین اثر تجریدی مخملباف در ستایش زندگی، زیبایی و عشق است. او همه چیز را در دامان بکر و زیبای طبیعت می‌چیند و زیباترین زوایا از بهترین لحظه‌های شب و روز را در چشم‌نوازترین مناظر عرضه می‌کند.
در گبه همه زشتی‌ها حتی زوزه گرگ هم تبدیل به پیام عشق می‌شود.
مخملباف فرشی زیبا بر تار و پود سلولوئید می‌بافد که هر تار آن فریاد می‌کند که: «زندگی رنگ است، عشق رنگ است».
او به زیبایی نشان می‌دهد که حتی گلوله برف هم می‌تواند گرمابخش باشد زیرا تداعی کننده گرمای دست محبوب است.
سبک و قوه تخیل مخملباف، اثری مستند را به افسانه جادویی بافته شده در ستایش زندگی تبدیل کرده است که نگینی درخشان بر تارک سینمای ایران است.
این فیلم دیدنی و شورانگیز با نیروی مسحورکننده تصاویرش و با موسیقی گوش نوازش همچون غزلی ناب، شعر زیستن را می‌سراید.
گبه با کششی جادویی همچون شعری لطیف در میان اصالت فرهنگ ایرانی قدم برمی‌دارد. متانت کوهستان، زلالی رود، نوازش نسیم، طراوت گلها و شادابی رنگها، چشم اندازی می‌گسترد که سرشار از شوق بودن است..."

۲ نظر:

  1. اين يادداشت در پيوند زير در سايت اطلاع رساني فرش ايران هم قرار گرفته است:
    http://www.carpetour.com/fa/part.asp?p=2013&AID=19618

    پاسخحذف
  2. پس حالا که اینطوریه "مرگ بر ضد ولایت فقیه"

    پاسخحذف