۷ آبان ۱۳۸۸

پیام رسان سناباد

پیشکش به آستان رضا (ع)
به سیاست­ورزی مأمون عباسی باشد یا به تقدیر زمانه، هشتمین پیشوای شیعیان از سرزمین اعراب دوری گزید و در خراسان باشنده شد. رهسپاری او از مرزهای غربی سرزمین پارسیان به مرزهای شرقی این بلاد، عطر علوی بر مردم می­افشاند و در طول این سفر، ارتباطی استوار و ژرف با اهالی ایران زمین برقرار می­شد.
به حوالی نیشابور که رسید، با ایستادن بر تخته سنگی که امروز زیارتگاهی به نام "قدمگاه" را موجب شده است، با خیل انبوه مشتاقان سخن گفت و پیام نیای بزرگ خویش را به نقل از پدرانش به مخاطبان گسترده خود که از دور و نزدیک به دیدارش شتافته بودند انتقال داد و این پیام را جاودانه ساخت. ولیعهدی را که به پافشاری مأمون پذیرفت، بیش از پیش به پیام­رسانی دست یازید و گوهر راستین دین را که بر اثر چیرگی و فرمانروایی امویان و عباسیان زنگار بسته بود، آشکار ساخت و مردم خاور را که به سبب دوری جغرافیایی از دیدار خاندان عصمت بی­بهره بودند و پیام دین را با واسطه­های بسیار گرفته بودند، به منبعی موثق پیوند داد.
مأمون و درباریانش خواسته یا ناخواسته از او اثر می­پذیرفتند تا بدانجا که حتی پوشش سر تا پا سیاه خود را -که نماد و لباس رسمی عباسیان بود- به رنگ سبز –که نماد غیر رسمی خاندان پیامبر (ص) بود- درآوردند.
در مدت زیست خود در میان خراسانیان، شیوه­های گوناگونی از جریان­سازی و پیام­رسانی را به نمایش در آورد. نمونه را نماز عید فطری که به پافشاری مأمون پذیرفت تا برپا بدارد اما به شیوه خود و جدش. انبوه مردم دور تا دور محل سکونتش گرد آمده بودند و به ناگاه او را دیدند که با جامه­ای ساده و سپید تکبیرگویان به همراه یارانش بیرون آمد و درباریان و فرماندهانی که آراسته با پیرایه و آذین آمده بودند، از مرکب­ها به زیر آمدند و با پای برهنه او را به سوی مصلی همراهی کردند. مردم به هیجان آمده بودند. شوری معنوی برپا شده بود. کوچه­ها و گذرگاه­ها مالامال از مردمی بود که سرشار از جوش و خروش و برانگیختگی معنوی، منصب­دارانشان را برهنه پا می­دیدند و پیامی جز پیام­های پیشین می­گرفتند. کار چنان بالا گرفت که کام مأمون تلخ شد و پشیمان از تدبیر خویش، امر به بازگرداندن او از میانه راه داد.
نمونه ای دیگر، گفت­و­گوها و مناظره­های تاریخی اوست که با نمایندگان ادیان گونه­گون صورت می­گرفت و جریان ارتباط میان فرهنگی را به سود اسلام و تشیع قوت می­بخشید. چیره­دستی و توانایی او در ستیهیدن و مناظره با کارگزاران کیش­ها و آیین­های مختلف، پیامش را با استواری و توانمندی فراگیر می­ساخت.
پس از شهادت او، آرامگاهش نیز به پایگاهی ارتباطی بدل شد. چونان هزاره­های دور این سرزمین که ایرانیان در نیایشگاه­هایی همچون چغازنبیل و سیلک گرد هم می­آمدند و در کنار ارتباط با خدا، ارتباطات گروهی را نیز رقم می­زدند، چند صد سال است که حرم او به جایگاهی برای ارتباطات فردی و گروهی تبدیل شده است.
جمعیتی پرشمار گرد هم می­آیند. هر یک از جایی آمده است و رو به جایی دیگر دارد. رفتارهای­شان ناگزیر مانند هم نیست. گفتارهای­شان هم گونه­گون است. تمرکز و دقت­شان بر هدف یکسان، مشترک و از پیش تعیین شده ای نیست. چشم­ها همه بر ضریح او خیره می­ماند اما دل­ها هر کدام به گونه­ای متفاوت رهسپار مقاصدی مخنلف است.
از ملیت­های گوناگون و فرهنگ­های متفاوت می­آیند. از شهر و روستایی دور افتاده، چه در ایران و چه در عراق یا لبنان. پارسی یا تازی، کرد و ترک و لر و بلوچ و ترکمن و نه تنها از گروه شیعیان که انبوهی از شمار اهل سنت هم مهمان حرم او می­شوند. هم به ارتباط با خود (Self Communication) مشغولند و هم به ارتباط با خدای خود و در همان حال ارتباطی گروهی را پدید آورده اند.
در مکان و زمانی ثابت، انواع رفتارها و گفتارها و شیوه­های ارتباطی بروز می­یابد. یکی به صدای بلند خواسته ای را بیان می­کند و دیگری زیر لب زمزمه دارد. یکی اشک شوق می­ریزد و دیگری دردمندانه ضجه می­زند. یکی ارتباطی معطوف به هدف (Purposive Communication) را دنبال می­کند و خواسته مشخصی را می­طلبد و دیگری از حسی زیبا شادمان است و به ارتباطی احساس برانگیز (Phatic Communication) خرسند.
یکی به ارتباط کلامی متوسل می­شود و دیگری به ارتباط غیرکلامی دل خوش می­کند:
گوش کن، با لب خاموش سخن می­گویم / پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست
در همان حال همگی در یک همبستگی اجتماعی و آمادگی روانی مشترک به سر می­برند. با حس روانی مشترکی زیارت­نامه ای را می­خوانند که به زبانی جز زبان مادری­شان نوشته شده و در خواندن آن متن بیگانه، نوعی وحدت را تجربه می­کنند.
آنچه که فرا ارتباط (Meta Communication) خوانده اند را نیز می­توان در حرم او دید. نگاهی ملتمسانه که بر چهره زایران خیره می­ماند، قطره اشکی که بر گونه ای می­دود، آهی که از سینه ای بر می­آید، انگشتانی که بر شبکه ضریح قفل می­شوند و... بروزی از این پدیده اند.
ارتباط گری که از میان اعراب، باشنده خراسان شد، هم امروز هم پیام­رسانی می کند و حریم حرمش پایگاهی برای ارتباطات گونه گون است.

۳۰ مهر ۱۳۸۸

به دنبال آگاهی

آدمی­زاده تشنه دانستن است. شیفته نور افکندن بر تاریکی­هاست. دلبسته آشکار شدن پنهان­هاست. دلشده بیرون آمدن اسرار از پس پرده­هاست. دلباخته رخ نمودن پریرویان از پیچه و پوشش و مستوری است.
آدمی­زاده را هرچه بیشتر تنگ بگیری، شیدایی­اش به رهایی افزون می­شود. هرچه بیشتر در بند کنی، بیشتر پابند آزادی می­شود. هرچه بیشتر باز داری، آزمندتر می­شود و شنیده ایم که: "الانسان حریص علی مامنع".
نیای آدمی­زادگان نیز چنین بود که میوه درخت آگاهی را با آزمندی تمام گاز زد و به بهشت بی­خبری پشت پا زد. از آن روز تاکنون فرزندانش در جست­و­جوی خبر و دانستن و آگاهی، خطرها به جان خریده اند و از آسودگی بی­خبری گریخته اند.
خردمندان تبار آدم یکسره بر خویش و بر خویشانشان هشدار داده اند که توانایی را باید در دانایی جست و "هر که را افزون خبر، جانش فزون".
یکی چون حافظ پیامش این بود که: "ای بی­خبر بکوش که صاحب خبر شوی" و یا پیش از او یکی چون رودکی گفته بود که:
"دانش اندر دل چراغ روشن است / وز همه بد بر تن تو جوشن است"

با این همه در میان این فرزندان، هر که قدمی کج برمی­داشت، هر که خویی قابیلی از خود نشان می­داد، هر که بهره ای فزونتر می­طلبید، هر که زر و زور و تزویر به یاری می­خواست، هر که خود تواناتر از دیگران می­جست و هر که سودای چیرگی بر دیگران داشت، بر آن بود تا دانستن را در انحصار خود درآورد و خلق را در بی­خبری نگه­دارد.
از گذشته تا به امروز کسانی نخواسته و نمی­خواهند که دانستن حق همگان باشد و هزینه ها داده اند برای بستن گوش و چشم آدمیان.
نمونه را گذشته­های دور سرزمین خودمان که شرح گرانی دارد از کتاب ستیزی­ها و کتاب سوزی­ها مانند سوختن کتاب­های مانویان در عهد ساسانیان و سوختن کتابخانه بزرگ ری به دست محمود غزنوی و یا روایت­های تاریخی که بر سانسورهای حکومتی گواهی می­دهند مانند آن که نقل شده است حاکمان بر کار کاغذ فروشان و نسخه نویسان نظارت داشتند و حتی فروش کاغذ به همگان آزاد نبوده چرا که احتمال می­رفته در نوشتن شهادت­نامه دروغ و یا نوشتن سخنانی علیه دین و آیین به کار رود و نیز آن که فروش پاره ای از کتابها ممنوع بوده است.
پیشتر که می­آییم، پس از ورود روزنامه به کشور ناصرالدین شاه قاجار برای نگاهبانی دقیق آنچه نشر می­شد، اداره مطبوعات دولتی را پی افکند و چنین حکم کرد که: "اداره مطبوعات دولتی در تهران، دستورهای لازم را به همه چاپخانه بدهد و آنها را راهنمایی کند و از انتشار جزوات و کتابهایی که برخلاف آداب ملی و دولت علیه باشد، جلوگیری نماید" و رییس این اداره در کتاب خود چنین آورده است که: "مقرر گردید که هیچ کتابی و جریده و اعلانی و امثال ذلک، در هر کارخانه از مطابع جمیع ممالک محروسه ایران مطبوع نیفتد الا پس از ملاحظه مدیر این اداره و امضای وی".
هرچه پیشتر بیاییم، با رخ نمودن گونه­های پرشمار ابزار آگاهی­رسانی، تلاش در مراقبت از آگاهی­های مردم چهره­های متنوعی یافت و نمونه را رضاشاه پهلوی که با فراگیر شدن خطوط تلگراف در دوره او، همه این خطوط را پس از چندی از خارجی­ها گرفت و در انحصار دولت آورد و با گسترش سامانه پستی به شیوه امروزی، در این وادی نیز محدودیت­ها را چنان به کار گرفت که در نامه وزیر پست و تلگرافش می­خوانیم: "طبق ماده 6 قانون پستی، اداره پست از قبول کارت­های پستی و کتابها و جراید و مطبوعات و تصاویر و اشکالی که سبب شورش و فتنه یا مخالف قوانین مذهبی یا اخلاقی بوده باشد، امتناع دارد".
نظمیه رضاشاه همچنین با شروع به کار برنامه فارسی رادیو لندن از دو مغازه رادیوفروش در پایتخت خواسته بود تا فهرست خریداران رادیو را ارایه کنند و مأمورانش را آموزش داده بود تا آمد و شد به خانه های دارای رادیو را گزارش کنند و بنویسند که چه کسانی کدامین برنامه­ها را شنیده اند.
و باز در زمان سلطنت هم­او بود که رادیو برای اولین بار در ایران در گیر و دار جنگ جهانی دوم افتتاح شد و نخست وزیر دستور داده بود که گفتارهای سیاسی به ویژه اخبار جنگ قبل از پخش، توسط شخص او بررسی شود.
در همین دهه­های اخیر هم هر ابزار تازه ارتباطی و هر رسانه نوپدیدی که رخ نموده است، به گناه در هم شکستن بندها و مرزها و فزون ساختن آگاهی­ها دشنام دیده است و ناسزا شنیده است.
باز شدن دو صفر تلفن­ها و امکان برقراری ارتباط راه دور از خانه مشترکان با مخالفت شدید ساواک شاهنشاهی رو­به­رو شده بود و یا پس از آن خرید و فروش و استفاده از دستگاه پخش ویدئو در کشور ما ممنوع بود. ویدئو به شیوه­های غیرقانونی و قاچاق به کشور راه می­یافت و کم کم چنان فراگیر شد که حاکمان دانستند به جای پاک کردن صورت مسأله راه دیگری باید جست و موسسه رسانه­های تصویری ساختند تا فیلم­های ویدئویی مجاز عرضه کند و این دستگاه از منع به در آمد.
در خدمت گرفتن دستگاه دورنگار با نگاهی مجرمانه همراه بود و البته تنها با مجوز وزارت پست و تلگراف و تلفن میسر می­بود. همچنان که دستگاه فتوکپی و نیز چاپگر لیزری ممنوع بود. بر کارکرد تجاری و غیر سیاسی این ابزار تا اندازه ای تأکید شد که از منع به در آمدند.
آنتن­های بشقابی دریافت برنامه­های ماهواره ای ممنوع بود و هست اما آنقدر گسترش یافت و فراگیر شد که امروز مبارزه با آن با همه بگیر و ببندها به شوخی می­ماند و این بار به جای حذف آنتن­ها، با سلاح پارازیت سعی در مهار امواج دارند.
اینترنت نیز با سد فیلترینگ رو­به­روست و هنوز شهروندان برای استفاده از اینترنت پر سرعت در خانه­های خود به مجوز قانونی نیاز دارند و سیاهه ممنوعیت­ها و محدودیت­ها همچنان به گونه­های مختلف تداوم دارد و باز در بسته نگاه داشتن چشم و گوش خلق در تلاشند.(*)
برای این همه سدسازی در برابر جریان آگاهی­ها، مانع­تراشی در برابر باخبر شدن خلق، محدود ساختن ابزارهای ارتباطی، تلاش حاکمیت در افزایش توان بازدارندگی و منع، کاهش سرعت حرکت شهروندان در بزرگراه­های اطلاعاتی، کاستن از میزان دسترسی آدمی­زادگان به دانایی و کوشش در بستن گوش­ها و چشم­ها، چه اندازه هزینه شده است؟ و چه سرمایه­هایی در این راه به هدر رفته است؟
تاریخ چنین حکم می­کند که: آدمی­زاده تشنه دانستن است و هرچه بیشتر بازداشته شود، آزمندانه­تر به سوی آگاهی و دانایی شتاب می­گیرد.
آنان که گوش­ها و چشم­ها را بسته می­خواهند آیا خود بر این حکم تاریخی شنوا و بینایند؟

۲۳ مهر ۱۳۸۸

فرش و سینما را پیوندی عاشقانه باید

"فرش دستباف ایران نیازمند تبلیغ است"
هیچ‌یک از فعالان و تلاش‌گران روند تولید تا عرضه فرش دستباف ایران در این گزاره تردیدی ندارند که این کالای هنری برای پایداری و گسترش حوزه مخاطبان و مصرف کنندگان خود در جای‌جای کره خاک و برای شناساندن برتری‌های خود در سنجش با رقیبان، نیازمند تبلیغ است.
این کالای هنری که هم ثروت است و هم سرمایه، هم صنعت است و هم دانش، برای ماندگاری و پیوستگی حیات خود در شرایطی که کشورهای دیگری نیز به عنوان رقیب برای تسخیر بازارهای جهانی در تلاشند، و نیز در وضعیتی که انواع کف پوش‌ها و زیر اندازهای ماشینی و صنعتی جایگزین آن می‌شوند، نیازمند توسعه و گسترش بازار خود و نیز معرفی و شناساندن اثربخش ارزش‌ها و ویژگی‌های خود به مصرف‌کنندگان داخلی و خارجی است.
در میان شیوه‌ها وابزارهای گوناگون تبلیغ و آگاهی‌رسانی، "فیلم" و آنچه بر پرده نقره ای نقش می‌بندد، توانی شگرف و کارا در اثرگذاری بر مخاطب دارد و "هنر- صنعت سینما" می‌تواند یاریگر خوبی برای شناساندن "هنر- صنعت فرش دستباف" باشد.
تولید و نمایش فیلم‌های "فرش باد"، "فرش ایرانی"، "سه زن"، "10 رقمی"، آخرین گره خورشید"، "رنگ و ترنج" و... در چند سال اخیر نشانه آگاهی فعالان این دو حوزه به بایستگی پیوند میان سینما و فرش است تا فرهنگ و هنر ایرانی بالندگی پرشکوه‌تری را تجربه کند.

اما آیا این تولیدات سینمایی توانسته اند به تبلیغ و شناساندن فرش دستباف ایرانی و مزایای آن در بازار داخلی و خارجی بپردازند؟ این آثار تا چه اندازه در ذهن مخاطبان ماندگاری داشته اند و تا چه حد به افزایش فروش فرش ایرانی یاری رسانده اند؟ سازندگان این آثار سینمایی، خود تا چه اندازه به فرش ایرانی و تاریخ و فرهنگ و هنر نهفته در آن آشنا بوده اند؟
بر این باورم که تا فیلمساز و نویسنده فیلمنامه خود به شیفتگی در برابر فرش دستباف ایرانی نرسند و تا مجذوب شگفتی‌ها و زیبایی‌های این دستبافته کهن نشوند، نخواهند توانست تنها با نگاهی سفارشی و قالبی به معرفی آن بپردازند و ابزار سینمایی خود را در خدمت معرفی و تبلیغ فرش ایرانی قرار دهند.
تا کنشگران دلسوز جامعه فرش کشور، همدلانه در کنار فیلمسازان قرار نگیرند و اهالی سینما از مشاوره و راهنمایی اهالی فرش بهره نبرند، نخواهند توانست پیوندی بالنده میان این دو هنر- صنعت برقرار سازند.
آنان که اندکی با این وادی آشنایند، به یاد دارند که دهه ای پیش از این دستبافته ای به نام "گبه" جز در میان خواصی محدود، شهرتی عام نداشت و در داخل و خارج از کشور، اندک بودند کسانی که در میان فرش‌های گونه‌گون ایرانی، آهنگ خرید "گبه" کنند.
این بود تا هنگامی که زنده یاد خلیل درودچی -که در سازمان صنایع دستی صاحب منصبی بود- سفارش ساخت فیلم سینمایی "گبه" را به کارگردانی آزمون پس داده چون محسن مخملباف داد و رنگرزی صاحب تجربه چون عباس سیاحی در کنارشان قرار گرفت. گبه ساخته شد و پس از نمایش داخلی و خارجی آن بر پرده سینماها بود که این دستبافته سنتی عشایر ایران، آوازه ای جهانی یافت.
از آن پس به هر نمایشگاه ملی و بین المللی فرش که نظر می‌افکندی، گبه‌های ایرانی جایگاه ویژه ای داشتند و فروش این دستبافته آشکارا فزونی یافت.
کاش این تجربه کامکار باز هم تکرار شود و پیوند میان این دو هنر- صنعت، هوشمندانه و عاشقانه برقرار شود نه باری به هرجهت و یا به قصد طویل ساختن فهرست اقداماتی از این دست.
"گبه" که به نمایش در آمده بود، یادداشتی نوشتم که دوشنبه 16 تیرماه 76 در هفته‌نامه توس با نام "گبه سراسر رنگ" به چاپ رسید. بخشی از آن را در پی می‌آورم:
"...«گبه» از آن فیلم‌های ناب ایرانی است که جلوه‌هایی از زیبایی‌های طبیعت و فرهنگ ایرانی، تصاویر و رنگ‌هایی چشم نواز، موضوعی غریب و ساختاری غیرمتعارف دارد. مخملباف در این فیلم راه را برای کشف‌ها و تعابیر گوناگون باز می‌گذارد و نام ایران و ایرانی و فرهنگ ایران را با دیدگاهی مثبت در نوشته‌ها، نقدها و نظرها می‌آورد و اثری آبرومند برای معرفی فرهنگ ملی ماست.
گبه به نوعی گزارش زندگی یک عشیره است. قصه عشق دختری به نام «گبه» با بافت یکی از اصیل‌ترین فرش‌های ایرانی پیوند می‌خورد. گبه در طی کوچ بر فراز هر کوه صدای گرگی می‌شنود و این نشانه حضور جوانی اسب سوار است. گبه دل به جوان اسب سوار باخته است. چون پدر با بهانه‌های مختلف وصلت را به تأخیر می اندازد، او با جوان می گریزد. پدر به قصد کشتن این دو به کوه می‌زند. اما گبه و جوان بعد از سال‌ها در حالی که گرد پیری بر سر و رویشان نشسته، هنوز دل زنده اند و عاشق.
مخملباف پس از طی مسیرهای جسورانه و جنجال برانگیز و پس از آزمودن ساختارهای بیانی گوناگون، اکنون زبانی انعطاف پذیر و با ظرفیت به دست آورده است که حاصل آن «گبه» است.
گبه که هر بار تماشای آن نکته‌های تازه ای را در شکل و مضمون نمایان می‌کند، آرمان‌گراترین اثر تجریدی مخملباف در ستایش زندگی، زیبایی و عشق است. او همه چیز را در دامان بکر و زیبای طبیعت می‌چیند و زیباترین زوایا از بهترین لحظه‌های شب و روز را در چشم‌نوازترین مناظر عرضه می‌کند.
در گبه همه زشتی‌ها حتی زوزه گرگ هم تبدیل به پیام عشق می‌شود.
مخملباف فرشی زیبا بر تار و پود سلولوئید می‌بافد که هر تار آن فریاد می‌کند که: «زندگی رنگ است، عشق رنگ است».
او به زیبایی نشان می‌دهد که حتی گلوله برف هم می‌تواند گرمابخش باشد زیرا تداعی کننده گرمای دست محبوب است.
سبک و قوه تخیل مخملباف، اثری مستند را به افسانه جادویی بافته شده در ستایش زندگی تبدیل کرده است که نگینی درخشان بر تارک سینمای ایران است.
این فیلم دیدنی و شورانگیز با نیروی مسحورکننده تصاویرش و با موسیقی گوش نوازش همچون غزلی ناب، شعر زیستن را می‌سراید.
گبه با کششی جادویی همچون شعری لطیف در میان اصالت فرهنگ ایرانی قدم برمی‌دارد. متانت کوهستان، زلالی رود، نوازش نسیم، طراوت گلها و شادابی رنگها، چشم اندازی می‌گسترد که سرشار از شوق بودن است..."

۱۹ مهر ۱۳۸۸

هراس از فردایی که رسانه‌های نو می‌آفرینند

ترس از چیره شدن روبوت‌های هوشمند بر انسان‌ها، ماشینی و خودکار شدن همه چیز و همه جا، برتری یافتن هوش مصنوعی بر زیرکی آدمیان، تسخیر زمین به دست بیگانگان، پیروزی دست ساخته‌های بشر بر خود بشر، افسوس انسان در حسرت چیزهایی از دست رفته از جنس عاطفه، مهرورزی، طبیعت، درخت، گل، شادمانی و...، همه اینها را می‌توان در میان داستان‌های علمی- تخیلی و فیلم‌های سینمایی که نگاهی به آینده دارند آشکارا دریافت.
اهل هنر و اندیشه با آگاهی یافتن از نمودهای فناوری‌های نو، هر یک به زبانی بیدارباش و هشدار می‌دهند که آینده شاید آنقدرها هم دلخواه و دلپذیر نباشد و روند شتابناک نوآوری‌های علمی یکسره به خوبی و نیکویی نمی‌انجامد.

در سومین نمایشگاه رسانه‌های دیجیتال که به گشت و گذار سرگرم بودم، بیش از همه در برابر کاریکاتورهایی که در بخش "رسانه دیجیتال در آيينه هنر" به نمایش در آمده بود درنگ داشتم و همین بیم دادن و هشدار را در بیشینه آثار آنان نیز می شد به تماشا نشست.
بیشتر کاریکاتورها چه پدید آمده از سوی ایرانیان و چه آثار کارتونیست‌های برون مرزی، نگاهی پر بیم و هراس نسبت به آینده رسانه های دیجیتال داشتند.
در اثري پيامك و ايميل به بمب مانند شده بود و در اثر ديگري رايانه و اينترنت به غل و زنجيري كه بر دست و پاي آدميزاد نهاده شده است. كارتونيستي نگراني از حذف كتاب و روزنامه و رسانه‌هاي چاپي در هماوردي با رسانه‌هاي نو را ابراز كرده بود و هنرمند ديگري انسان آینده را در خدمت رايانه به تصوير كشيده بود.
آسیب رسیدن به احساسات و عواطف انسانی و صدمه دیدن نهاد خانواده و روابط خانوادگی در پی کاربری بیش از اندازه و خو کردن به رسانه‌های ارتباطی نو را می‌شد آشکارا در کاریکاتورهای به نمایش در آمده مشاهده کرد. گوشه گیری فرزندان، دور افتادن اعضای خانواده از یکدیگر و بروز عملی این مصراع که: "من در میان جمع و دلم جای دیگر است" را می‌توان در کنار نگاه منفی‌تری تا آنجا که زنی یا مردی به رایانه و اینترنت به چشم هوو یا رقیب خود بنگرد، از سوژه‌های مورد توجه نقش‌پردازان کارتونیست است.
از بین رفتن حریم خصوصی افراد و سرک کشیدن دیگران به یاری رسانه‌های دیجیتال در زندگی آدمیان نیز از دغدغه‌ها و دل‌نگرانی‌های هنرمندان است. هر چه می‌کنی و هر چه می‌گویی به اندک زمانی در گستره زمین انتشار می‌یابد و چشم تیزبین رسانه‌های نو در انتظار شکار لحظه‌ها و پخش آن تنها با فشار یک دکمه هستند.
افزون شدن شکاف بین نسل‌ها نیز دلیل دیگری برای دلواپسی اهل هنر بوده و هست. رشد و گسترش شتابنده فناوری‌های ارتباطی تازه، آنچنان است که پدر و مادر را از فرزند بیگانه می‌سازد آن‌گونه که گویی به زبانی نامشترک سخن می‌گویند. به دیگر سخن، درنگ کردن و جاماندن از آموختن زبان تازه، راه را بر داشتن زبانی مشترک با نسل‌های آتی می‌بندد.
دور شدن کودکان از بازی و تفریح بدنی و اجتماعی نیز از پیامدهای زیان‌بار گسترش و فراگیر شدن بازی‌های رایانه ای است آنچنان که کودک ساعت‌ها در برابر رایانه اش میخکوب می‌شود و خود را منفعلانه در برابر اشعه‌های تباهگر قرار می‌دهد. از ورزش و تندرستی بدنی به دور می‌افتد و فرصت تمرین برای اجتماع‌پذیری را نیز از کف می‌دهد.
دو رویی، فریب و دروغ نیز گویی در عرصه رسانه‌های دیجیتال مجال بهتری برای عرض اندام می‌یابند که نیش تند قلم اهل هنر این مضمون را نشانه رفته است. اینکه مردی مسن در اتاق گفت و گوی اینترنتی خود را جوانی رعنا جا بزند و پیردختری فرتوت نیز خود را زیبارویی نونهال بشناساند، سوژه مشترک بسیاری از کارتونیست‌هاست.
اعتیاد آور بودن رسانه‌های دیجیتال و توانمندی آنان در منزوی و گوشه‌گیر ساختن آدمیان نیز اسباب دلواپسی اهل هنر است و اینان نگرانند که مبادا اهالی دهکده جهانی حتی در نزدیک‌ترین فاصله‌های فیزیکی، از هم دور بیفتند و در اندیشه زیست دیگری نباشند.
اینها که آمد، گوشه ای از نگرانی‌ها و دغدغه‌هایی است که بر قلم بخشی از جماعت هنرمند روان شده است و بسیارند ترس و فسوس‌هایی از این دست که نمی‌توان بر آنها چشم پوشید و نادیده‌شان گرفت، همچنان که نمی‌توان از رسانه‌های نو بی‌نیاز بود و در خدمتشان نگرفت.
غرض، درنگی بر این دلواپسی و بیمناکی در خور توجه بود و طرفه آنکه این هراس را پیشترها در رویارویی با دیگر رسانه‌ها نیز تا اندازه ای شاهد بوده ایم.
نمونه را از مجله سخن برمی‌گزینم که در سال 1336 درحالی که هنوز چند ماهی به راه اندازی نخستین تلویزیون در ایران مانده بود در مقاله ای با عنوان: "آیا تلویزیون برای ایران لازم است؟" چنین نوشته است:
"... یکی از تقلیدات کورکورانه، موضوع تلویزیون است که چون ممالک مترقی دارند، پس ما هم باید داشته باشیم؛ ولی هیچ از خود نمی‌پرسیم که آیا این "مظهر تمدن" همه‌اش حسن و خوبی‌ست یا عیب و نقصی هم در بر دارد؟ ...علی‌رغم فواید آن، تلویزیون، وسیله تفریحی فردی و بی‌فعالیتی است. فامیل و دوستان، زمستان و تابستان، در تاریکی دور اتاق می‌نشینند و بدون سروصدا و مجسمه‌وار، ساعات متمادی به صفحه تلویزیون خیره می‌نگرند. نه مکالمه و مباحثه ای، نه حرکت و هوای آزادی؛ زیرا وسیله تفریحی، حاضر و آماده و در دسترس است. حس ابتکار و استدلال کم شود و فعالیت روحی و جسمی و تفریحی خارج از منزل محدود گردد. روح اجتماعی کم کم به انزوا و انفراد تبدیل شود و حرکت و فعالیت به راحتی و آسایش‌طلبی تبدیل یابد..."

۱۴ مهر ۱۳۸۸

دو سويه رسانه

محمود احمدی نژاد در آیین گشایش "سومین مجمع عمومی اتحادیه رادیو و تلویزیون‌های اسلامی" جمله ای بر زبان راند که به تیتر یک خبرگزاری‌ها و رسانه‌ها بدل شد.(*)
وی رسانه‌ها را ابزار براندازی نظام‌های مستقل در دنیا دانست و افزود: "مهمترین سلاح پیشبرد سیاست‌های استکباری امروز رسانه است."
احمدی نژاد همچنین تمام شعارهای آزادی اطلاع‌رسانی را دروغ‌هایی بزرگ خواند و گفت: "تمام رسانه‌های استکبار، مو به مو سیاست‌های دولت‌های استکباری را دنبال می‌کنند."

خوانش آنچه او در مجمع یاد شده بر زبان رانده است، بیش از هر چیز نمایانگر نگاهی منفی و تاریک به رسانه است که منحصر به صدرنشینان این دیار نیست و بسیارند کسانی -حتی در بلاد مشهور به آزادی‌گرا- که این‌گونه می‌اندیشند و حتی فراوانند اندیشمندان ارتباطات و رسانه شناسانی که با این پندار همراهند.
بسیار خوانده و شنیده ایم پیشوندهایی چون "امپریالیسم"، "هژمونی"، "سلطه"، "نفوذ" و... را که بر سر "رسانه" نشسته اند و مراد مشترک از آنها بهره‌گیری ابزاری از رسانه برای تحمیل خواسته ای بر ملت، دولت و یا فرهنگی دیگر است.
پرشمارند آنها که دنیای کنونی را سرگرم جنگی رسانه ای می‌دانند که در آن، آگاهان امر تبلیغات و ارتباطات و کارگزاران رسانه، جانشین ژنرال‌ها و نظامیان پادگان‌نشین شده اند. نبردی آرام و برکنار از خشونت فیزیکی که در هنگامه صلح نیز تداوم دارد.
بر آن نیستم که یکسره به نفی این باور بپردازم چرا که بی‌گمان رسانه‌ها از چنین توانی برخوردارند که به سان ابزاری مناسب در خدمت سلطه‌گری در آیند و بی‌تردید فرمانروایان می‌خواهند تا در مسیر سلطه از رسانه‌ها بهره بگیرند اما این همه ماجرا نیست.
رسانه پرتوان است. نیرومند است. تهمتن و زورمند است:
قلم گفتا که من شاه جهانم / قلم‌زن را به دولت می‌رسانم
امروزه توان رسانه ای یک کشور همپای توان نظامی آن در بالیدن و برشدن جایگاهش کارگر می‌افتد و چه بسا سهمی فزون‌تر برعهده داشته باشد:
کاری که قلم به یک زبان ساخت / شمشیر به صد زبان نسازد
اما توانگری رسانه دو سویه دارد. اگر یک سویه آن کوشش در تضعیف کشور یا ملت هدف است، سویه دیگرش تلاش در دفاع از منافع ملی است. اگر می‌توان با شگردهای رسانه ای همچون کتمان و یا تحریف اطلاعات بر جامعه هدف چیره شد، نیز می‌توان به اقناع و جهت‌دهی افکار عمومی جامعه خودی پرداخت. تیغ رسانه را می‌شود هم به‌سان "چاقوی جراحی" به كار گرفت و هم به عنوان "تیزی سلاخی".
تو را تیشه دادم که هیزم کنی / ندادم که بر فرق مردم زنی
منفی دیدن و از خود راندن توان رسانه ای، خالی کردن انبان خود از سرمایه ای است که گره‌های بسیاری را می‌گشاید. داشتن رتبه ای درخور و شایسته در جامعه جهانی، نیازمند برخورداری از دیپلماسی زیبنده رسانه ای است.
يكي از شروط دستيابي به توانمندي رسانه اي را -بر خلاف پنداشت چيره بر بالانشينان- نه در انحصار خبري كه در تنوع رسانه اي بايد جست. در وضعيت انحصاري، رقابت از ميان مي‌رود، كاستي‌ها و ضعف‌ها برجا مي‌مانند، اعتماد عمومي مخاطبان فرو مي‌ريزد، آنان نامشتاق و گريزان مي‌شوند و رسانه در برابر رقباي برون‌مرزي خود ناتوان و پاي در گل مي‌ماند.
نمي‌توان تنها با دشنام دادن به چيرگي و يورش رسانه‌هاي بيگانه، افكار عمومي جامعه خودي را در برابر آنان مسلح ساخت. افزون‌سازي آگاهي ملي، دوري از انسداد خبري، حرمت نهادن به رسانه‌هاي مستقل و ميدان دادن به تنوع رسانه اي، انگيزه‌بخشي به اهالي رسانه و گرامي‌داشت آزادي عمل آنان، به دست آوردن و انباشت دانش و بينش ارتباطي و رسانه اي، برساختن زيرساخت‌هاي ارتباطي كشور، كاستن از حكومت‌سالاري و تمركزگرايي در عالم ارتباطات، محرم دانستن مردم، اقناع مردم و بي‌نياز ساختن مردم از رسانه‌هايي كه ابزار سلطه مي‌پنداريمشان، همه و همه از لوازم توانمند شدن در دنياي آكنده از نبرد رسانه اي است.(*)
آنان‌كه از رسانه‌ها براي سلطه بر ديگران بهره مي‌برند، چنين لوازمي را به كف آورده اند و از همين روست كه بيم ندارند كسي چون احمدي نژاد -كه به ستيز با آنان شهره است- در سرزمين خودشان رو در روي رسانه‌هاي گونه‌گون بنشيند و پيام دلخواه خويش را نشر دهد و طرفه آنكه باز هم آزادي اطلاع‌رساني آنان را دروغ بشمارد!
به هر روي در اين ميان بر يك باور مي‌توان پاي فشرد كه بهره‌گيري از رسانه چه در سويه روا و چه نارواي آن، به شرطي رخ مي‌دهد كه آن را عايق، نارسا و نارسانا نخواهيم.