۱۰ دی ۱۳۸۹

انسان موجودی است اجتماعی

منتظر می‌ماندیم تا معلم نام یکی از ما را بخواند و دفتر انشا در دست برویم پای تخته و انشایمان را بخوانیم. انشاهایی با موضوع‌های تکراری که با جملاتی قالبی شروع می‌شد و با نتیجه‌گیری‌های کلیشه ای پایان می‌یافت.
یکی از آن جمله‌های همیشگی و قالبی این بود که: "انسان موجودی است اجتماعی...".
این ویژگی انسانی همان است که در واپسین روزهای سال 2010، "مارک زوکربرگ" جوان را به عنوان چهره سال بر پیشانی مجله تایم می‌نشاند و دیوید فینچر فیلم "شبکه اجتماعی" را با یادکرد از او و آنچه پدیدآورده است –فیس بوک- می‌سازد.

گرایش انسان به زیست اجتماعی در دوره تازه ای که ما در آنیم، نمودی مجازی یافته است و شبکه‌های اجتماعی (Social Network) به محملی برای گردهم آمدن و پیوند خوردن آدمیان هزاره کنونی بدل شده اند.
هنوز از پدیدار شدن فیس بوک در فوریه 2004 دیرسالی نمی‌گذرد اما این شبکه اجتماعی با کاربرانی چند صد میلیونی به پایگاهی دوست داشتنی بدل شده است و فرصتی کم نظیر برای ایجاد و تقویت دوستی‌ها، انتشار اخبار و اطلاعات و تفریح و سرگرمی پدید آورده است.
شبکه‌های اجتماعی و محبوب ترین آنها فیس بوک را می‌توان دلپذیرترین نوع پایگاه‌های اینترنتی دانست چرا که کاربران فضای مجازی بخش گسترده ای از زمان آنلاین بودن خود را به حضور و گشت و گذار در این شبکه‌ها اختصاص می‌دهند و چنین شبکه هایی حتی کاربرانی بیشتر و پیگیرتر از وبلاگ‌ها و وب‌سایت‌های دیگر دارند.
در ایران ما هم در فاصله بهمن 87 تا خرداد 88 بیش از نیم میلیون ایرانی به عضویت فیس بوک در آمدند و کار بدانجا رسید که از تابستان 88، گردانندگان فیس بوک نسخه فارسی را نیز به زبان‌های این شبکه افزودند. (هرچند که خیلی زود فیس بوک در تنور انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری در ایران سوخت!).
در دوره کنونی جامعه اطلاعاتی با شتاب دارد رخ می‌نمایاند و جامعه ای شبکه ای و استوار بر وب در قامت دروازه ورود به جامعه اطلاعاتی ظاهر می‌شود. جامعه ای که در آن نت‌وندان (Netizen) جایگزین شهروندان (Citizen) می‌شوند.
اعضای شبکه های اجتماعی با رسیدن به نوعی همگرایی، در مسیر افزایش گونه ای از مشارکت اجتماعی گام برمی دارند و در حال پی‌ریزی دنیایی تازه هستند.
آنان که به عضویت این شبکه ها در می‌آیند به اطلاع رسانی شخصی و اجتماعی می پردازند، به موج سازی‌های موردی و موضوعی دامن می زنند، ارتباطاتی تازه و گسترده و فراتر از زمان و مکان برقرار می‌کنند، به نوعی صمیمیت و اعتماد در فضای سایبر دست می‌یابند، با آسودگی بیشتری نسبت به محیط واقعی دست به کنش سیاسی می‌زنند، گاه به تخلیه روانی خود می‌پردازند، از قدرت حاکمان تمرکز زدایی می‌کنند، از سانسور و محدودیت‌ها فاصله می‌گیرند، تنوع و تکثر فرهنگی را به نمایش می‌گذارند، در جامعه ای مجازی مشارکت اجتماعی و پیوستگی عملکردی را تجربه می‌کنند و به تکثیر انفجارگونه اخبار و پیام ها می‌ پردازند.
امکان جست‌و جو، خواندن و به اشتراک گذاردن اخبار و رویدادها، امکان بارگذاری و نیز دریافت عکس، فیلم و صوت در کنار نوشتار (چند رسانه ای بودن)، امکان عضویت در گروه های گوناگون، امکان گپ و گفت‌و گوهای همزمان، امکان دوست‌یابی و دوست‌گزینی، امکان دنبال کردن و دنبال شدن، امکان مداخله و مشارکت با اظهار نظر و یا ارایه تولیدات شخصی، امکان نقد بی پروا و بی رحمانه، امکان ایجاد ارتباط با افراد یا گروه های نادیده و دور از دسترس در دنیای واقعی، امکان پرداختن به بازی ها و سرگرمی های آنلاین، امکان دستیابی به نوعی از ارتباطات و تعاملات که در جامعه واقعی با هنجارهای رسمی ناهمخوانی دارند، امکان ایجاد پویایی و تحرک سیاسی فراتر از محدودیت های دنیای واقعی، امکان فراخوانی، بسیج و سازماندهی اجتماعی و امکان شتاب بخشی و تسریع در تولید، انتشار و توزیع پیام و دیگر امکاناتی از این دست، شبکه های اجتماعی را آن چنان جذاب و دلربا ساخته اند که بسیاری از کاربران این شبکه‌ها را می‌توان معتاد بدانها دانست. آنان دچار چنان اعتیادی شده اند که گویی بی درنگ زندگی مجازی برایشان جایگزین زندگی حقیقی می‌شود.
شبکه های اجتماعی دنیای ژورنالیسم را هم دگرگون کرده اند. این اجتماعات شبکه ای تازه بازار رسانه ای را رونق بخشیده و دریچه ای نو به روی روزنامه نگاری و کار رسانه ای گشوده اند. شبکه های اجتماعی به تولید محتوا و تنوع بخشی به آن شتاب داده اند و به افزایش پویایی اجتماعی یاری رسانده اند.
این شبکه ها خود به منبعی برای دستیابی به اخبار بدل شده اند و ترکیبی از شایعات، گزارش های شهروندی، اخبار و... روی آنها قرار می‌گیرد که رسانه های رسمی نیز از آن سود می‌برند. اینک صفحه های شخصی روزنامه نگاران، سیاستمداران، هنرمندان و... با روایی و اعتباری در خور توجه به منبعی برای دسترسی به اخبار تبدیل شده اند.
با آن که هنوز نقدهای فراوانی بر این شبکه ها وارد است و دل نگرانی‌هایی همچون میزان امنیت، چگونگی مبارزه با تجاوز به حریم خصوصی افراد، میزان اطمینان به صحت اطلاعات، وجود ارتباطات و هویت های جعلی و ساختگی روی این شبکه ها، امکان سوء استفاده های سیاسی و تجاری و یا دغدغه ایجاد تخدیر در فعالیت‌ها و فراموش شدن دنیای واقعی رخ می‌نمایاند، ولی به هر روی این شبکه ها آمده اند و دنیایی تازه را پی می‌ریزند.
شاید دانش آموزان امروزی که تصویر جوانی نورس را روی جلد مجله تایم به عنوان چهره سال می‌بینند، انشاهایشان را در کلاس‌های مجازی خود چنین آغاز کنند که: "انسان موجودی است اجتماعی که ناگزیر در یکی از شبکه های اجتماعی عضویت دارد...".

۲۵ آذر ۱۳۸۹

تحریف خبری در روایات عاشورا

مجلس گرم شده است. چراغ‌ها را خاموش کرده اند. صدای ناله و گریه بلند است. مداح دم می‌گیرد. شروع به توصیف قد و قامت پهلوان کربلا می‌کند. قامت رعنا، پیشانی بلند، ابروی کمان و چشم‌های شهلا:
تا که به چشماش می‌رسم، کشیدنش چه مشکله / آخه چشای یار من، سیاهه خیلی خوشگله
پیام‌های محرم را رها کن. از جهاد و ایثار و شهادت حرفی در این میانه نیست. ظلم ستیزی و آزادگی باب این مجلس نیست. سیاهی چشم شده است برترین ویژگی شیرمردان دشت کربلا. در حسرت روی زیبایشان اشک بریز نه در افسوس شقاوت و کوردلی یزیدیان. لب‌های تشنه شان را به یادآور نه ندای لبیک بی‌پاسخ مانده شان را. اینجاست که تحریف (Distortion) رخ می‌نمایاند. واقعیت عاشورا به گونه ای دیگر روایت می‌شود. از رهگذار اصلی منحرف می‌شود. در متن پیام‌های نهضت کربلا به شیوه های گوناگون دستکاری (Manipulation) می‌شود. تمایل به اسطوره سازی از یک سو، اشتیاق به مبالغه و اغراق از سویی دیگر، میل به ایجاد غلیان احساسات در مخاطبان و اشک گرفتن از ایشان را به همراهی می‌خوانند تا پیام عاشورا به جای هشدار و بیدارباش، به دعوتی برای گریه منفعلانه بدل شود.
تحریف، آنست که رویدادی را به گونه ای به مخاطب ارایه کنند که واقعیت و اصل آن را به تمامی دریافت نکند و تصویری ناتمام و نارس از آن به دست آورد. به دیگر سخن، چیزهایی از آن رویداد در ذهن مخاطب نقش بندد که تام و تمام بر واقعیت انطباق ندارد.
تحریف، خارج کردن خبر از حالت اصلی و نخستین آنست آن گونه که معنایی دیگر بدهد و مایه کژفهمی مخاطبان شود. این فریب خواسته یا ناخواسته مخاطبان، در روایت کردن از اخبار کربلا هم از جنبه شکلی و هم محتوایی نمودی فراوان یافته است.
بزرگ یا کوچک نمایی رویدادها از جمله ابزار تحریف است. یعنی آنچه کم اهمیت است را پراهمیت نشان دهی و آنچه مهم است را نادیده بینگاری. این گونه از تحریف را در ذکر اخبار عاشورا بسیار به کار برده اند. اهمیتی که مداحان و راویان به چشم و ابروی حضرت عباس(ع) داده اند، بیش از اهمیتی است که برای فلسفه قیام عاشورا قایل شده اند.
دستکاری آماری و ارایه اعداد و ارقام ناقص یا اغراق آمیز نیز از دیگر گونه های تحریف خبری است که نمونه هایش را در اخبار نینوا دیده ایم. برشمردن جمعیتی میلیونی برای لشگر عمرسعد که در سنجش جمعیت کوفه در آن روزگار نادرستی آن آشکار می‌شود، بالا و پایین بردن شمار کشتگان و زخمیان سپاه یزید، کم و زیاد کردن مدت زمان تشنگی یاران سیدالشهدا(ع) و... نمونه هایی از تحریف‌های آماری هستند.
جعل هم جور دیگری از تحریف است. بسیار پیش آمده که سخنور یا نوحه خوانی به تمنای گرفتن اشکی بیشتر از مخاطبان، گریزی رویایی بزند و رخدادی را جعل کند. جعل هایی که نه تنها با واقعیت‌های تاریخی همخوانی ندارند و بر شعور مخاطب نمی‌افزایند، بلکه گاه شأن و عظمت خاندان پاکی و عصمت را هم پایین می‌آورند.
در هنگامه ای که مجال خواندن نماز هم به دشواری فراهم شد، خبر از برپا کردن حجله عروسی برای حضرت قاسم(ع) می‌دهند و شأن جوانی را که مرگ را "احلی من العسل" می‌دانست، در حد کسی آرزومند دامادی پایین می‌آورند!
گاه شیوه ای دیگر از تحریف صورت می‌بندد که ساده انگاری و آسان‌سازی مسایل پیچیده است. نمونه را همه ویژگی‌ها و ارزش‌های حماسه کربلا و نهضت حسینی را در تشنگی خلاصه می‌کنند و ذهن مخاطب را از پیام‌های اصلی به نکته ای کوچک و فرعی معطوف می‌کنند.
بیش از آن که بر زرپرستی و زورترسی و تزویرپذیری کوفیان –که ممکن است گریبانگیر همه ما شود- بگویند و بگریانند، بیش از آن که بی‌پاسخ ماندن ندای "هل من ناصر ینصرنی" را تشریح کنند، مخاطب را بر خشکی لب های امام(ع) می‌گریانند.
بهره گیری از منابع ناشناخته، مبهم و نامعتبر (Unidentified Sources) نیز از گونه‌های تحریف خبری است. فرستنده پیامی که خواسته یا ناخواسته مسیر تحریف خبر را می‌پیماید، آنچه مدنظر دارد را به نقل از "یک مقام آگاه" یا "مقامی که نخواست نامش فاش شود" بیان می‌کند. روضه‌خوان محرم نیز از "بزرگی می‌گفت" یا "راوی می‌گوید" بدانسان بهره می‌برد که مایه دوری از سندیت مطلب را فراهم می‌آورد.
یکی دیگر از گونه‌های تحریف خبری، آمیختن خبر به تفسیر و عدم مرزبندی میان اصل خبر و آرای شخصی است. ناقل خبر پس از بیان خط اصلی خبر، تفسیر و نظر شخصی خود را هم بدون مرزبندی و تفکیک به دنبال آن می‌افزاید و گیرنده پیام نمی‌تواند خبر را از نظر بازشناسد و همه آنچه گفته می‌شود را واقعیت می‌پندارد. این‌گونه است که مطالبی غیرواقعی با پوششی از واقعیت ارایه می‌شوند و این به هم چسبیدگی باعث می‌شود مخاطب نظرات شخصی و خیال‌پردازی‌های روایتگر اخبار عاشورا را عین واقعیت بپندارد.
معمولاً در نقل اخبار از منبعی به منبع دیگر به تدریج جزییاتی حذف می‌شوند و مواردی شاخ و برگ می‌یابند. پس عجیب نیست اگر در ذکر اخبار حماسه محرم سال 61 هجری، با گذر از 14 قرن شاهد تحریف باشیم. عجیب نیست اگر شاهد افزودن و کاستن‌هایی باشیم که تمایلات و احساسات گیرندگان پیام (اشک ها) در آن نقش داشته اند.
کاش این نهضت عظیم از پیرایه های ناروا و تحریف‌ها پاک شود و هنگامی که چراغ‌ها را خاموش می‌کنند، به جای توصیف چشم سیاه و قامت رعنا و لب‌های عطشان، باز هم بشنویم که:
بزرگ فلسفه قتل شاه دین این است / که مرگ سرخ به از زندگی ننگین است
نه ظلم کن به کسی نه زیر بار ظلم برو / که این مرام حسین است و منطق دین است

۲۳ آذر ۱۳۸۹

منبر؛ رسانه ای برای رساندن پیام عاشورا

سطحی بلندتر از زمین. تختگاهی برای نشستن آن‌گونه که اطرافیان آسوده‌تر فرد تکیه زده بر آن را ببینند. سکویی با چند پله. جایگاهی ساده به نام "منبر".
پیام‌رسانی بر این جایگاه قرار می‌گیرد و بی‌واسطه و رو در رو با آنانی که گرداگردش را گرفته اند سخن می‌گوید. چشم در چشم مخاطبان می‌دوزد و پیام‌هایش را عرضه می‌دارد. واژگانی در حد و اندازه درک مخاطبانش برمی‌گزیند و پیام خویش را در قالب این واژگان به گیرندگان آن می‌فرستد. به آسانی و در لحظه، بازخورد پیامش را نیز دریافت می‌کند.
آنان که گرد او حلقه زده اند، اغلب به اعتبار و وثوق گفته هایش به‌سان منبعی اطمینان‌بخش باور دارند و در برابر پیام‌هایی که می‌فرستد سدی دفاعی برنمی‌گزینند. بیشترشان به خواست خود و با گزینشی شخصی خود را در معرض این پیام‌ها قرار داده اند و از این رو تأثیرپذیری خوبی دارند.
همین که فرستنده پیام احساس کند که مخاطبان دچار خستگی یا حواس پرتی شده اند، با افت و خیز بخشیدن به صدای خویش یا با سهیم کردن مخاطبان در گفتار خود و پرسیدن پرسشی از آنان و یا با طلب واکنشی مانند فرستادن درود بر آخرین پیامبر و خاندانش، هوش و حواس مخاطب را در اختیار می‌گیرد و باز به پیام‌رسانی مشغول می‌شود.
این شیوه از برقراری ارتباط و پیام‌رسانی که سالیان و سده های متمادی بهترین نمود آن در ماه محرم و در مساجد و تکایای سراسر ایران به چشم آمده است، با همه ویژگی های خود آن چنان استوار شده که بسیاری از اندیشمندان حوزه ارتباطات، "منبر" را "رسانه اسلام" نامیده اند.منبرنشینان و روضه خوانان در ماه محرم و ایام سوگواری مشابه، به ارتباط گران و پیام رسانان وقایع صدر اسلام بدل شده اند که به ویژه به بازتاب رخداد کربلا و حماسه عاشورا می‌پردازند.
این پیام رسانان گاه خاطرات و روایت‌های قیام خونین کربلا را بازگو می‌کنند، گاه شرح زندگی، مبارزه و شهادت کاروان نینوا را حکایت می‌کنند، گاه فلسفه قیام حسینی را تبیین می‌کنند، گاه از ضرورت رویارویی و ناسازگاری با ظلم و زور و فساد سخن می‌گویند و با بیان‌های گونه گون، آیین فراگیر آزادگی و ظلم ستیزی را گسترش می‌دهند.
روضه خوانان که پیام رسانان عاشورا از رسانه منبرند، همواره در معرض دید و در دسترس مخاطبان بوده اند. این نزدیکی موجب همگونی و شناخت بیشتر آنان از گیرندگان پیام شده و همواره برقراری ارتباط دوسویه را تسهیل کرده است.
منبرنشینان چندان در پی بهره گیری از ابزار و فناوری‌های نو و پیچیده نبوده و به طبیعت زندگی مردم نزدیکترند. واژگان انتخابی و بیانشان به توده مردم نزدیک بوده است. هم سخن و هم زبان مخاطبان بوده و در ارسال پیام به گیرندگان آن با دشواری کمتری دست و پنجه نرم کرده اند.
پیام رسانان محرم، معمولاً سوا از حاکمان و مستقل از منافع حاکمیتی بوده و در پیوند مستقیم با رعایا می‌زیسته اند. این نزدیکی با توده مردم، بی نیازی به زمامداران و آزادی از سلطه حکام، به بقا و ماندگاری آنان در میان مردم یاری رسانده است و پذیرش پیامشان از سوی مخاطبان را آسان‌تر کرده است.
تکیه زنندگان بر منبر، پرشمار و پرتنوع بوده اند. گوناگونی، فراوانی و پراکندگی آنان در شهرها و روستاهای کشور نیز به دوامشان یاری رسانده است و آنان را از واپایش، نظارت و سانسور حکومت تا اندازه بسیاری در امان داشته است.
ارتباط گران عاشورایی پیام های محرم را با بهره گیری از ارتباطات میان فردی، رو در رو، چهره به چهره و بی‌واسطه، با اثرگذاری بیشتری منتقل کرده و این پیام‌ها را چه از نظر محتوایی و چه به لحاظ شکلی به گونه ای که به زبان و درک مردم نزدیک تر باشد ارایه می‌کرده اند.
پیروزی خون بر شمشیر، دوری جستن از ذلت، زیبنده دیدن شهادت و ایثار، همه روز را عاشورا و همه جا را کربلا دانسن، سرفرود نیاوردن در برابر دشمنان حق و راستی، آزادگی و شجاعت، پیرایش دین از انحرافات، سفارش به نیکی و بازداشتن از بدی، و... از جمله پیام‌هایی است که از رسانه منبر گاه در قالب حکایات واقعه کربلا و گاه در شکل و شمایل تفسیری و توضیحی از انگیزه ها و علل رخداد عاشورا به مخاطبان رسیده است.
ناروا نیست اگر این سکوی چند پله ای را رسانه ای مهم، موثر، پرمخاطب و پرنفوذ در رساندن پیام‌های ماه محرم، حماسه عاشورا و رویداد کربلا بدانیم.
در پیوند با این نوشتار:
کارکردهای پیام در محرم ؛
سادگی و پیچیدگی در پیام‌های محرم ؛
دین در تلویزیون و گردی که گردو نیست!

۱۸ آذر ۱۳۸۹

معجون "ویکی لیکس" در جام ایران و آمریکا

بمبی خبری می‌ترکد. رسانه‌های خبری خوراکی خوب برای جذب مخاطبان می‌یابند. پایگاهی اینترنتی که چند سالی را در کم آوازگی فعالیت کرده بود، به سرعت شهرتی جهانی می‌یابد. جولیان آسانژ استرالیایی به چهره شناخته شده بین المللی بدل می‌شود و دیگر "ویکی لیکس" عبارتی آشنا برای مخاطبان رسانه های دنیا شده است.
افشاگری‌های پیاپی پایگاه اینرتنتی ویکی لیکس (WikiLeaks) از اسناد محرمانه پنتاگون و کاخ سفید، برخی را خرسند می‌کند و بعضی را نگران. عده ای را به تأیید و تکذیب وادار می‌کند و پاره ای را به واکنش‌های شتابان.
در ایران ما هم عده ای بی‌درنگ افشاگری‌های ویکی لیکس را بازی رسانه ای غرب و بخشی از یک توطئه می‌خوانند و عده ای دیگر اسناد و مدارک منتشر شده را مبنای داوری درباره دوست و دشمن قرار می‌دهند. به هر روی نگاه‌ها به این ماجرا تردید آمیز است ولی چند نکته را می‌توان در این زمینه برشمرد:
الف) پنهان‌کاری از ابزارهای آشنای قدرت بوده و هست و سالاران و فرمانفرمایان همواره تلاش داشته و دارند که از شفافیت بگریزند اما رسانه راهی دیگر برگزیده است.
ظهور و بروز مداوم فناوری‌های تازه ارتباطی و سربرآوردن رسانه های نو هر روز بیشتز از پیش زمینه انتشار پرشتاب اخبار را فراهم می‌آورند و دیگر نمی‌توان رویدادها را برای دیرزمانی در بند کرد.
خبر گریزپاست و هرچه با زمان به پیش می‌رویم، نهان‌کاری در دهکده جهانی دشوارتر می‌شود. رخدادی مانند ماجرای ویکی لیکس هم می‌تواند نویدی بر این روند باشد.
ب) تکنیک‌ها و تاکتیک‌های رسانه ای و سیاسی گاه به یاری حاکمان آمده و چون ابزاری ارزشمند در بازی دادن افکار عمومی به کارشان می‌آیند. از این روست که نمی‌توان از پیش طراحی شده بودن ماجرای این افشاگری‌ها را یکسره رد کرد. نمی‌توان حکمی کلی داد که ایالات متحده در این ماجرا هیچ سهم خودخواسته ای ندارد و واقعاً اسنادش مورد دستبرد قرار گرفته اند.
تاکتیک "نشت هدایت شونده اخبار" از روش‌های معمول مورد استفاده دولت‌هاست که برخی اسرار را با نیتی خاص و با زمان‌بندی مناسب افشا می‌کنند. گاه برای اینکه دروغی را به افکار عمومی بقبولانند، آن را در میان انبوهی راست پنهان می‌کنند. گاه با این هدف که شایعه ای از مجرایی ناموثق انتشار نیابد، خود به شیوه ای قطره ای و هدایت شده آن را ارایه می‌دهند و اعتماد مخاطبان را جلب می‌کنند و بسیارند روش‌هایی مانند این‌ها که به کارگیری‌شان در ماجرای ویکی لیکس را نمی‌توان یکسره رد کرد.
پ) هکرهای ویکی لیکس به هر روش ممکن –خودخواسته یا دیگرخواسته- به اطلاعات طبقه بندی شده بالانشینان ایالات متحده دست یافته اند و این دانسته های پرشمار را اندک اندک انتشار می‌دهند. دانسته‌ها و اسنادی که از سوی زمامداران و وابستگان دولت آمریکا گردآوری شده اند.
این گزارش‌ها مجموعه ای را شامل می‌شوند که از شایعات رایج در میان افکار عمومی تا اطلاعات محرمانه در مذاکرات دیپلماتیک را دربر می‌گیرد و لزوماً درست و دقیق نیستند و نمی‌توانند مبنای داوری و تصمیم گیری قرار بگیرند. پس قضاوت درباره دوستان و دشمنان و استناد قطعی به این اسناد منطقی به نظر نمی‌رسد.
ت) دولتمردان آمریکایی خود از زیان‌دیدگان این افشاگری هستند. نخستین ذهنیتی که برای مردم جهان شکل می‌گیرد این است که دیپلمات‌ها و نمایندگان ینگه دنیا در دیگر بلاد –چه دوست و چه دشمن- همواره به کار گردآوری اطلاعات مشغولند؛ آن هم به شیوه ای که گاه از گزارش‌های معمول سیاسی فراتر می‌رود و به جاسوسی از چهره ها و نهادهای سیاسی پهلو می‌زند.
با این افشاگری‌ها، حکمرانان آمریکا به دورویی و نفاق شهره شده اند و گویا از این پس هیچ دولتمردی نباید به ایشان اعتماد کند. سیاست‌ورزان دیگر کشورها باید مدام به خود یادآور شوند که دولت آمریکا رازدار نیست و ممکن است در آینده ای نزدیک مذاکرات نهانی ومحرمانه ما نیز بازتابی جهانی بیابد.
درست است که بخشی از اسناد منتشر شده را افکار عمومی بدون این مدارک نیز باور دارند و برای نمونه کم نشنیده اند از آنچه که در عراق و افغانستان از آمریکاییان سر می‌زند و یا آنچه در ابوغریب رخ داده است اما به هر روی این حجم گسترده از اسناد، آن هم مربوط به همین ایام نزدیک و در دوران صدارت اوبامایی که عنوان برنده صلح نوبل را یدک می‌کشد و... برای زمامداران آمریکا زیان‌بار است.
ث) آیا آن چنان که برخی گفته اند همه این ماجرا و این حجم از افشاگری‌ها ایران ما را هدف گرفته است؟
به باور نگارنده چنین نیست.
این که درصدی اندک از این اسناد به ایران مرتبط می‌شود نکته شگفتی نیست. مگر همه رسانه های رسمی نظام همواره نمی‌گویند که ما مهمترین کشور منطقه هستیم و سهمی مهم در مراودات جهانی داریم؟ مگر پرونده هسته ای یا حقوق بشری ما –روا یا ناروا- همواره در رسانه های دنیا بازتاب ندارد؟ پس هیچ عجیب نیست اگر نام ایران در این اسناد جایی ویژه داشته باشد.
از سوی دیگر مگر آنچه مرتبط با ایران در این اسناد آمده است چیزی بدیع و تازه است؟ نمونه را بی اعتمادی میان ایران و اعراب آیا نکته شگفتی است؟ در کوچه و بازار و تاکسی هم می‌توان این بی اعتمادی دوسویه را از مردم شنید. این باوری است که در میان ایرانیان جای گرفته است و بی‌نیاز به اسناد ویکی لیکس هم بدان معتقدند و نشانه هایش فراوان است.
رزمایش نظامی مشترک گاه به گاه کشورهای عربی اطراف ما با آمریکا و خرید انبوهی از تسلیحات نظامی پیشرفته که هر از گاهی تکرار می‌شود چه پیامی را به ایرانیان منتقل می‌کند؟ متهم کردن مداوم ایران به دخالت در امور عراق و لبنان و یمن و دیگر کشورهای عربی که مدام در رسانه هایشان بازتاب دارد حامل چه پیامی می‌تواند باشد؟ برخوردهای اهانت‌بار اعراب با مسافران ایرانی در کشورهایشان چه پیامی را می‌رساند؟ پافشاری آنان بر ادعاهایی واهی مانند تغییر نام خلیج فارس و یا تملک جزایر سه گانه حامل چه پیامی است؟ زاویه دار بودن عملکرد آنان در دفاع از فلسطین با سیاست های ایران چه بار معنایی را در پی دارد؟ همراهی آنها با برخی سیاست‌های تحریمی علیه ایران چطور؟...بر این پایه نقل گفته های عنادآمیز برخی سران عرب درباره ایران در مجموعه اسناد منتشر شده ویکی لیکس –چه واقعی باشد و چه ساختگی- آیا عجیب و مغرضانه و توطئه آمیز است؟!

۱۰ آذر ۱۳۸۹

ماجرای شهلا جاهد و ارزش خبری "شهرت"

زمان، مهرماه سال 81 است و مکان، تهران، میدان کتابی، حوالی میرداماد. قتلی صورت می‌پذیرد و زنی گمنام که "شهلا جاهد" خوانده می‌شود متهم است که زن گمنام دیگری به نام "لاله سحرخیزان" را از ادامه زندگی بازداشته است.
خبر این قتل به سرعت رسانه ای می‌شود و مطبوعات و خبرگزاری‌های گونه‌گون آن را منتشر می‌سازند. مگر چه فرقی میان این قتل و دیگر خون ریختن‌هایی است که هر روز در گوشه و کنار کشور رخ می‌دهد؟ چرا این یکی برای افکار عمومی جذابیت و کشش دارد؟
پاسخ را باید در نام دیگری جست‌و‌جو کرد. نام مردی مشهور که همسر این دو زن است. بازیکن پیشین تیم ملی فوتبال ایران؛ ناصر محمدخانی.
شهرت این بازیکن برای افکار عمومی، به سرعت خبر قتل را بر صدر اخبار رسانه‌ها می‌نشاند و تا 8 سال بعد که سرانجام شهلا جاهد به دار آویخته می‌شود، هر ازگاهی افت و خیزهای پرونده قضایی او از سوی مردم و رسانه ها دنبال می‌شود.

اندیشمندان روزنامه نگاری و ارتباطات، در بیان آنچه موجب می‌شود از میان رویدادهای گوناگون، یکی جامه خبر بپوشد و به رسانه ها راه یابد، به معیارهایی برای گزینش اخبار رسیده اند که از آنها به "ارزش‌های خبری" یاد می‌کنند.
این ارزش‌ها، پایه و مبنای شناسایی و انتخاب وقایع خبری از رویدادهای غیرخبری هستند و یکی از این ارزش‌ها که در ماجرای پرونده قتل یادشده بهانه رسانه ای شدن موضوع شد، "شهرت" (Fame/ Prominence) بود.
اشخاص، اشیا و نهادهایی که پرآوازه و نامدارند، از چنین ارزشی برای ورود به دنیای اخبار برخوردارند و "شهرت" علتی می‌شود برای ثبت کردار و گفتارشان بر پهنه رسانه ها. شهرتی که می‌تواند مثبت یا منفی باشد.
معمول این است که در جنگ، هر اندازه که سربازان از خود دلاوری نشان دهند و جنگاور باشند، آوازه ای نمی‌یابند و پیروزی یا شکست به نام فرمانده آنان ثبت می‌شود. در کنسرت موسیقی، نوازندگان و عوامل اجرای برنامه چندان نامدار نمی‌شوند و این خواننده یا رهبر ارکستر است که نامش خبرساز می‌شود. رسانه ها اخبار مردم را منتشر نمی‌کنند و تنها نامداران هستند که عادی ترین اعمال و گفته هایشان ممکن است در صدر اخبار جای گیرند.
برای رسانه ها و گزینش‌گران اخبار، ازدواج یا مرگ یک انسان بی نام و نشان هیچ کششی ندارد اما همین رویداد درباره یک چهره ورزشی یا سینمایی جذابیت پیدا می‌کند. کج شدن برج میلاد یا نشست بنای میدان آزادی، برای خبرسازان اهمیت بیشتری دارد تا انهدام ساختمانی عادی در یکی از خیابان‌های پایتخت.
به دیگر سخن، هر رویدادی خبر نیست مگر آنکه ارزشی را همراه خود داشته باشد که گفته اند: "نه هر سری به کلاهی سزای سالاری است".
ارزش‌های خبری که در دل اخبار و رویدادها نهفته اند، بهانه انتشار و گسترش آنها در میان افکار عمومی می‌شوند و در نمونه هایی که اشاره شد، ارزش خبری "شهرت" به بهانه ای برای توجه رسانه ها بدل می‌شود. شهرت یک فوتبالیست که می‌ تواند شهلا جاهد را از زنی گمنام، به تدریج به چهره ای شناخته شده برای افکار عمومی بدل سازد که حالا دیگر خود او ارزش "شهرت" را داراست!
این ارزش خبری، در بسیاری از رسانه ها به ویژه در کشورهای در حال توسعه و به طور ویژه‌تر در رسانه های وابسته به حکومت‌ها، اهمیت افزون‌تری بر دیگر ارزش‌ های خبری دارد.
در این رسانه ها، پیش و بیش از آنکه "ماقال" مهم باشد، "من قال" اهمیت دارد و ترتیب چینش خبرها بر پایه شهرت گویندگان آنهاست.
دیده ایم که بیشتر بخش‌های خبری صداوسیمای جمهوری اسلامی ایران نیز از همین پیکربندی پیروی می‌کنند و اخبار مرتبط با رهبری نظام بر صدر رویدادها نشسته و پس از آن ریاست جمهوری، مجلس و ... قرار می‌گیرند و در بخش‌های انتهایی اخبار به نام‌هایی کمتر شناخته شده می‌رسیم.
شکل عریان این گونه گزینش‌گری برای اخبار را چند سال پیش در شبکه رسمی تلویزیون عربستان سعودی می‌دیدم که به هنگام زمامت ملک فهد، دیدارهای روزانه او بخش اعظم اخبار را به خود اختصاص می‌داد و این زمان نه به بیان گفته‌های او که گاه برای مدتی طولانی به دست‌بوسی و شانه‌بوسی‌ها تعلق می‌ گرفت! اگر شاه سعودی با جمعی از بزرگان قوم دیدار داشت، ورود تک تک ایشان که با دست بوسی و برخی شانه بوسی همراه بود تمام و کمال نمایش داده می‌شد و این روند تنها به فهد بسنده نمی‌شد و در پوشش خبری دیدارهای دیگر شاهزادگان سعودی نیز همین روند تداوم می یافت! به بیان دیگر اخبار تبدیل شده بود به گزارش کاملی از اظهار ادب و ارادت به نامداران و مشاهیر سعودی! و اصلاً مهم نبود که در این دیدار و نشست و برخاست‌ها چه حرفی زده می‌ شود و چه تصمیمی گرفته می‌شود!
به هر روی شهرت یک فوتبالیست همچنان که می‌توانست به علت هنرنمایی‌هایش در مستطیل سبز مایه خرسندی اش باشد، نام او را در میان مردم ایران برای همیشه با پرونده قتل همسرش گره زد. چه بخواهد و چه آزرده خاطر باشد!

۲۸ مهر ۱۳۸۹

معدنی در شیلی؛ رستورانی در لوس آنجلس

در ایران نیمه شب است و در آن سوی کره خاک نیمروز. اینجا مردم در خواب خوشند و آن سو عده ای در ژرفنای 700 متری زمین در حال کند و کاو، که به ناگاه حادثه از راه می‌رسد. معدن فرو می‌ریزد و معدنچیان شیلیایی محصور و محدود می‌شوند.
ماه آگوست سال 2010 به هفته پایانی خود می‌رسد و 17 روز از ریزش معدن می‌گذرد که گروه نجات با شگفتی صدای ضربه‌هایی را روی مته حفاری می‌شنوند. با شتاب مته را بیرون می‌کشند و کاغذی که روی آن خبر سلامت 33 معدنچی نوشته شده است را می‌یابند. این، تازه آغاز ماجراست.نزدیک به دو ماه بسیاری از رسانه‌های دنیا با اندک تصاویر تیره و تاری که از معدن بیرون می‌آمد دلخوش بودند. رساندن بطری آب به معدنچیان خبر داغ این رسانه‌ها بود. آزمودن کپسولی برای ورود به عمق 700 متری زمین، انعکاسی جهانی یافت. حضور خانواده‌های معدنچیان در اطراف محدوده حفاری، بازتابی گسترده داشت. رییس جمهوری شیلی به یکی از دولتمردان سرشناس دنیا بدل شد. میلیون‌ها نفر در سراسر دنیا چشم به تصاویری دوخته بودند که گام نهادن نخستین معدنچی روی سطح زمین را نمایش می‌داد. همچنان که چند دهه پیش از این، به قدم زدن نخستین انسان روی سطح ماه چشم دوخته بودند.
چگونگي نجات معدنچيان به موضوعي دامنه دار بدل شد كه جهانيان روند آن را پي مي‌گرفتند اما راز اين پيگيري در چه بود و چه عاملي موجب داغ ماندن تنور اين توجه بود؟ براي نمونه چرا كسي كمترين توجهي به بيش از 2 هزار نفري كه طي يك سال در معادن چين جان مي‌بازند نداشت و ندارد؟!
انديشمندان گستره ارتباطات در رمزگشايي از اين راز، اهميت نقش رسانه ها را يادآور مي شوند و بر اين باورند كه علت توجه افكار عمومي به يك موضوع و كم توجهي به موضوعي مشابه را بايد در نقش آفريني رسانه‌ها در آن عرصه جست و جو كرد.
اين رسانه ها هستند كه با پرداختن بيشتر به موضوعي خاص، آن را در ميان مردم برجسته و پراهميت مي‌سازند و گاه حتي احساس و ارزش مدنظر خود را نيز به مخاطبان سرايت مي‌دهند. كسي را به توانگري شهره مي‌سازند، دولتمردي را به مردم‌داري، طايفه اي را به بخل و خساست، قومي را به مهرباني و سخاوت، نژادي را به خشونت و قساوت و...از اين دست شخصيت پردازي‌هايي كه ممكن است با واقعيت فاصله داشته باشند. همين رسانه‌ها هستند كه گير افتادن معدنچيان در عمق زمين در شيلي را مهم مي‌سازند و افكار عمومي را با خود همدل و همراه مي‌كنند و از آن سو جان باختن هم‌صنفان اينان در ديگر كشورها را كم اهميت جلوه مي‌دهند.
رسانه ها با گزينش‌هاي هر روزه‌شان در ميان اخبار و رويدادها، نقشي شگرف در شكل‌دهي به واقعيت‌هاي جاري در جامعه دارند. هر روز، خبربانان (Gate-Keepers) رسانه ها تصميم مي‌گيرند كه چه خبري پذيرفته يا رد شود و از ميان پذيرفته شدگان كداميك با چه اندازه و گستره اي بازتاب يابد.
اين گونه است كه حركات هشت‌پايي كه به پيشگويي برندگان جام جهاني فوتبال شهره شد انعكاسي بيش از ديگر وقايع اين جام مي‌يابد. اين گونه است كه مرگ و مير انسان‌ها چه در حادثه اي طبيعي همچون سيل ويرانگر پاكستان و چه در صدها حادثه تروريستي در عراق و افغانستان ممكن است به خبري گذرا و كم اثر تبديل شود اما حكم سنگسار زني در ايران، نام "سكينه محمدي" را بر زبان دولتمردان كشورهاي مختلف جاري سازد و در گوشه و كنار دنيا كساني به دفاع از او برخيزند. اذعان به همين قدرت رسانه ها در برجسته ساختن رويدادهاست كه موجب مي‌شود تا كساني در ايران بگويند كه آنچه در معدن شيلي روي مي‌دهد، براي محدود كردن پوشش خبري سفر "محمود احمدي نژاد" به لبنان است! (+)
اين توانايي و كاركرد رسانه ها در برجسته ساختن موضوعي ويژه در ميان مخاطبان را چنين توضيح مي‌دهند كه هرچند ممكن است رسانه‌ها در القاي اين نكته به ما كه چگونه فكر كنيم موفق نباشند اما در اينكه درباره چه فكر كنيم، بسيار كاميابند.
اين پديده كه دانشمندان ارتباطات از آن به "برجسته سازي" (Agenda-Setting) ياد مي‌كنند، كمتر از نيم قرن پيش مورد پژوهش و ارزيابي قرار گرفت:
یک سوی میز، مک کامبز (Maxwell McCombs) نشسته بود و سوی دیگر چند تن از همکارانش. با آنکه در رستوران بودند، دغدغه‌های پژوهشی راحتشان نمی‌گذاشت. روزنامه لوس آنجلس تایمز را روی میز نهاده بودند و درباره تیترهای صفحه نخست آن گفت‌و‌گو می‌کردند.
این گپ و گفت -که درباره تأثیر و پیامدهای تیترهایی بود که به سه رویداد مختلف اشاره داشت-، چنان بالا گرفت که روزهای بعد به مطالعه و پژوهش حرفه ای از سوی مک کامبز و همکارش دونالد شاو (Donald Shaw) درباره فراگرد "برجسته سازی" انجامید.
این دو، فراگرد برجسته سازی را با مطالعه درباره تأثیر رسانه‌های جمعی روی رفتار انتخاباتی رأی دهندگان انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در منطقه "چپل هیل" مورد واکاوی قرار دادند و به این منظور به تحلیل محتوای پیام‌های برجسته رسانه‌ها در انتخابات سال‌های 1968 و 1972 پرداختند.
دستاورد پژوهش‌های آنان امروز در این جمله پرآوازه خلاصه شده است که: "رسانه‌ها نمی‌گویند چگونه فکر کنیم اما می‌گویند که به چه فکر کنیم".
رسانه نمي‌گويد كه ناگزير بايد هشت پاي پيشگو را باور كني، نمي‌گويد كه ناچار بايد آرزوي نجات معدنچيان شيليايي را داشته باشي. نمي‌گويد كه بايد موافق يا مخالف حكم سنگسار زني در ايران باشي.... اما مي‌گويد كه بايد از اين‌ها بشنوي و درباره‌شان بينديشي!

۱۲ مهر ۱۳۸۹

جای خالی گفت و گو با سران ملل

چند روز پیش با چند تن از خبرنگاران هم سخن شده بودم. یکی‌شان خبرنگار واحد مرکزی خبر بود که محمود احمدی نژاد را در سفر اخیر به سازمان ملل (شهریور 89) همراهی کرده بود.
آن دوست خبرنگار وقتی با این پرسش رو به رو شد که "چرا خبرنگاران رسانه های دیگر کشورها، رییس دولت ایران را در برابر خود می‌نشانند اما شما با رییسان دیگر دولت ها چنین نمی‌کنید؟"، از کمبود زمان سخن گفت و مواردی از این دست.
می‌گفت: برنامه های سفر بسیار فشرده است. رییس جمهور ما آنقدر پرکار است که پوشش دادن برنامه های او زمان بسیاری می‌طلبد و دیگر مجالی برای تهیه گزارش و گفت و گو با دیگران باقی نمی‌ماند.
می‌گفت: اختلاف زمانی میان ایران و آمریکا و لزوم ارایه گزارش‌های زنده در بخش‌های خبری ایران، خواب را هم از ما دریغ کرده بود و وقتی رییس جمهور و دیگر دولتمردان به خواب می‌رفتند، باز هم ما در حال آماده سازی و تدوین خوراک خبری بودیم و خلاصه اینکه فرصتی برای کارهای دیگر باقی نمی‌ماند.
توجیه او پذیرفتنی بود اما پرسش نخستین بر جای خود باقیست. پرسشی که می‌توان آن را از زوایای گونه گونی واکاوید.

برنامه های گفت و گو محور تلویزیونی یا رادیویی که در رسانه های نامدار دنیا جایی ویژه دارند و سیاست‌ورزان نیز در کنار ورزشکاران و هنرپیشگان مهمانشان می شوند، هیچگاه در ایران ما پاگیر و پردوام نشده اند.
در چنین برنامه هایی که "تاک شو" نیز خوانده می‌شوند، مجری نقش اصلی را دارد و مهمان یا مهمانانی را برای گپ و گفت و به چالش کشیدن فرامی‌خواند. برنامه پر سابقه "لری کینگ" آنچنان دوام یافته که لقب "پادشاه گفت و گو" را برایش به ارمغان آورده است. او ساده و صمیمی با بند شلواری که همیشه روی پیراهنش نمایان است، در برابر مهمانش می‌نشیند و مصاحبه ای دلچسب و گیرا ارایه می‌کند. گپ و گفت های "اپرا وینفری" هم آنچنان ادامه دار شده اند که عنوان "ملکه گفت و گو" را به این بانوی رنگین پوست هدیه کرده اند. ملکه ای که برنامه هایش در شمار پرطرفدارترین برنامه های تلویزیونی آمریکاست. گفت و گوهای "مایک والاس" در برنامه نامدار و پردوام "60 دقیقه" در شبکه سی‌بی‌اس نیز جایی خاص و هوادارانی پرشمار دارد. از مصاحبه های چالش برانگیز گزارشگر ایرانی‌تبار ایالات متحده، "کریستین امانپور" نیز نمی‌توان بی‌اشاره گذشت. گفت و گوهایی که اغلب حرف و حدیث هایی برای سیاست‌ورزان در پی می‌آورد.
در ایران چند برنامه گفت و گو محور چالشی و پردوام را می‌توان برشمرد؟ به جرأت می‌توان گفت که هیچ!
چنین برنامه هایی اغلب از ایجاد چالش و گفت و گوهای سخت دورند و یا پس از پیدایش، دوام چندانی نمی‌یابند. در همین سال‌های اخیر کم نداشته ایم چهره هایی چون محمدرضا شهیدی فر، رضا رشیدپور، مرتضی حیدری، فرزاد حسنی و... که هریک در دوره ای و در برنامه ای خاص، گپ و گفت هایی جذاب و چالشی را پی افکنده اند و خیلی زود یا با توقف برنامه رو به رو شده اند و یا برنامه شان از جدل و پرسش‌های سخت تهی شده و جذابیت خود را از دست داده است.
از این روست که نمی‌توان "تاک شو"های ایرانی را با نمونه های غربی سنجید که به گفته مولوی:
زین عصا تا آن عصا فرقی است ژرف / زین عمل تا آن عمل راهی شگرف
وقتی رسانه ای نامدار، برنامه ای پرهوادار و گفت و گو کننده ای آسوده خاطر و کارآزموده در اختیار نداشته باشی، چگونه می‌توان رییس دولتی یا سیاست‌ورزی را در برابر نشاند و به چالش کشید؟
سوی دیگر ماجرا به بی‌رغبتی رادیو و تلویزیون ما به شنیدن پیام دیگران باز می‌گردد. متولیان صدا و سیما یکسره به دنبال ابلاغ پیام خود به دیگرانند و هیچ رغبتی به دریافت و انتشار پیام دیگران ندارند مگر آنکه از فیلترهای گونه گون و دروازه بانی های خاص بگذرد. در این حالت دیگر پیگیری انجام مصاحبه ای با سران ملل کاری بیهوده و بی‌علت است و نیازی نیست تا برای وقوع آن راهکاری جسته شود. ضرورتی ندارد تا برای رفع مشکل کمبود وقت و فشردگی کارها -که آن خبرنگار واحد مرکزی خبر بدان اشارت داشت-، از خبرنگار دیگری یاری گرفته شود یا برنامه ریزی ویژه ای صورت پذیرد.
این ماجرا سویه‌های دیگری نیز دارد. یکی هم این است که گزارشگران و خبرنگاران عزیزکرده صداوسیما این کاره نیستند و مهارت و کاربلدی لازم برای چنین رویارویی های رسانه ای را ندارند. آنان به "تنبلی خبری" دچارند و باید پذیرفت که: "شیر قالین دگر و شیر نیستان دگر است".
و سویه دیگر اینکه اصلاً چرا باید رییس دولتی وقت خود را مصروف گفت و گو با نماینده رسانه ای کند که مخاطب پرشماری ندارد و در دنیای پر رقابت رسانه ها از سهمی درخور توجه بی بهره است؟ مگر صداوسیمای جمهوری اسلامی ایران گستره گسترده ای از افکار عمومی جهان را پوشش می‌دهد که لازم باشد رییس دولتی در برابر دوربین این رسانه بنشیند و پاسخگوی مصاحبه گران ما باشد؟
دوست خبرنگار من! کمبود زمان و فشردگی برنامه ها را از تو می‌پذیرم اما بر این قبیل تأملات چشم نمی‌بندم.

۱۳ شهریور ۱۳۸۹

دین در تلویزیون و گردی که گردو نیست!

در جامعه ای که حاکمیتی دینی دارد و مذهب بر آن فرمان می‌راند و فرهنگ جاری در آن نیز ریشه در باورهای آیینی داشته و به شدت اسلامی است، "رسانه" چگونه باید باشد و یا می‌تواند باشد؟
بیش از سه دهه از پای‌گیری انقلاب اسلامی در ایران می‌گذرد و در تمامی این دوران همواره بر رسالت رسانه و به ویژه تلویزیون در قبال دین و نظام دینی تأکید شده است. انتظار حاکمیت چنین بوده است که تلویزیون –که ابزاری مادی و دنیوی است- جهت‌گیری معنوی و الهی بیابد. امید رفته است که جعبه جادو به عاملی برای ابلاغ و انتشار آموزه‌ها و پیام‌های دینی و مذهبی به مخاطبان بدل شود. تلاش شده است تا از این رسانه دنیای امروز برای اشاعه و ترویج معنای معنوی اسلام و پیام قدسی دین بهره گرفته شود.
این انتظار یا خواسته چندان عجیب نیست و به طور طبیعی در جامعه ای که در فضایی دینی می‌زید، مطلوب آن است که رسانه‌ها نیز تنفس در همین فضا را تسهیل کنند. در چنین شرایطی هرگز دور از ذهن نیست که به تلویزیون به عنوان ابزاری برای انتقال معارف دینی و اصول شریعت و اخلاق نگریسته شود و از برنامه‌ریزان و خوراک‌دهندگان به این جعبه جادو که گستره ای فراگیر و عام از مخاطبان دارد، بخواهند تا ارزش‌های دینی را تبلیغ و عرضه کنند.

رسانه این توان را دارد که ابزاری له یا علیه دین باشد. روایات تاریخی چنین نقل می‌کنند که نخستین کتابی که پس از اختراع چاپ انتشار یافت، انجیل بود و نیز نخستین ایستگاه رادیویی برنامه اش را با وعظ یک کشیش آغاز کرد. اما همین رسانه‌ها امروز در میان غربیان کارکردهای دیگری یافته اند.
در نگاه صاحبان رسانه و به ویژه تلویزیون در دنیای غرب، "سرگرمی" اصل است حال آن که در نگاه حاکمیت و جامعه دینی ایران، "آموزش و ارشاد" نیز همپای وجه سرگرمی مهم و درخور توجه است.
تلویزیون می‌تواند مبلغ ارزش‌های دینی و اثرگذار بر سبک زندگی، تفکر، باورها و شناخت مردم به سود شعایر و معارف دینی باشد و یا در خدمت معانی متضاد با گوهر دین قرار بگیرد که البته در این سه دهه در کشور ما دینی شدن تلویزیون دنبال شده است.
پرسش اینجاست که این تلاش و شعار سی ساله تا چه اندازه به کامیابی رسیده است؟ آیا دینی شدن تلویزیون در نمایش برخی مناسک مذهبی در این رسانه خلاصه می‌شود؟ آیا مجال سخن دادن به چند کارشناس مذهبی و یا ارایه برخی فیلم‌ها و سریال‌های مناسبتی، به معنای دینی شدن تلویزیون است؟ آیا پخش تصویر تکیه و منبر در تلویزیون، توفیق در انتقال پیام دین به مخاطبان است؟ آیا باید در تلاش بود تا رسانه را دینی کرد یا دین را به شیوه رسانه ای معرفی و عرضه کرد؟
بر این گمانم که: "نه معجزات بود هر که را عصا باشد"!
درست است که بخشی از مناسک و آیین‌های مذهبی با تلویزیون به درون خانه‌ها راه می‌یابد و این رسانه کارکرد خود را در انتقال پیام‌های دینی نمایش می‌دهد اما این همه ماجرا نیست.
یک بخش ماجرا مربوط به مخاطبانی است که هرگز میانه ای با دین و آیین ندارند و بنابراین مشتری پیام‌های مستقیمی در قالب منبر و موعظه نخواهند بود. برای رو‌به‌رو شدن با این دسته از مخاطبان و ارایه پیام دینی به ایشان، هنرمندی و دانش و مهارت رسانه ای لازم است که کمتر شاهد آن هستیم و معمولاً برنامه‌سازان تلویزیون به سراغ آسان‌ترین راه که عرضه مستقیم پیام است می‌روند.
ممکن است گروهی از مخاطبان به علت عدم دسترسی به مراسم مذهبی و یا ناتوانی از حضور در چنین مناسکی، مایل باشند آن را در تلویزیون ببینند اما مخاطبانی را هم باید در نظر داشت که از این قماش نیستند و نمی‌توانند با آداب و رسومی چون زنجیرزنی، نخل‌گردانی و... ارتباط برقرار کنند. القای پیام دینی به این دسته از مخاطبان هم راه و روش دیگری می‌طلبد.
در ارایه پیام دینی، "صداقت" ضروری است ولی به‌کارگرفتن مجری، گوینده یا بازیگری که سابقه دینی و اخلاقی مناسبی در ذهن بینندگان ندارد، "اعتماد" را خدشه دار می‌کند و نمي‌توان انتظار پذیرش پیام را در میان مخاطبان داشت.
مهمترین نکته ای که از ناتوانی تلویزیون دینی در جایگزینی مناسک دینی خبر می‌دهد، تفاوت فضای عرضه پیام است که نشان می‌دهد: "به هر گردی نشاید گفت گردو"!
بر آیین و مراسم مذهبی، قوانین و رفتار ویژه ای فرمان می‌راند. کسانی با نیت و انگیزه خاصی و با شور و حال ویژه ای گرد هم می‌آیند و سنتی مذهبی را به جا می‌آورند که این حس و حال و هدف را نمی‌توان با دیدن بر صفحه تلویزیون درک کرد.
نمونه را وقتی این روزها در تلویزیون تصاویر مربوط به سیل ویرانگر پاکستان را می‌بینیم، اندوهگین می‌شویم و سری به تأسف تکان می‌دهیم اما هرگز نمی‌توانیم عمق فاجعه را احساس کنیم. وقتی در خانه خود در برابر جعبه جادو آرام گرفته ایم، هر اندازه هم که تلویزیون از تشنگی و گرسنگی و وفور بیماری در میان پاکستانی‌ها خبر بدهد، نمی‌توانیم خود را به تمامی جای آنان گذارده و تشنگی و گرسنگی و اندوه از دست دادن عزیزان و آینده مبهم پیش رو را حس کنیم.
دیدن تصویر یک مراسم مذهبی در تلویزیون و تفاوت آن با حضور در میان آن آیین نیز چنین داستانی دارد. وقتی در خانه خود آیینی مذهبی را در تلویزیون دنبال می‌کنیم، همزمان تنقلاتی به دهان می‌بریم، چای می‌نوشیم، با اطرافیان گفت‌و‌گو می‌کنیم و ممکن است به انواع فعالیت‌های جنبی توجه داشته باشیم و حتی گاه با فشردن یک دکمه به هنگام دیدن برنامه ای دینی، می‌توان به دنیایی مادی در شبکه ای دیگر سرک کشید در حالی‌که اگر در بطن مراسمی دینی حاصر باشیم، از قوانین و رفتار معینی پیروی می‌کنیم.
حضور در آیینی مذهبی با حال و هوای خاص خود، با دیدن آن بر صفحه تلویزیون بسیار متفاوت است و همین که دوربین به مجلس سوگواری یا هر آیین مذهبی دیگری برود، نمی‌توان انتظار داشت که معنا به تمامی انتقال یابد.
می توان نمادهای دینی را بر سر و روی تلویزیون و برنامه هایش آویزان کرد و می توان از تلویزیون به عنوان ابزاری برای انتقال پیام‌های دینی بهره برد، اما این همه ماجرا نیست.

۲۲ مرداد ۱۳۸۹

گپ و گفت زرد و دشواری فهم معنا

می توان حدس زد و یا نمونه هایی را به یاد آورد که در روزگار گذشته مردم در پوشش و گفتار و کردار خود بر آن بودند تا از فرهیختگان، دانشمندان و فرمان روایان جامعه تقلید کنند و دنباله روی آنان باشند.
نتیجه این پیروی از طبقات فرادست جامعه، حرکت عامه به سوی بهره گیری از کلام فاخر و جامه زیبنده و رفتار موقرانه بود حال آنکه امروز حکایتی دیگر در جامعه روایت می شود.
ادبیاتی که حکیم توس با رنج سی ساله زندگی و پایندگی بدان بخشید، امروز رنگ باخته است و شیرینی کلام حافظ و سعدی گفتار روزانه ما را ترک گفته است. در پیروی از کلام و گفتار و رفتار، شاهد نوعی وارونگی هستیم و گویی فرودستان و رده های پایین اجتماع هستند که با سرعت و قدرت ادبیات و گویش خود را به بخش های دیگر جامعه تسری می دهند. امروز اگر بخواهی با نسل تازه ارتباط کلامی برقرار کنی، باید فرهنگ زنده یادان دهخدا و عمید و معین را به کناری بنهی و واژه نامه اختصاصی این نسل را در برابرت بگشایی. واژه نامه ای که در صفحات آن به چنین واژه ها و عباراتی برمی خوری: آی کی یو، خز، زابیل، شاسکول، تیریپ، زاقارت، جیک ثانیه، زیگیل شدن، گیر سه پیچ، دو در کردن، خالی بندی، سوسک شدن، لاو ترکوندن، پیچوندن، قاط زدن، بابا سیرابی و...
این ادبیات کلامی تازه، مدام در حال زاد و ولد و تکثیر است و به عنصر قالب گپ و گفت های خیابانی بدل شده است. گپ و گفت هایی که اغلب با دور شدن از دایره ادب، تمایزشان را با گفتار پیشینیان آشکار می کنند.
اگر در گذشته کتاب و مدرسه عامل اصلی انتقال زبان و ادبیات بودند، امروز اینترنت و ماهواره و رسانه های تازه همه ضابطه مندی و چارچوب های نظارتی پیشین را شکسته اند و حتی رادیو و تلویزیون نیز کوشش دارند تا از این ادبیات نو غافل نشوند.
خودنمایی گاه و بیگاه ادبیات لمپنیسم در فیلم ها و مجموعه های تلویزیونی سیما، نشانگر همین گرایش در ترویج واژگان بی محتوا و بی ریشه است که گویی برای جذب مخاطب، بازگشت به عناصر پدیده "فیلمفارسی" را برگزیده اند.
در سینمای فیلمفارسی، لوطی ها، جاهل ها، داش مشدی ها، کلاه شاپویی ها و رقاصه ها بودند که ادبیات لمپنیسم را به کار می گرفتند و از آن به عنوان یکی از عناصر جذب مخاطبان عام بهره می بردند و امروز نیز مشابه به روز شده همان تکیه کلام ها و ادبیات زرد کوچه و بازاری در فیلم ها و سریال ها به نمایش در می آید.
دیگر رسانه ها و ابزار انتقال پیام نیز از این آسیب در امان نمانده اند. در موسیقی های امروز هم خواننده ای که بیش از هر چیز به شهرت یافتن می اندیشد، راهی برای عامه پسند شدن آثارش می جوید و رشد قارچ گونه موسیقی رپ در کشور ما آن هم به شکلی که دشنام ها و واژگان خیابانی را به آسانی در کلام به کار می گیرند، از همین شمار است.
زبان، از اجزای مهم فرهنگ یک جامعه و نیز اصلی ترین وسیله انتقال پیام است. انسان با واژگان و جملات مختلف، نیازها، عواطف و پیام های خود را به دیگران منتقل می کند و با نوع ادبیاتی که به کار می گیرد، بخشی از چهره فرهنگی جامعه خود را نیز هویدا می کند.
هرگونه آسیب رسیدن به زبان و ادبیات یک جامعه، مخدوش کردن گوشه ای از فرهنگ آن جامعه است و اسفاده از گفتار و نوشتار بی پایه و پیشینه ای که ساختگی و نچسب است، لطمه ای بزرگ به شمار می آید که نه تنها فرهیختگی زبان را می آلاید که برقراری ارتباط را نیز دشوار می کند.
در تعریف "ارتباط"، آن را فراگرد انتقال پیام از فرستنده به گیرنده دانسته اند به شرط آن که در گیرنده پیام، مشابهت معنی با معنای مورد نظر فرستنده پیام ایجاد شود. حال آنکه ادبیات امروز واژه نامه ای سوا می طلبد که هر واژه ای معنای دیگری دارد و مراد از به کار بردن آن چیز دیگری است.
وقتی در گپ و گفت خیابانی امروز می شنویم که "زید فلانی را دیدم" یا "عجب یزیدی هستی تو"، این زید و یزید با گذشته تاریخی خود هیچ نسبتی ندارند و مراد از آنان معنای دیگری است.
با این حساب، ادبیات زرد امروزی در کنار آسیب هایی که برای فرهنگ و زبان ایرانی دارد، فراگرد ارتباط و فهم معنا را نیز دشوار می کند و حکایت "انگور" مولوی تازه می شود:
آن چنان که مولانا جلال الدین نقل کرده است، چهار نفر پولی را یافتند. یکی شان که فارس بود گفت که با این پول "انگور" بخریم. دیگری که عرب بود طلب "عنب" کرد. سومی رومی بود و "استافیل" خواست و چهارمی ترکی بود که میلش به "ازم" می کشید. ستیزی سخت بین ایشان در گرفت بی آنکه بدانند هر چهار نفر یک چیز خواسته اند.
در تنازع آن نفر جنگی شدند / که ز سر نام ها غافل بدند

۷ مرداد ۱۳۸۹

کفاف کی دهد این باده ها به مستی ما؟!

دیروز ریموت کنترل تلویزیون – فرهنگستان ادب پارسی برابرنهادی برای این واژگان یافته است آیا؟- در دستم بود و در جست و جوی چیزی در خور دیدن بر دکمه هایش می‌فشردم. صدای کامران نجف زاده را شنیدم و مکثی کردم تا ببینم این بار از فرانسه چه سوغات آورده است.
از کشف جسد هشت نوزاد در باغچه ای خبر می‌داد و تصاویری پخش می‌شد که تولیدی خودش نبود و از شبکه‌های دیگر وام گرفته بود. باز هم انتشار یک لکه سیاه دیگر در زندگی فلاکت‌بار غربیان(!) آن هم به نقل از رسانه‌های خودشان و من در پرسان از اینکه نقش این خبرنگار زبده ایرانی در این میانه چه بود؟ چند سال پیش بود که برای ورود به رشته ژورنالیسم رادیو و تلویزیونی در دانشکده صداوسیما، پس از آزمون کتبی نوبت به گپ‌و‌گفت حضوری رسیده بود و جمعی در برابرم نشسته بودند که یکی‌شان "بیژن نوباوه" بود که خواست تا نام چند خبرنگار داخلی و خارجی را بر زبان آورم. به نام نجف‌زاده که رسیدم، پرسید که چه شاخصه‌ای در او می‌بینی و گفتم که: "ادبیات خاص خود را به خدمت گرفته است و تلاش دارد به سمت سوژه‌هایی برود که بیرون از کلیشه‌های رایجند". و البته آن روزها این نوآوری را می‌پسندیدم.
واکنش نوباوه چنان بود که انگار می‌خواهد بگوید: "خبرنگاری اما چیز دیگری است!" و من هم امروز به چنین باوری رسیده ام.
وقتی گزارش‌های ارسالی عزیزکردگان و نورچشمی‌های صداوسیما در آن سوی مرزها را می‌بینی و با نمونه‌های همکارانشان در دیگر کشورها مقایسه می‌کنی، در می‌یابی که تفاوت از کجا تا به کجاست و کمینه چند نکته به ذهن می‌آید که اشاره‌وار از آنها می‌گذرم:
نخست آنکه تولید، خلاقیت و نوآوری در یافتن و پردازش موضوع گزارش‌های خبرنگاران برون‌مرزی ایران در پایین‌ترین سطح ممکن است. اینان بی‌آنکه به دنبال موضوع و تصاویر بکر و ناب باشند، به کپی‌برداری از تصاویر دست دوم دیگر رسانه‌ها و یا مطالب تولیدی خبرگزاری‌ها، مطبوعات و شبکه‌های تلویزیونی کشور میزبان می‌ پردازند و یا از منابع آرشیوی برای آراستن گزارش خود بهره می‌برند و یا به کلی بدون ایفای کمترین نقشی در تدوین گزارش، تنها ترجمه ای از گزارش‌های دیگران را برای مخاطب وطنی می‌فرستند.
دیگر آنکه گویی صداوسیمای جمهوری اسلامی ایران هیچ برنامه، هدف و نقشه راهی در اعزام و به‌کارگیری خبرنگاران برون‌مرزی خود ندارد چرا که گاه از خبرنگاری که در طول سال دارد حقوق ارزی دریافت می کند، تنها چند گزارش انگشت شمار انتشار می یابد. گزارش‌هایی که آشکار است بی‌برنامه اند و سلیقه ای نه از روی سیاستی خاص که مثلاً حوزه ای مشخص را از گردونه سیاست و فرهنگ و هنر و... شامل شوند و این مهم وقتی نمود بیشتری می‌یابد که با تغییر خبرنگار در یک کشور، اولویت‌ها، سبک و سوژه گزارش‌ها به سلیقه آن فرد دگرگون می‌شود.
این نکته را هم نباید از نظر دور داشت که اگرچه بی‌برنامگی در این زمینه آشکار است اما یک محور در برآیند کلی گزارش‌ها مشهود است و آن "سیاه‌نمایی" از معیشت و زندگی دیگران است. با نگاهی کلی به گزارش‌های ارسالی خبرنگاران ایرانی از آن سوی مرزها می‌توان نتیجه گرفت که قرار است یک پیام به مخاطب داخلی القا شود و آن وجود ناهماهنگی و مشکلات متعدد در دیگر کشورها، کاستی‌ها و ناهنجاری‌های پرشمار در وضع زندگی آنان و محدودیت‌های فراوان در آزادی‌های فردی و اجتماعی است.
گویی این خبرنگاران موظف شده اند ذره بین در دست به جست‌و‌جوی نقطه‌های سیاه بپردازند و این سیاهی‌ها را نشر دهند. (آن هم در شرایطی که ما پذیرش چنین رفتاری را از خبرنگاران خارجی در داخل مرزهای خود نداریم! و درشگفتم از این که وقتی از این عیوب خود نیز داریم، "طعنه بر عیب دیگران چه زنیم"؟!).
نکته دیگر همان است که پیش از این در پژوهشی دانشجویی از آن به "تنبلی خبری" یاد کرده بودم. خبرنگاران ما از بیماری تنبلی مفرط رنج می‌برند و در کشور میزبان در خواب خوش به سر می‌برند تا مگر بحرانی پدید آید تا به هوش آیند و خبری را که دیگر رسانه‌ها نیز پخش کرده اند، با کیفیتی پایین به ایران بفرستند.
اینان بی‌توجه به اینکه "کسی را که کاهل بود گنج نیست"، نه در جست‌و‌جوی موضوعی بکر برمی آیند و نه در گزارش‌های خود به دنبال جامعیت و پردازش همه جانبه مطلب می‌روند. اغلب به توصیف رویداد یا بیان نقل قول‌هایی می‌پردازند که بدون حضور فیزیکی در آن کشور و از طریق اینترنت و ماهواره هم قابل دستیابی هستند.
اینان در کشور میزبان حضور فعال ندارند و آن منطقه را به مخاطب ایرانی نمی‌شناسانند. به جای رفتن به سراغ سوژه‌های متنوع و ارایه انواع گزارش‌های خبری، تحلیلی، اجتماعی، هنری و... در حوزه ای خاص محدود می‌شوند و با بیماری تنبلی کنار می آیند.
نکته دیگری که در بسیاری از این گروه مسافران آن سوی مرزها آشکار است، ناتوانی و عدم تسلط به تکنیک‌ها و تاکتیک‌های خبرنگاری، غیرحرفه ای بودن و البته ناآشنایی به زبان کشور میزبان است. وقتی به ابزار کارت مسلط نباشی و زبان ندانی، طبیعی است که از رفتن در دل رویدادها و خلق فرصت‌های خبری ناتوان می‌مانی و در دام روزمرگی گرفتار می‌شوی. گاه هم برای فرار از روزمرگی و بیکاری، به سراغ سوژه‌های سطح پایین و آن هم با اعمال جهت‌گیری و موضع گیری‌های شخصی می‌روی که گزارش‌های ارسالی از اسماعیل فلاح و یا کامران نجف زاده از این گروهند.
انصاف فرمان می‌دهد که به محدودیت‌های سیاسی، اجتماعی، مذهبی، ابزاری و... هم که بر سر راه خبرنگاران ایرانی وجود دارد اشاره کنم که تا اندازه ای دست و پای ایشان را در کشور میزبان می‌بندد اما دنیای پررقابت رسانه‌های امروز، کاری به محدودیت‌ها ندارد زیرا که مخاطب به دنبال برآورده ساختن نیاز اطلاعاتی خود و سرمست شدن از باده دانش است.

۲۱ تیر ۱۳۸۹

چشیدن طعم سانسور زیر سایه اژدها

قرار بود آن شب را در هتلی به نام نوووتل (Novotel Xinqiao Beijing) به صبح برسانیم. کار پذیرش و کنترل گذرنامه در حال انجام بود و من چشم می‌گرداندم در اطراف لابی و خیره ماندم به میزی که چند صفحه نمایش سپید و زیبا با صفحه کلیدهایی کوچک و خوش دست روی آن صف کشیده بودند و چند نفری هم ایستاده در برابر میز، کاربر اینترنت شده بودند.
انگار نه انگار که راهی طولانی را تا پکن پیموده بودم و انگار نه انگار که عصر آن روز از راه نرسیده در هوایی بارانی تا پای دیوار چین رفته و بازگشته بودم و پس از آن نیز گشتی زمانبر در میدان تیان‌آن‌من، پاها را خسته کرده بود و... نه! نمی‌شد از خیر اینترنت گذشت! شباهنگام، بی آنکه آهنگ خواب و استراحت کنم، ایستادم در برابر آن میز دوست داشتنی تا بپیوندم به دنیای مجازی.
اول سرکی کشیدم به یاهو و جیمیل برای وارسی ایمیل‌ها. سرعت اینترنت خوب بود و خوشی من بسیار. بعد به یکی دو جایی که در آنها چیز می‌نویسم سر زدم تا نظرات احتمالی خوانندگان را رصد کنم و ناگهان انگشت به دهان ماندم و یادم آمد که کجایم و نام کشوری که در آنم چیست!
با شگفتی دریافتم که امکان دیدن وبلاگ "رسانه، ایران، نگاهی نو" را ندارم و سرویس "بلاگر" به کلی مسدود است! تازه به یاد آوردم که نام چین در میان محدودکننده های رسانه‌ها و اینترنت جایگاهی ویژه دارد و این محدودیت حتی به سرویسی چون بلاگر هم رسیده است!
حس کنجکاوی ام گل کرد و به سان کسی که در وادی ارتباطات دانش می‌جوید، شروع کردم به رصد کردن پایگاه‌هایی گونه‌گون. از پایگاه‌های سیاسی فیلترشده در ایران شروع کردم که بی‌کمترین دشواری می‌شد هر سایتی را از هر دسته و گروهی رویت کرد. با جست و جو کردن چند واژه غیراخلاقی در موتورهای جست و جو، به سراغ سایت‌هایی از آن قماش رفتم که برخی فیلتر بودند و برخی بی‌محدودیت قابل دیدن. نوبت به شبکه‌های اجتماعی رسید و به سراغ محبوب‌ترین آنها "فیس بوک" رفتم که باز از دسترسی بدان بازماندم. موتورهای جست و جو فعال بودند و برخی خدمات دهنده های نامدار برای وبلاگ نویسی مسدود.
سر آخر، برداشتم این بود که با اندک تفاوت‌هایی، فیلترینگ اینترنت در سرزمین اژدهای اسطوره ای نیز همسان با سرزمین ما فرمان می‌راند و تو گویی: "هر جا که حبیب است، به پهلوی رقیب است". و البته ما که به این محدودیت‌ها عادت داریم، چونان آدم خیسی هستیم که از باران نمی‌هراسد که: "غرقه در بحر چه اندیشه کند توفان را؟".
مفاهیمی چون "آزادی بیان" و "حق دانستن"، عباراتی گنگ و پیچیده نیستند اما همین واژگان ساده که آدمیان را شیفته و دلبسته خود می‌کنند، برای برخی از فرمان‌داران خوشایند نیستند. این واژه‌های ارزشمند، در فضای مجازی هم عزیزند اما ناخرسندی پاره ای از کارداران و سالاران از این مفاهیم، دردسرهایی را برای کاربران اینترنت پدید آورده است که "فیلترینگ" از نمودهای آن است.
"فیلترینگ" که آمد، -چه در اینجا و چه هرجای دیگر- اول قرار بود پایگاه های مستجن و غیراخلاقی را هدف بگیرد و تهاجم به پاکدامنی جامعه را پیشگیری کند اما اندک اندک هرآنچه را ناخوشایند بخشی از فرمان داران بود دربرگرفت و امروز بسیاری از وبلاگ‌ها و شبکه های اجتماعی که به هیچ روی مروج بی اخلاقی نیستند را هم شامل می‌شود.
آن شب در آن هتل بین المللی -که به اقتضای مهمانان و مراجعانش باید فضای مجازی بازتری را نمایان می‌ساخت-، آموخته‌های پیشینم را بازخوانی کردم که کشور چین از دشمنان آزادی رسانه ها بوده و هست و پیشینه کمونیستی آن موجب می‌شود تا رسانه ها را تنها به عنوان استوارکننده حاکمیت و ابزاری برای اتحاد و یکپارچگی مردم بپسندد.
در نظام کمونیستی حاکم بر رسانه‌ها، رسانه‌ها بخشی از حزب حاکم هستند و مالکیت خصوصی در آنها بی معناست. این رسانه‌ها تنها انتقال دهنده دیدگاه‌ها و سیاست‌های رسمی حکومت به افکار عمومی جامعه هستند و نظام حاکم حق دارد به سود اهداف خود، رسانه‌ها را سانسور و در کارشان مداخله کند.
و من آن شب به بستر رفتم با این درنگ که آیا "جمعه و آدینه یکی است"؟!

۱۸ تیر ۱۳۸۹

آسیبی به نام "اضافه بار اطلاعاتی"

وقتی انبوهی از اخبار و اطلاعات را روزانه از طریق مطبوعات، رادیو و تلویزیون و بیش از همه اینترنت دریافت می کنی، هنگامی که در برابر بمباران خبری رسانه ها خود را بی پناه می یابی، زمانی که یافته های گوناگون و پیاپی در طول روز تو را اسیر و درمانده می سازد و نمی دانی با این همه دانسته های گونه گون که آرامش را از آدمی دور می کند چه کنی؟ شاید بیتی از صائب زبان حالت باشد که:
عالم بی خبری، طرفه بهشتی بوده است / حیف و صد حیف که ما دیر خبردار شدیم!

انسان امروز ناگزیر در دنیایی می زید که به "جامعه اطلاعاتی" شهره است و از اقتضائات چنین جامعه ای، وجود پرکنش رسانه های گوناگونی است که حجم گسترده ای از پیام ها را به او حواله می دهند.
تلفن، پیامک، ایمیل، پایگاه های اینترنتی، رادیو، تلویزیون، روزنامه ها و... انبوهی از اطلاعات سرسام آور را به انسان امروز ارزانی می دارند و او را در برابر بمباران اخبار و پیام ها بی دفاع و منفعل می سازند.
این سیل پرتوان اطلاعات که با نگاهی منتقدانه می تواند زیانبار نیز باشد، از سوی اندیشمندان حوزه ارتباطات، "اضافه بار اطلاعاتی" خوانده شده است.
پژوهشگران بر این باورند که وقتی در زمانی محدود، حجمی انبوه از پیام به مغز آدمی روانه می شود، آسیب مغزی و آشفتگی روحی در پی می آورد و انسان دچار کند ذهنی خواهد شد چرا که مغز در برابر این حجم فراوان اطلاعات، پردازش را به کناری می نهد و توان تفکر ژرف و عمیق را از دست می دهد.
با چنین نگرشی به دنیای اطلاعاتی امروز، انبوه دانسته هایی که چون سیلاب به سوی مغز روانه می شوند، توان احساس را می کاهد، ژرف اندیشی را دشوار می سازد، خستگی ذهنی در پی می آورد، آشفتگی خیال پدید می آورد و تصمیم گیری ها را سطحی انگارانه و بی تعقل می سازد.
گفته شده که در شرایط کنونی هر روز به طور متوسط نزدیک به 100 هزار واژه (برابر با 23 واژه در هر ثانیه) در مغز جریان می یابد و طبیعی است که این حجم فزاینده قدرت تفکر و اندیشه ژرف و دقیق را از انسان بازمی ستاند و مجالی برای تدبر باقی نمی گذارد.
از این انبوه اطلاعات و دانسته ها چه مقدار در زندگی روزانه به کار ما می آید؟ چه اندازه از این پیام ها و آگاهی ها به سان دانشی کاربردی و یا برای سرگرم شدن کافی است؟ آیا این بمباران گسترده و یکریز اطلاعاتی به بهبود زندگی انسان امروز انجامیده است؟ سال ها و سده های پیشین که خبری از رسانه های خبرپراکن و آگاهی رسان امروز نبود و دریافت اطلاعات از طریق گپی دسته جمعی یا کتاب خوانی و یا... صورت می پذیرفت، آیا زمان و مجال بیشتری برای تفکر در اختیار نداشتیم؟ با این اضافه بار اطلاعاتی قرار است چه کنیم و چه باری را می خواهیم از دوش بشر برداریم؟
بی گمان این گستره انبوه اطلاعات و دانسته ها حتی اگر همگی مفید و کارآمد باشند و به دانش افزایی بینجامند، فرصت و توانی برای تفکر دقیق و به کار بستن موثرشان باقی نمی گذارند و هنگامی که یکسره در حال دریافت اطلاعاتیم، مجالی برای پردازش این اطلاعات نخواهد ماند.
این هشدار زنگ خطر را بیش از همه برای معتادان غارنشین جامعه اطلاعاتی امروز به صدا در می آورد و این آسیب را می توان در کنار دیگر زیان ها همچون نقش تخدیری رسانه ها قرار داد.
و انگار بیراه نمی گفتند پیشینیان که: "خوش است مستی و از روزگار بی خبری!".

۱۴ خرداد ۱۳۸۹

ارتباط در آواتار

در قفس مرغ عشق ها را باز کردم و برایشان مشتی ارزن در ظرف مخصوص ریختم. آویزان کردن پوست خیار از بالای قفس و کمی سفیده پخته شده تخم مرغ، سورشان را کامل کرد و جست و خیز و بال و پر زدنشان دیدنی شد.
کمی برنج روی ایوان برای کبوترها و اندکی باقیمانده غذا برای گربه ها کنار باغچه، آنان را نیز به مهمانی فراخواند و پس از آن بود که نشستم به تماشای "آواتار".
آسوده خاطر از برقراری ارتباط با حیوانات بودم و به یاد یاکریم ها -به قول ما مشهدی ها: موسی کوتقی ها- که هرسال در حیاط خانه لانه می ساختند و جوجه می پروراندند مشغول بودم که چشمانم خیره ماند به برقراری ارتباط با ناوی ها و طبیعت پاندورا به روایت جیمز کامرون.

فیلم "آواتار"، روایتگر سربازی به نام "جیک سالی" است که مأمور می شود با ورود به قالب مصنوعی یک "ناوی"، در سیاره "پاندورا" به گشت و گذار بپردازد و فرهنگ و آداب و رسوم آنان را بازشناسد که این اطلاعات به زمینیان برای دستیابی به ماده ای ارزشمند به نام "آبتینیوم" یاری خواهد رساند.
"جیک" مأموریتش را که رخنه به میان "ناوی" هاست آغاز می کند ولی کم کم با "نیتیری" که دختر رییس قبیله است، ارتباطی عاطفی برقرار می کند و انک اندک به زیبایی های فرهنگ آنان پی برده و از یک انسان مهاجم به یک ناوی حامی پاندورا دگرگون می شود. به دیگر سخن، از برقراری ارتباط با انسان هایی از جنس خودش که برای به دست آوردن منابع طبیعی به تخریب طبیعت و نابودی ناوی ها سرگرمند باز می ماند و با حیات وحش فرازمینی ارتباطی پایدار برقرار می کند.
در این فیلم ارتباط انسان با خدا، انسان با انسان، انسان با حیوان، انسان با ماشین و انسان با طبیعت هریک به گونه ای مورد اشاره قرار می گیرد و مدام این مقوله "برقراری ارتباط" است که در جای جای فیلم رخ می نمایاند.
ناوی ها، درختی مقدس به نام "ایوا" دارند که گویی درخت حیات و زندگی بخش است و راز و نیاز و عباداتشان در پای این درخت شکل می گیرد. (و چه شبیه است به نام "حوا" که مادر بشر نام گرفته است).
جیک نیز که از شمار انسان هاست، در پای همین درخت -گویی که در معبدی قرار گرفته است- به عبادت پرداخته و از نیرویی فرازمینی کمک می طلبد.
انسان های فیلم به دو گروه تقسیم می شوند که بخشی از آنان سودجو و جنگ طلبند و تنها در اندیشه به دست آوردن آن عنصر نایاب، خویی درنده از خود به نمایش می گذارند و گروهی دیگر که در پی دانش و پیوند با طبیعت، با همنوعان خود همراه نیستند و این دو گروه انسانی از برقراری ارتباطی موثر با یکدیگر ناتوانند.
این گروه های انسانی در فیلم، ناچار با جاندارانی نیمه وحشی رو به رو می شوند و توان ارتباطی خود را با شبه انسان هایی به نام "ناوی" و نیز حیواناتی چون پرندگان و درندگان پیش از عصر یخبندان می سنجند.
از سوی دیگر "ماشین" نیز در فیلم حضوری جدی دارد و انسان به برقراری ارتباط با این پدیده می پردازد. از انواع ابزارها و دستگاه هایی که در آزمایشگاه مجهز پروژه آواتار به کار گرفته شده اند تا جنگ افزارهایی که به تخریب و نابودی پاندورا سرگرم می شوند.
ارتباط گیری با طبیعت هم که چنان در فیلم پررنگ است که می توان آواتار را بیانیه ای در حمایت از محیط زیست دانست.
سامانه ارتباطی ساکنان غیرزمینی سیاره پاندورا نیز درخور توجه است. همه جانداران این سیاره به وسیله یک رشته اعصاب مشترک -همانند نورون های انسانی- با دیگر موجودات و محیط اطراف خود ارتباط برقرار می کنند و زیستی متعادل و مسالمت آمیز را به نمایش می گذارند.
به هر روی قهرمان این فیلم، پس از دیدن زیبایی ها و ارتباط مطلوب میان جانداران سیاره پاندورا، شیفته آنان شده، به انسان های همنوع خود وفادار نمی ماند و با عشق ورزیدن به دختر رییس قبیله، همه تلاش خود را برای پشتیبانی و نگاهبانی از نژاد، تمدن و محیط زیست ناوی ها به کار می گیرد.
همچنان که غرق در خلسه فیلم بودم، به سراغ مرغ عشق ها رفتم. این بار کفپوش قفس را تعویض کردم و آبی تازه در ظرف آبشان ریختم.

۲۷ اردیبهشت ۱۳۸۹

دو سویه "روابط عمومی" و "رسانه"

"روابط عمومی" دور از "رسانه" و سوا از "ارتباطات رسانه ای" به مفهومی خرد در دایره ای بسته تبدیل می شود که ناکارآمد و بیهوده، هست بی آنکه بودنش بهره ای به سازمان برساند.
این نزدیکی و لزوم پیوند میان "روابط عمومی" و "رسانه" تا بدانجا اهمیت می یابد که می توان روابط عمومی را هنر به کارگیری آگاهانه و هوشمندانه رسانه ها برای نفوذ در افکار عمومی مخاطبان دانست.

اما چرا این پیوند استوار نمی شود و چرا همیشه از شکاف میان رسانه ها و روابط عمومی ها سخن به میان می آید؟ چرا در ارتباط میان این دو حوزه، هوشمندی و خردورزی کمتر به چشم می خورد و گاه به جای آنکه بده بستانی به سود جامعه در این رابطه شکل بگیرد، نوعی طلبکاری و انتظاراتی یک سویه بر رابطه حاکم است؟
در جست و جوی پاسخ می توان علل گونه گونی را برشمرد که پاره ای از آنها عبارتند از:
الف) در ساختار روابط عمومی ها در کشور ما، ضعف نیروی انسانی آگاه و متخصص آشکار است. کارکنانی که در روابط عمومی به کار گمارده می شوند، ناآشنا به فوت و فن این حرفه و در بیشتر موارد با رسانه و اقتضائات آن بیگانه اند.
نوعی نگاه قدیمی به روابط عمومی که این واحد را مسوول هماهنگی تشریفات جلسات، پوسترچسبان و تبریک و تسلیت گو می پنداشت، در دور شدن روابط عمومی ها از کنشگری رسانه ای و برقراری ارتباط و تعامل با اصحاب رسانه موثر بوده است.
حضور چنین نگرشی در سازمان، موجب می شود که در بسیاری از موارد نیروهایی که کارایی و تخصص ویژه ای ندارند، به واحد روابط عمومی رانده شوند و طبیعی است که از دیگ چوبی کسی حلوا نخواهد خورد!
ب) جایگاه و اختیارات روابط عمومی در استوارسازی ارتباطات رسانه ای بسیار مهم است. در بسیاری از سازمان ها و نهادهای کشور ما، روابط عمومی جایگاهی حاشیه ای، استقلالی فروکاسته و اختیاری محدود و اندک دارد و در نتیجه در تصمیم سازی ها و تصمیم گیری های سازمانی حضور و بروز ندارد. نتیجه چنین وضعیتی، ناآگاهی روابط عمومی از برنامه ها، تصمیم ها و رخدادهای جاری در سازمان است که موجب ناتوانی این واحد در رویارویی با رسانه ها می شود.
هنگامی که روابط عمومی نداند که در سازمان چه می گذرد، از تعامل مطلوب و موفق با رسانه ها ناتوان است، از اطلاع رسانی به هنگام و دقیق عاجز است و یارای کنش و واکنش اثرگذار رسانه ای را در عرصه اطلاع رسانی، پوشش خبری و یا سامان دادن به بحران های احتمالی ندارد.
پ) گسترش نگاهی که روابط عمومی را رازدار، محرم اسرار و تنها بازگو کننده خوبی ها و نقاط مثبت سازمان می داند نیز به افزودن شکاف میان "روابط عمومی" و "رسانه" در کشور ما دامن زده است.
این نوع نگاه، سایه ای ناراست از روابط عمومی را ترسیم می کند که در آن، این واحد نقش "تبلیغاتچی" و "توجیه گر" سازمان و عملکردهای جاری در آن را دارد و باید چشم و گوش بسته به تحسین و تمجید سازمان و مدیرانش بپردازد و از رسانه ها بخواهد که تسلیم و ذوق زده، اخبار کامیابی های سازمان را انتشار دهند و هرگونه کاستی و عیب را انکار کنند. (همان چیزی که از آن به "روابط عمومی غلط" تعبیر شده است).
وقتی چنین دیدگاهی بر سازمان حاکم باشد، روابط عمومی ها با هراس از افشای اطلاعات، درهای خود را بر رسانه ها می بندند و اخباری گزینشی و قطره چکانی را در اختیار رسانه ها قرار می دهند. در همین راستاست که گاه روابط عمومی ها خود را بی نیاز از رسانه ها پنداشته و تنها با انتشار نشریه و یا راه اندازی پایگاه اینترنتی برای سازمان، گمان می کنند که خود به رسانه ای اثرگذار بدل شده اند و دیگر نیازی به رسانه های دیگر ندارند!
بر این فهرست که شمارشگر علل ناکامی روابط عمومی ها در تعاملات رسانه ای است، همچنان می توان افزود و البته آن سوی ماجرا یعنی کاستی های رسانه ها در پر کردن شکاف میان "روابط عمومی" و "رسانه" نیز حکایتی دیگر است.
و آنچه آمد بهانه ای بود برای یاد کردن از 27 اردیبهشت (17 می) که دیگران آن را "روز جهانی جامعه اطلاعاتی" خوانده اند و ما آن را "روز ملی ارتباطات و روابط عمومی" نامیده ایم و این یادکرد را با جملات ماندگاری از دکتر حمید نطقی (پدر روابط عمومی ایران) به پایان می رسانم که گفته است: "روابط عمومی در متن است نه در حاشیه، ضرورت است نه لوکس، در خود مدیریت است نه در بیرون آن، پس حق داریم بگوییم هر مدیریتی، سزاوار روابط عمومی ای است که دارد".

۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۹

همه همانند هم

در برابر دکه های مطبوعات در سطح شهر می ایستی و روی جلد مجلات چشم می گردانی.
همان نگاه سطحی و گذرا، چیزهایی را به ذهن می آورد مانند اینکه گروه بندی مجلات از چند محور بیرون نیست: یا ستارگان سینما را برای آرایش جلد خود برگزیده اند و یا نامداران فوتبال را و برخی نیز چهره های دنیای سیاست را. نمونه دیگر اینکه می بینی تا چه اندازه پرشمارند مجلاتی که زنان و خانواده ها را هدف قرار داده اند و چه مهجور و دور افتاده اند نشریات تخصصی یا آنهایی که از فکر و اندیشه سخن می گویند.
همچنان که برابر دکه ایستاده ای، در میان این یافته هایت یکی هم این خواهد بود که چقدر اینها شبیه همند! گویی جلد هر چند مجله را یکی طراحی کرده است و گرافیست های مطبوعاتی ایران انگشت شمارند! و نیز گویی مجلاتی همچون Time و Life الگوی صفحه آرایان مجلات ایرانی بوده است! و یا اینکه انگار دو رنگ "قرمز" و "سیاه" عنصر ضروری در طراحی جلد نشریات است!

روی جلد یک نشریه، تابلو و اولین نقطه برخورد مخاطب با آن است و سهم فراوانی در جذب و ایجاد اشتیاق در او دارد. طرح جلد یک مجله می تواند رمز کامیابی و فروش بیشتر آن باشد و توان نفوذ و ارتباط گیری طراح و گرافیست نشریه را با مخاطب به نمایش بگذارد.
افسوس آنجاست که طراحان جلد مجلات ایرانی در دایره تقلید و تکرار گرفتار آمده اند و این دایره مدام در حال تنگ شدن است تا آنجا که گویی پوششی مشترک را بر تن نشریات کرده اند و در نگاه نخست شاید مخاطبان خاص نیز در انتخاب مجله مورد علاقه خود به اشتباه بیفتند.
در طراحی جلد مجلات ایرانی، آنچه حضورش به چشم نمی آید "خلاقیت" و "نوآوری" است و آنچه چشمگیر است، "تقلید" و "ادا درآوردن" است. این آسیب، تنوع و گونه گونی لازم در میان نشریات را کاهش می دهد و اندک اندک نوعی دلزدگی و بی رغبتی در میان مخاطبان پدید می آورد.
الگوبرداری از برخی نشریات پرتجربه خارجی و یا پاره ای مجلات توانمند داخلی که برای نمونه با به کارگیری رنگ های قرمز و سیاه، شیوه ای خاص را در طراحی جلد رقم زدند، موجب رواج این شیوه در میان طیف گسترده ای از نشریات کشور ما شده است به طوری که در نگاه اول تمیز دادن میان اصل و کپی دشوار است.
و البته گاه همین الگوبرداری نیز چنان ناشیانه است که اگر به عنصر "رنگ" و یا عنصر "استفاده از یک چهره نامدار" روی جلد مجله بی اعتنا باشیم، باقیمانده طرح نسبتی با هنر ندارد و وصله ناجور خود می نمایاند و اینجاست که باید گفت: "خوش نباشد جامه نیمی اطلس و نیمی پلاس"!
از سوی دیگر همین کپی برداری ها و طراحی های تقلیدی نیز چنان از محتوا خالی است و یا در انتخاب و شیوه نگارش تیترها چنان بدسلیقگی به کار رفته است و یا سنخیت روی جلد نشریه با متن و بطن آن چنان بیگانه است که باید گفت:
صبا از من بگو یار عبوساً قمطریرا را / نمی چسبی به دل، ضایع مکن صمغ و کتیرا را
به هر روی، نخستین دریچه ارتباط مخاطب با نشریه، جلد آن است و ترسیم نمایی زیبا و جذاب در این دریچه می تواند به فروش بیشتر و تقویت ارتباط با خوانندگان بینجامد و این مهم رخ نمی دهد مگر زمانی که طراحی جلد یک مجله، تولید یک اثر هنری انگاشته شود.
طراح جلد یک مجله باید که افزون بر مجهز بودن و مسلط بودن به ابزار و شیوه های هنر گرافیک، با نقاشی، عکاسی و رنگ شناسی آشنا باشد و حتی روان شناس و جامعه شناس خوبی باشد تا سلیقه و نیاز روز مخاطبان را دریابد و بر مبنای آن به خلق یک اثر هنری در قالب طرح روی جلد یک نشریه بپردازد.
به گمان من تا زمانی که چنین دیدگاهی در میان صاحبان و مدیران نشریات ما حاکم نشود، تا هنگامی که هنرمندی متخصص را به کار طراحی جلد نگمارند و صفحه آرایان تنها بر اساس تجربه و دانش محدود خود و یا با کپی برداری از مجلات موفق به طراحی جلد مشغول باشند، از خلاقیت در این وادی جز کورسویی به چشم نخواهد آمد.

۳ اردیبهشت ۱۳۸۹

اخلاق روزنامه نگاری و دغدغه نان

مهمان دوستانی بودم که برخی از طایفه "روابط عمومی" بودند و پاره ای در زمره "خبرنگاران".
گپ و گفتی شکل گرفته بود که بیشتر به گلایه اهالی رسانه از تبار روابط عمومی چی ها می گذشت و در میان این گله گذاری ها، آنچه پررنگتر بود، خرده گیری بر شیوه سپاسگزاری روابط عمومی ها از خبرنگاران بود که در شکل و شمایلی ناروا، پول یا هدیه ای را کف دست ایشان می نهند.
اهل رسانه بر این باور بودند که این شیوه از سپاسگزاری، سبک داشتن و خوار شمردن کار حرفه ای روزنامه نگاری است و چنین گمانی پدید می آورد که اهل روابط عمومی در پی ارزان خریدن خبرنگاران هستند و آنچه در این میانه آسیب خواهد دید، "اخلاق" است.

درباره "اخلاق روزنامه نگاری" بسیار گفته اند و نوشته اند و در کشورهای مختلف مرام نامه ها و منشورهای پرشماری برایش سامان یافته است.
یکی از محورهای مورد بحث در حوزه اخلاق روزنامه نگاری، حد و رمز میان کار حرفه ای و "تجارت قلم" است. نگرانی از آلوده شدن روزنامه نگاران به پول و رشوه و سرسپردگی آنان به نهادها و سازمان های دارا و از آن سو نگرانی از طمع ورزیدن این نهادها و یا افراد به جهت دادن به قلم روزنامه نگاران، دغدغه ای است که در حوزه اخلاق رخ می نمایاند.
روزنامه نگار باید که در تعامل با نهادها، سازمان ها و دولتمردان به دور از غرض ورزی و جانبداری برخورد کند و با پرهیز از سرپوش گذاشتن بر حقایق و یا ناراست نمایی، صادقانه و عادلانه به اطلاع رسانی بپردازد.
روزنامه نگار باید که منصفانه و آزادانه به آگاهی بخشی به جامعه بپردازد و بی بیم و واهمه از مسوولان بخواهد تا هر ابهامی را از فعالیتهای خود بزدایند و پاسخ هایی قانع کننده برای افکار عمومی داشته باشند و به هنگام سستی و کوتاهی، از مردم پوزش بخواهند.
روزنامه نگار باید که منافع و رفاه عمومی جامعه را بر بهره مندی شخصی خود ترجیح دهد و یکسره در خدمت کشف و بیان حقیقت باشد و...
اما گاه چنان است که پیوند میان "نان و قلم" چالش می آفریند و دغدغه نان چنان فشار می آورد که روزنامه نگار مجالی برای اندیشیدن به اخلاق حرفه ای نمی یابد و از گفته سعدی مدد می گیرد که: "تا نقدی ندهی، بضاعتی نبری"!
اینجا همان نقطه ای است که دولتمردان و سازمان های گوناگون را به طمع وامی دارد که خبرنگار را از آن خود کنند و "آگهی" را به جای "خبر" بر خروجی رسانه ها قرار دهند. اینجا همان جایی است که لگام اخلاق زدن بر رفتارهای روزنامه نگاری که دغدغه نان دارد دشوار می شود. اینجا همان گلوگاهی است که ایستادگی در برابر کانون های فشاری که به جای کار حرفه ای، تبلیغات سیاسی و بازرگانی می طلبند، سخت می شود.
آیین نامه ها، مرام نامه ها و منشورهای اخلاق روزنامه نگاری در کشورهای مختلف و در رسانه های گوناگون بر این گلوگاه سخت هشدار داده اند و با زبان ها و بیان های گونه گون خواستار مقاومت روزنامه نگاران در برابر "پول" شده اند.
در این منشورها آمده است که روزنامه نگار باید از هرگونه مشارکت و همکاری با سازمان های حوزه فعالیت خود در هر شکلی -از انجام پروژه های مشترک تا ارایه مشاوره و تضمین پوشش خبری فعالیت ها و مواردی از این دست- خودداری کند زیرا که در درازمدت از بازدهی او به علت پیدایش وابستگی کاسته می شود و او از این همکاری تأثیر خواهد پذیرفت.
در این منشورها آمده است که هر هدیه ای ممکن است این گمان را پدید آورد که در قبال آن انتظار همدلی و همراهی وجود دارد و روزنامه نگار با پذیرش هدیه، توان نقادی منصفانه را از کف بدهد و از همین رو دعوت به ناهار و شام، دریافت بلیت سینما و کنسرت موسیقی و حتی پذیرش سفرهایی که هزینه آن بر دوش سازمانی خاص است، تنها با اذن دبیران و مسوولان رسانه و آن هم با احتیاطی فراوان مجاز است.
اما در دنیای بیرون از منشورها و آیین نامه ها، "کبوتر صد دیناری، یاکریم نمی خواند" و وقتی روزنامه نگار غم نان دارد و از ناامنی شغلی در رنج است، آسان است که بگوید: "شل کن سر کیسه که بی مایه فطیر است"! آن هم در کشور ما که موجه یا ناموجه، تعطیلی و توقیف رسانه ها رایج است و بیکارشدن و سرگردانی اصحاب رسانه امری طبیعی!
نبود یا کمبود امنیت شغلی، اخلاق حرفه ای روزنامه نگار را خدشه دار و آسیب پذیر می کند و وقتی تأمین معیشت دشوار باشد، قلم زدن در چند رسانه یا همکاری با چند نهاد، تلاشی است برای به دست آوردن حداقل نیازهای مادی و در این شرایط نمی توان انتظار رعایت تمام و کمال اخلاق حرفه ای را داشت.
چه شاد و خرسند شدم وقتی در آن مهمانی، خبرنگاران حوزه اقتصادی و بازرگانی رسانه ها به جای آنکه بگویند: "بی مایه اگر رستم زال است، ذلیل است"، فریاد برآورده بودند که: "در فکر خرید ما نباشید".

۱۹ فروردین ۱۳۸۹

معتادان غارنشین

چه در خانه باشند و چه در محل کار، روزشان را با ورود به دنیای مجازی آغاز می کنند. یا به ایمیل خود سر می زنند و یا با پرسه زدن در شبکه های اجتماعی، به صفحات خود سر می زنند. در طول روز هم بارها و بارها این سرکشی را تکرار می کند و شب هنگام نیز بدون بررسی آخرین وضعیت این صفحه ها نمی توانند خوابی آسوده داشته باشند. آگاه می شوند و آگاه می کنند. خبردار می شوند و به دیگران خبر می رسانند. جست و جو می کنند و جست و جو می شوند. پیگیری می کنند و دنبال می شوند. سرگرم می شوند و دیگران را در سرگرمی های خود سهیم می کنند. گپ می زنند و نظرخواهی می کنند. دوست می شوند و دوستی های مجازی را تقویت می کنند. فراخوان می دهند و به سازماندهی می پردازند. پرستیژ می یابند و هویتی نو برای خود می سازند. یاد می گیرند و یافته هایشان را با دیگران به اشتراک می گذارند. پیامی را به سرعت تکثیر می کنند و در برابر برخی رخدادها با شتابی فزاینده و انفجاری واکنش نشان می دهند. تعارف و رودربایستی را کنار می گذارند و بی رحمانه و گاه دور از چارچوب های ادبی و اخلاقی که در دنیای واقعی حاکم است، به نقادی می پردازند... و بدین گونه شهروندان دنیای مجازی در حالی که در غار انزوای خود در برابر رایانه شان آرمیده اند، مرزها را در می نوردند و همزمان یکدیگر را در هر کجای کره خاک که باشند، در کنار خود حس می کنند.
این غارنشینان مدرن که شهروندان جامعه مجازی به شمار می آیند، با هویت هایی خودساخته –که گاه با هویت آنان در دنیای واقعی متفاوت است- در کنار هم انسجام می یابند و اجتماعی را می سازند که میزان دسترسی شان به اطلاعات و شبکه های اجتماعی، میان آنها با دیگر باشندگان زمین مرزگذاری می کند و فضای غار را از محیط اطراف جدا می سازد.
اینان هر روز بیش از گذشته به زندگی غارنشینی خود خو می گیرند و به آنچه در غار برایشان فراهم است سرگرم می شوند. اینان به این غارنشینی معتاد می شوند.
هرچه این اعتیاد، جایگیرتر و کهنه تر شود، گویی دیواری بلندتر، استوارتر و ضخیم تر از دیوارهای چین و برلین بر آستانه غار شکل می گیرد که میان این غارنشینان با دیگر زمینیان جدایی می افکند. گویی کاربران اینترنت و شهروندان جامعه مجازی فارغ از دوری و پراکندگی جغارافیایی در دنیای واقعی، همه در کنار هم در غاری پناه گرفته اند و زبان و شیوه زندگی شان با دیگران متفاوت است.
اینترنت، این پدیده هزار چهره که هر روز پنجره های تازه ای فراروی انسان باز کرده است، تنها چهار دهه از عمر خود را سپری کرده است و در برخی جوامع هنوز طفلی خرد و کودکی نوپا را می ماند اما با این همه چنان شتابناک چتر خود را بر سر آدمیان می گسترد و آنان را به زندگی غارنشینی فرامی خواند که گویی گریزی از این نوع زندگی نخواهد بود.
غارنشینان دوره ما که شهروندان جامعه مجازی اند، مدام فزونی می یابند و چنین است که برای نمونه شبکه ای مانند فیس بوک، هم اکنون خود به جامعه ای با 400 میلیون نفر جمعیت تبدیل شده است و دیر نخواهد بود که غارنشینانی چند برابر را نه با عصای کوه پیمایی که با رایانه و مودم به خود جذب کند.
در ایران ما هم گرایش به غارنشینی و اعتیاد به این شیوه از زندگی همه گیر شده است و ایرانیان نیز به سرعت به غارنشینی رو می آورند. فیس بوک، فرندفید، مای اسپیس، توییتر، گودر، فلیکر، کلوب، بالاترین، دیگ و یوتیوب، نمونه هایی از جوامع مجازی و غارهای تازه را سامان داده اند که ایرانیان را نیز به عضویت فراخوانده اند و حتی سدی چون فیلترینگ هم مانع از پذیرش این دعوت نشده است.
ما غارنشین می شویم. معتاد می شویم و خوگرفته به غارنشینی. آیا گریزی هست؟

۲ فروردین ۱۳۸۹

کشکولی به نام "یوتیوب"

معاون دانشجویی دانشگاه زنجان بر حریم دختری دانشجو طمع ورزید و چند نما از آشفتگی و سردرگمی او در برابر دیگر دانشجویان و هراسش از رسوایی، به مهمانی پایگاه اینترنتی "یوتیوب" (You Tube) رفت تا به اندک زمانی جهانی شود و کاربران وب با شتابی شگرف، این نماهای محدود را به اشتراک گذاردند و رخدادی در یک محیط بسته را بر بام دهکده جهانی جار زدند. "شهروندان روزنامه نگار" از این دست شعبده ها بسیار کرده اند و میزبان هنرنمایی هایشان اغلب همین "یوتیوب" بوده است. پایگاهی که سه کارمند یک شرکت اینترنتی در اندیشه راه اندازی آن بودند تا بتوانند تصاویر ویدیویی را با دیگران به اشتراک بگذارند و پنج سال پیش دامنه این پایگاه را به ثبت رساندند.
کامیابی آنان در جذب وب شدگان آنچنان بود که یکی از غول های نامدار دنیای وب به نام "گوگل" آفریده شان را خرید و چیزی نگذشت که یوتیوب به رکورد بیش از یکصد میلیون بازدید در روز دست یافت و پس از "گوگل"، "یاهو" و "فیس بوک" پربازدیدترین پایگاه در دنیای مجازی اینترنت شد.
آن چنان که گردانندگان یوتیوب گفته اند، در هر دقیقه نزدیک به 20 ساعت فایل ویدیویی از سوی کاربران در این پایگاه بارگذاری می شود و بسیاری از رسانه های نامدار و خبرگزاری های سرشناس بین المللی خوراک خبری و تصویری خود را از میان این فایل ها برمی گزینند.
تصاویری که بر یوتیوب قرار می گیرند، بسته به میزان توانمندی شان در جلب توجه دیگر کاربران و بازدیدکنندگان، با قدرت و سرعت تکثیر می شوند و رشدی قارچ گونه می یابند چنان که گویی: "ذره دره، پشم قالی می شود".
کسی که تصویری را جالب و رباینده می داند و یا ناب و بکر می داندش، به قصد بنیان نهادن پیوندی اجتماعی با دیگران، آن را با آنان به اشتراک می گذارد و دیگران نیز تازگی، زیبایی، هیجان -و یا هر صفت دیگری را که شاخصه آن تصویر بوده است- با دیگران قسمت می کند.
این انبازی و همدستی در دیدن یک تصویر، گاه با هدف تقویت دوستی ها و پیوندهای اجتماعی است و گاه با نیت آگاه کردن هم از تازه ترین رویدادها. گاه به قصد شریک شدن در یک لذت بصری است و گاه برای خودنمایی و آگاه جلوه کردن نزد دیگران. گاه به منظور ایجاد یک موج اجتماعی است و گاه برای اثرگذاری بر اندیشه دیگران و هم رأی ساختن آنان. گاه نیز برای انتشار تصاویری است که از رسانه های رسمی امکان انتشار نمی یابند.
به اشتراک گذاردن تصاویر ویدیویی در پایگاهی مانند یوتیوب با اهداف گونه گون، موجب شده است تا این پایگاه به معجون و مجموعه ای از تصاویر بدل شود که در آن از یک هنرنمایی ورزشی تا یک سخنرانی آتشین سیاسی یافت شود؛ بخش سانسور شده ای از یک فیلم سینمایی تا لحظه گاف دادن یک چهره نامور سیاسی دیده شود؛ تصاویری که از آن به "دوربین مخفی" یاد می کنند تا لحظه های مبارزه برای بقا در دنیای وحش به چشم بخورد؛ و یک آزمایش عجیب علمی تا شیطنت های جذاب کودکانه برای دیدن در دسترس باشد.
در ایران ما که سیاست زدگی آمیخته به همه مقوله هاست، یوتیوب نیز سیاست زده است و به جرأت می توان گفت بیشترین بهره برداری از این امکان برای اشتراک گذاردن تصاویر، در عرصه سیاست صورت می پذیرد. غیرحرفه ای ترین تصاویر که لرزان، تاریک، گذرا و مبهمند، واقعه ای را به ثبت می رسانند و مهمان یوتیوب می شوند تا از آنجا به یاری غول های رسانه ای دنیا، جهانی شوند. آن چنان که جان ستاندن از دختری به نام "ندا" در یکی از خیابان های تهران و انبوهی از تصاویری که اعتراض بخشی از جامعه ایران را به ابرهای تیره سپهر سیاست در کشور در سال 88 نشان می داد، به میزبانی یوتیوب، جهانی شدند.

۲۷ اسفند ۱۳۸۸

پیوند "تجارت" و "سیاست" در تبلیغات

"شما که به ملی شدن نفت علاقه مندید، با خرید محصولات داخلی کشور علیه محاصره اقتصادی انگلیس مبارزه کنید؛ جوراب منصفی".
این شعار تبلیغی در سال 1327 و در روزنامه کیهان به چاپ رسیده است که در کنار آن نمایی از برج چاه نفت در کنار پالایشگاه آبادان دیده می شود که تصویری از جورابی مردانه به آن پیوند خورده و در پایین آگهی نیز متصدی خندان پمپ بنزین ایستاده است.

از چنین تبلیغاتی که در آنها چند هدف تبلیغاتی در کنار هم قرار می گیرند، به "تبلیغ در تبلیغ" یاد می کنند و در این نمونه مشخص، "تبلیغ تجاری" با "تبلیغ سیاسی" هم داستان شده است تا تولیدکننده جوراب منصفی هم پشتیبانی خود را از سیاست ملی شدن صنعت نفت نشان دهد و هم حمایت افکار عمومی را -که در آن روزگار به این ملی شدن دل بسته بودند-، از آن خود کند و تجارتش را رونق بخشد.
این آگهی و نمونه هایی از این دست نشانه هایی هستند از ارتباط میان "افکار عمومی" و "تبلیغات" و نیز نشان دهنده نزدیکی میان دو گونه تبلیغات "تجاری" و "سیاسی".
این ارتباط دو سویه است و همچنان که تبلیغ یکی از موثرترین شیوه های اثرگذاری بر افکار عمومی است و بر زیست و چگونگی زندگی شهروندان اثر می گذارد، تمایلات و خواسته های افکار عمومی نیز به تبلیغات سمت و سو می دهند و به برخی ابزار و شیوه های تبلیغاتی میدان گسترده تری برای خودنمایی می بخشند.
با استوار شدن اندیشه مردم سالاری در جوامع مختلف، مردم بیش از پیش در برابر تبلیغات افراد و گروه هایی قرار گرفته اند که می خواهند با تأکید بر رأی و خواست آنان به قدرت و حاکمیت برسند و این یورش های بی امان سیاسی در قالب گونه های گوناگون تبلیغات رهایشان نمی سازد که این تبلیغات سیاسی در بسیاری از موارد از مجرای تبلیغات تجاری رخ می نمایانند.
نه تنها سیاست ورزان برای رسیدن به خواسته های خود بر تبلیغات تجاری سوار می شوند بلکه اهالی تجارت نیز گاه برای بهبود وضع اقتصادی خود و جستن دارایی های افزونتر، به سیاست روی می آورند و از تبلیغات سیاسی برای ایجاد فضای بهتری برای کسب و کار خود و بهبود شرایط سرمایه گذاری و فعالیت اقتصادی بهره می برند.
در سال های مبارزه برای ملی شدن صنعت نفت ایران، از این دست آگهی ها فراوان در نشریات ایرانی به چشم می خورد و همراهی افکار عمومی با این خیزش سیاسی ملی، در تبلیغات تجاری نمود می یافت.
نویسنده کتاب "ایران در چهار کهکشان ارتباطی" در نمونه هایی که از آگهی های آن روزگار نقل کرده است، به آگهی چاپ شده در روزنامه کیهان در سال 1331 اشاره می کند که در آن با تیتر "میهن پرستان عزیز" برای تبلیغ "چای" چنین آمده است: "فقر و بدبختی که مدت هاست هم وطنان ما را تهدید به اضمحلال و نابودی می نماید، با دست اجنبیان و اجنبی پرستان خائن، از راه تعطیل تولید کشور برای ما سوغات آورده شده است. ایرانی پاک سرشت، قدم اول را علیه نفوذ بیگانگان، از راه مصرف چای محصول کشور آغاز می کند. چای های (سازمان چای میهن)، مهم ترین محصول چای کشور است که یگانه رقیب چای های مصنوعی خارجی است. فروش در تمام مغازه ها. از شهرستان ها نماینده معتبر می پذیرد. سازمان چای میهن، تیمچه قیصریه، تلفن 24922".
و این گونه از آگهی ها که از پیش به مطبوعات سفارش داده شده بودند، تا چند روز پس از کودتای 28 مرداد نیز چاپ می شد مانند آگهی مصرف یک نوع چای داخلی دیگر که روز 31 امرداد 1332 در کیهان درج شد و در آن گفته شده بود: "با خرید کالای وطن، کشور را از فقر اقتصادی نجات دهید."
امروز این نزدیکی "تجارت" و "سیاست" در تبلیغات بسیار گسترده تر، ژرف تر و پرشمارتر است.

۱۷ اسفند ۱۳۸۸

داستاني پر از آب چشم

"اعتماد" توقيف شد و "ايراندخت" لغو امتياز.
مطبوعات ايراني حال و روز خوشي ندارند و ايام فرخنده اي را از سر نمي‌گذرانند. در اين ماه‌هايي كه پشت سر گذاشته ايم، نه تنها روزنامه‌هاي دو نامزد دهمين دوره انتخابات رياست جمهوري يعني "كلمه سبز" و "اعتماد ملي" از انتشار بازمانده اند كه "سرمايه"، "حيات نو"، "انديشه نو" و... هم در بن‌بست توقيف گرفتار آمده اند و اين توقيف و تعطيلي‌هاي اجباري، سوا از بازداشت پرشمار روزنامه نگاران و اهل قلم در همين ايام است كه وضعي ناگوار را براي آزادي مطبوعات در كشور رقم زده است.
چهارمين ركن از اركان دموكراسي در كشور ما از گذشته تا به حال همواره در فضايي آكنده از بيم و اميد، گذرگاهي نامطمئن و ناپايدار و موقعيتي دشوار و مخاطره آميز به سر برده است و گويي در بيش از يك و نيم قرني كه از ورود مطبوعات به ايران مي‌گذرد، مطبوعه‌چي‌هاي ايراني ناگزير از حركت در ميداني پر از مين بوده اند.
نامدارترين چهره در تاريخ تهديد و تحديد مطبوعات اين ديار كه بيش از ديگران به مانع‌تراشي و مين‌گذاري شهرت يافته است، محرمعلي‌خان، سانسورچي دوره پهلوي است كه پس از شهريور 1320 به مدت بيش از دو دهه مايه آزار اهل قلم بود و در وصفش گفته اند: "هرچه را نمي‌فهميد سانسور مي‌كرد و چون هيچ نمي‌فهميد، همه چيز را سانسور مي‌كرد!".
امروز از روزگار محرمعلي‌خان فاصله گرفته ايم و در ايامي هستيم كه رييس دولت از مخالفت خود با "بگير و ببندها" سخن مي‌گويد و آزادي را در ايران "نزديك به مطلق" مي‌پندارد اما روزنامه‌نگاران بيش از گذشته ناخوش احوالند.
در همين دولتي كه رييسش مي‌گويد: "ما هيچ برخوردي با مطبوعات نكرده ايم"، نماينده دولت در امور مطبوعات كه كسوت معاون مطبوعاتي وزارت ارشاد را بر تن دارد، كار خود را با حضور سرزده در دفاتر مطبوعاتي و نطق‌هاي آنچناني براي روزنامه‌نگاران آغاز كرد و چاشني خطابه‌هايش گاه القابي ناروا براي مطبوعه‌چي‌ها و "دلقك" خواندن ايشان بود.
پس از آن بود كه نام محمدعلي رامين در ميان جماعت روزنامه‌نگار با ايجاد محدوديت ناروا در خبررساني‌هاي مطبوعاتي هم‌رديف شد و تذكرهاي پياپي و عجيب به شماري از نشريات، تعيين خط مشي براي مطبوعات كه چه بنويسند و چگونه بنويسند و هشدار و انذار به آنان كه چرا فلان خبر را برجسته كرديد و به بهمان خبر كمتر پرداختيد و چرا آن يكي را كه نبايد مي‌نوشتيد، نوشتيد و مبادا كه تصويري از فلان فرد يا رويداد منتشر سازيد و... كار را بدانجا رساند كه در ميان روزنامه‌نگاران ايراني معروف شده است كه محمدعلي‌خان دارد ياد محرمعلي‌خان را زنده مي‌كند!
ناگفته پيداست كه مطبوعات در كنار ديگر نقش‌هاي مثبت و ارزنده اي كه دارند، مجرايي رسمي و سازوكاري قانوني براي طرح آرا و نظرات شهروندان و بيان اعتراض‌ها و انتقادهايشان به مجموعه حاكميت و دولتمردان به شمار مي‌آيند كه از انباشت و افزايش اين خرده گيري‌ها و اعتراض‌ها مي‌كاهند و چون سوپاپي براي اطمينان، به ثبات جامعه و دوام آرامش در آن ياري مي‌رسانند.
اما آنچه از رفتار و گفتار متوليان كنوني اين حوزه برداشت مي‌شود، نشان از نوعي نگاه افراطي، عصبي و يكسويه‌نگر دارد كه نقد را برنمي‌تابد و منتقد را به‌سان خصمي بيگانه مي‌پندارد و گويي بر آن است تا هيچ صدايي متمايل به ديگر انديشه‌ها شنيده نشود كه البته در جامعه اطلاعاتي و ارتباطي امروز، اين نگاه محكوم به فناست و راه به جايي نخواهد برد. (*)
مطبوعات ايراني حال و روز خوشي ندارند و حكايت‌شان داستاني است پر آب چشم اما خبر محصور نمي‌ماند و چو در بندي سر از روزن بر مي‌آورد و در اين ميانه تنها اين آه و حسرت بر جاي خواهد ماند كه كاش اين همه جدال و مانع تراشي‌هاي فرصت‌سوز را مي‌شد به كناري نهاد.

۱۰ اسفند ۱۳۸۸

جای خالی تبلیغات فرش در فضای وب

اینترنت، پدیده ای است با توان و امکانات گسترده که با شتابی فزاینده خدمات خود را گسترش می­بخشد، جای خود را در میان مردم باز می­کند و مدام بر شمار کاربرانش افزوده می­شود.
هر اندازه کاربرد این پدیده جوان در میان جوامع فراگیر می­شود، حضور تبلیغات نیز در آن وسعت می­یابد و اندک اندک تبلیغات اینترنتی نیز در کنار تبلیغات سنتی حضور خود را به رخ مخاطبان می­کشند و امروزه می­توان در کنار تبلیغات چاپی (روزنامه، مجله، بروشور،...)، تبلیغات پخشی (رادیو، تلویزیون، ماهواره،...)، تبلیغات محیطی (تابلوها و دیوارهای شهری، بدنه اتوبوس­ها،...)، و دیگر گونه­های تبلیغاتی مانند برپایی نمایشگاه و یا دادن هدیه، "تبلیغات اینترنتی" را نیز به رسمیت شناخت.فرش دستباف ایران به عنوان یکی از اقلام مهم صادرات غیرنفتی ایران که مایه ارتزاق بخشی از جامعه است و اشتغال­زایی و ارزآوری را همراه هم دارد، در سالیان گذشته کم و بیش از گونه­های متنوع تبلیغات برای شناساندن خویش بهره برده است و هرچند این تبلیغات ویژه و درخور توجه نبوده اند اما به هر روی چه در صداوسیمای داخلی، چه در شبکه­های ماهواره ای و چه بر صفحات کاغذین نشریات و یا در قالب نمایشگاه­های داخلی و برون­مرزی از این ابزارهای مرسوم تبلیغاتی سودی کمینه جسته و بخت خود را آزموده است.
اما فضای وب هنوز -در سنجش با بسیاری از کالاها- با فرش ایرانی بیگانه است و تبلیغ این محصول در اینترنت، پراکنده، کم شمار و ناچیز است. وجود برخی پایگاه­های خبری و اطلاع­رسان درباره فرش ایرانی و یا برخی پایگاه­های اینترنتی که به حراج فرش اختصاص دارند را نمی­توان بهره­مندی فرش از تبلیغات اینترنتی نامید و این عروس زیبا و خرامان، صحنه ای فراخ­تر برای خودنمایی و به رقص درآمدن می­طلبد.
تبلیغات اینترنتی برتری­هایی نسبت به تبلیغات سنتی دارند که می­توان از آنها برای جذب آگاهانه مخاطب سود جست. نمونه اینکه رو­به­رو شوندگان با این گروه از تبلیغات، سطح سواد و دانش بالاتری دارند و بی­سوادان یا کودکان مخاطب این گونه از تبلیغات نیستند و بر این پایه می­توان مخاطبانی چینش شده و پالوده را فراروی خویش دید.
از سوی دیگر فضای اینترنت دوسویه و تعاملی است و تبلیغ­کننده می­تواند با گیرنده پیام تبلیغی، داد و ستد اطلاعاتی هم­زمان و کم هزینه داشته باشد و واکنش مخاطب و بازخورد پیام خود را هم آسان­تر از دیگر گونه­های تبلیغ دریافت کند.
مخاطب در این گونه از تبلیغات می­تواند به آسانی، کم هزینه و به سرعت، اطلاعاتی افزون­تر از تبلیغ کننده درخواست کند و اطلاعات تازه و فراوانی را دریافت کند در حالیکه در تبلیغات سنتی که در رادیو و تلویزیون و مطبوعات رایج است، تنها اطلاعاتی فشرده و تیتروار ارایه می­شود.
تبلیغ در فضای وب، امکان تغییر و دگرگونی در هر لحظه را داراست و با کمترین هزینه و در اندک زمانی به هنگام می­شود و تغییر چهره می­دهد در حالی که تبلیغات سنتی از این توان بی­بهره اند.
در ایران امروز که کاربران برای بهره مندی از خدمات اینترنت آن هم با سرعتی پایین ناچار به پرداخت هزینه هستند، شاید کسی کاربر مطلوب تبلیغات نباشد اما مگر قرار است در تا همیشه بر همین پاشنه بچرخد و مگر جز این است که شمار این کابران مدام رو به افزایش است و تازه مگر بیشترین نگاه در تبلیغ فرش دستباف به مخاطبان آن سوی مرزها نیست؟
در شرایط امروز در بسیاری از کشورهای دنیا به­سان ایران ما ضریب نفوذ اینترنت پایین است اما به هر حال بخشی از باشندگان کنونی کره خاک –که شمارشان به شدت رو به افزایش است- کاربر اینترنت و مخاطب تبلیغات اینترنتی هستند و شایسته نیست تا مبلغان فرش ایرانی بر این گروه چشم بپوشند.
هرچند هنوز تبلیغات سنتی مشتریان بیشتری را جذب می­کنند و دسترسی بهتری به آنها وجود دارد اما رشد شتابنده اینترنت و امکانات آن ناگزیر ما را به اندیشیدن در این عرصه فرا می­خواند چنان که فضای وب در کشورهایی که به ضریب نفوذ اینترنت بالاتری دست یافته اند، لبریز است از تبلیغات آنلاین در پایگاه­های اینترنتی، پادکست­های تبلیغاتی، بنرهای تبلیغاتی در وب سایت­ها و وبلاگ­ها، نمایشگاه­های مجازی عرضه کالا، راه اندازی پایگاه­های اختصاصی تبلیغ کالا، ارسال ایمیل­های تبلیغاتی برای کاربران، پایگاه­های اینترنتی ویژه حراج کالا یا فروش آنلاین و... و یا دیگر گونه­هایی که هر روز نو می­شوند و شیوه ای تازه می­یابند مانند امکان تبلیغ هوشمندانه ای که موتور جست­و­جوی گوگل فراهم آورده است و کاربران خود را با تبلیغی متناسب با محتوایی که در پی آن هستند رو­به­رو می­سازد و مشتریان و مخاطبان واقعی را به سوی پایگاه اینترنتی، کالا یا تجارتی خاص می­کشاند.
بی­گمان تبلیغ سنتی هنوز موثرتر، قوی­تر و پر­مخاطب­تر است اما هزینه ای افزون­تر، تغییرپذیری کمتر و تعاملی معمولاً یک سویه با مخاطب دارد و چنین می­نماید که ناگزیر است بخشی از قلمروی خود را به کاربران فضای وب واگذار کند.
از سوی دیگر کمپین­های موفق تبلیغاتی مجموعه ای از رسانه­ها را برای تبلیغ کالا یا خدمات خود به کار می­گیرند و تنها با اتکا به یک رسانه، امیدی به کامیابی ندارند و از این زاویه نیز حرکت به سوی تبلیغات اینترنتی برای فرش ایرانی یک ضرورت است. به ویژه آن که هر از گاهی از متولیان فرش ایران می­شنویم که در اندیشه رفتن به سوی تجارت الکترونیک برای این محصول و داد و ستد اینترنتی فرش ایرانی هستند و اگر چنین باشد، ناگزیر باید از هم اکنون حضوری قوی در فضای وب را تجربه کنیم.

۲۶ بهمن ۱۳۸۸

تاکتیک در "شاخص" سازی

"جای تأسف است که در صداوسیما از هزاران هزار جلوه رأفت و محبت که با اتکای به جوهره اسلامی و روح بلند مذهب شیعه اثنی عشریه آفریده شد، چشم پوشیده می­شود و بدون اشاره به شرایط زمانی خاص به بزرگ­نمایی غلط و تحریف­گونه قضایای گذشته همت می­گمارید و به غلط درصدد مشابه سازی تاریخی هستید."
این جملات بخشی از نامه اعتراضی سیدحسن خمینی به رییس سازمان صداوسیماست که با اشاره به پخش برنامه­ای مستندگونه به نام "شاخص" در دهه فجر 88 از شبکه­های مختلف سیما منتشر شده است.
نوه پایه­گذار جمهوری اسلامی ایران در این نامه، "شاخص" را برنامه ای دانسته است که "به گونه ای غیر صادقانه و تحریف آمیز، شخصیت جامع عارف کامل و مهربان و رهبری مقتدر امام خمینی(س) را مخدوش نموده است".
اشاره سیدحسن خمینی به شیوه پروریدن و انتقال پیام از سوی برنامه­سازان سیماست که در عالم روزنامه­نگاری آن را بهره گیری از تاکتیک­های خبری می­خوانند.

هر انسانی به هنگام گفت­و­گو و داد­و­ستد پیام با دیگران، خواسته یا ناخواسته از برخی تاکتیک­های خبری بهره می­جوید و همین که از میان انبوهی از مباحث قابل گفت­و­گو، یکی را بر می­گزیند و یا در انتقال آن احساسات خود را به کار می­گیرد و یا اینکه به میل خود چیزی از آن می­کاهد یا چیزی بدان می­افزاید و از کاه، کوهی ساخته و کلاغی را چهل­باره تکثیر می­کند، در واقع به ماساژ پیام (Spinning the Message) روی آورده و تاکتیک­های خبری را به کار بسته است.
رسانه­ها نیز آگاهانه و هوشمندانه تاکتیک­های خبری را به کار می­گیرند و گاه چنان پرشمار و اغراق آمیز از این تاکتیک­ها بهره می­جویند که مخاطب عادی نیز هدفدار بودن شیوه روایت پیام­ها را در می­یابد و بسیاری بر این گمانند که راویان "شاخص" نیز بر این شیوه بودند.
این راویان برای رسیدن به نتایجی زودرس و متناسب با شرایط کنونی کشور، بیش از هر چیز به پاره حقیقت­گویی (To Release Facts Partially) روی آوردند و برابر با هدف مطلوب خود، به گزینش تنها بخشی از سیره و گفته­های رهبر فقید انقلاب دست یازیدند.
انتخاب جملاتی از امام خمینی(ره) بدون ذکر پس و پیش آن جملات و بی­اشاره صادقانه به شأن نزول آن سخنان و یا مخاطبان اصلی کلام، بارها در این برنامه رخ می­نمود آن چنان که آشکارا می­شد دریافت که هدف از این تقطیع کلامی و افزودن گفتار متنی که از سوی گویندگان سیما ضمیمه آن می­شود، ارایه تنها پاره ای از حقیقت به قصد مقایسه ای نادرست از شرایط زمانی و مکانی کشور است.
گاه نیز در این برنامه از میان انبوه رویدادهای رخ داده در دوران حیات رهبر فقید انقلاب و پیام­های وی، رخدادی خاص و یا پیامی ویژه انتخاب می­شد و با درشت­نمایی پیام (To Highlight Message) به برجسته­سازی آن به منظور تطبیق با شرایط کنونی ایران پرداخته می­شد و راویان به آسانی سوگیری خود را بر مخاطب آشکار می­ساختند.
از همین رو بود که با پخش برنامه "شاخص"، برخی دلسوزان بر این نوع استفاده ابزاری از آرا و اندیشه­های امام خمینی(ره) هشدار دادند و بی­توجهی به دیگر گفته­ها و زوایای زندگی ایشان را ناپسند دانستند. به باور این گروه، بی­توجهی راویان "شاخص" به دغدغه امام خمینی(ره) در رعایت حقوق مردم و احترام به ملت، میزان دانستن رأی ملت، نفی تحجر و تقدس­مآبی ظاهری، ضرورت بی­طرفی شورای نگهبان، ممانعت از ورود نیروهای مسلح به دسته بندی­های سیاسی، آزادی شهروندان در انتقاد از حاکمان و مواردی از این دست، نشانه بهره­گیری اغراق آمیز و انکارناپذیر "شاخص"­سازان از تاکتیک­های خبری به سود جریانی خاص است که تداوم این شیوه، به تحریف و مخدوش شدن چهره پایه­گذار جمهوری اسلامی در ایران خواهد انجامید.
"چه خوش است نکته دانی که سخن نگفته داند" و بی­گمان رییس سازمان صداوسیما خود به صحت و درستی اعتراض سیدحسن خمینی باور دارد و می­داند راویان "شاخص" چگونه شاخصی ارایه داده اند، هر چند که در پاسخ خود به این نامه اعتراضی، راه کوچه علی چپ را برگزیند!

۱۲ بهمن ۱۳۸۸

آسوده خاطر در خواب!

عمرش از چند ماه فراتر نمی­رود اما در همین مدت کوتاه در جذب مخاطب کامیاب بوده است. پرس و جویی اندک در کوی و برزن نشان می­دهد که مردم با نامش آشنایند و خانواده­های بسیاری سریال­هایش را دنبال می­کنند. تماشاگران پرشماری می­شناسندش و ساعاتی را در برابر امواج این شبکه می­گذرانند. سخن از شبکه ماهواره ای فارسی­زبان "فارسی 1" است. رابرت مرداک (Ropert Murdoch) که لفب "امپراتور رسانه ای دنیا" را همراه خود دارد، این بار جامعه فارسی­زبانان را نیز به گستره مخاطبان خود افزوده است و با راه اندازی این شبکه، مهمان چشم و ذهن انبوهی از ایرانیان نیز شده است.
این زاده استرالیا، تبعه آمریکا و دلبسته اسراییل، بیش از 60 شبکه تلویزیونی به چندین زبان دنیا را در خدمت دارد و بیش از یکصد روزنامه و مجله معتبر را در کنار پایگاه­های اینترنتی پرکاربر در اختیار گرفته است و از این رهگذر در اثرگذاری و هدایت افکار عمومی جهانیان توانمند است.
او هدایت بزرگترین بنگاه­های خبری و نامدارترین رسانه­های تفریحی و سرگرمی جهان را عهده دار است و عجیب نیست که از مخاطبان فارسی­زبان نیز چشم نپوشد و در پی اثرگذاری بر جمعیت ده­ها میلیونی ایرانیان، تاجیک­ها و افغان­ها، شبکه "فارسی 1" را بنیان نهد.
این شبکه سرگرم­کننده، با مجموعه­هایی عامه پسند -که به آسانی با مخاطبی که به دنبال سرگرمی است ارتباط برقرار می­کنند- و با استفاده از چاشنی­های جذابی چون زنان و دختران زیبارو و داستان­هایی عاشقانه، توانسته است در ربایش مخاطبان کامیاب شود و تماشاگری را که در پی نوعی سرگرمی برای رهایی از دغدغه­ها و خستگی­های کار و زندگی اجتماعی است، به دنبال خود بکشاند.
ساده انگاری است اگر گمان کنیم امپراتوری مرداک تنها برای سرگرم ساختن فارسی­زبانان چنین شبکه ای را بنیان نهاده است و تمرکز او روی خانواده­ها هیچ هدف پنهانی را دنبال نمی­کند!
آنان دیری است که تاخت آورده اند و ما همچنان آسوده خاطر در خوابیم! پیش از این سعودی­ها با راه اندازی شبکه "ام بی سی پرشیا" و ارایه فیلم­های سینمایی با زیرنویس فارسی جامعه ما را هدف امواج رسانه ای خود قرار دادند و حالا "فارسی 1" با برگردان فارسی فیلم­ها و مجموعه­های خارجی گامی فراتر نهاده است و این رشته سری درازتر خواهد داشت.
فروکاستن از سطح آگاهی مخاطب در درازمدت با پخش آثاری سطحی و فرومایه از نظر فرهنگی، سست کردن ریشه­های هویتی جامعه و ترویج ارزش­های فرهنگی متفاوت با فرهنگ ایرانی و اسلامی، خدشه­دار ساختن هنجارهای اجتماعی ما، هویت­زدایی از کانون خانواده و عادی­سازی پدیده خانواده­های بی­سامان، تعصب­زدایی از روابط فرهنگی در جامعه و هنجارشکنی در روابط میان دختران و پسران، تکثیر بدآموزی­های اخلاقی و نمونه هایی از این دست، طبیعی­ترین ارمغان شبکه جدید مرداک برای جامعه ماست و ما همچنان آسوده خاطر در خوابیم!
گویی تنها آنان که از مجرای سیاست با ما در ستیزند اهمیت دارند و نفوذکنندگان فرهنگی را درخور توجه نمی­دانیم. گویی تنها باید از "صدای آمریکا" و "بی­بی­سی فارسی" بهراسیم و هیچ خطری از سوی شبکه­هایی چون "فارسی 1" که فزونی هم خواهند یافت احساس نمی­کنیم.
سخنم بدان معنا نیست که باید "فارسی 1" را محکوم کرد و باید مرداک را دشنام داد. نمی­گویم راه چاره مختل کردن فعالیت این شبکه و پارازیت انداختن بر آن است. باور ندارم که هشدار دادن و ارعاب ایرانیان بر تماشای چنین شبکه­هایی درمانگر است. هرگز!
آنان کار خود را می­کنند و مشتری خود را هم از هر طریق ممکن می­یابند و "چو در بندی، سر از روزن بر آرد". این متولیان رسانه ای ما هستند که باید به هوش شوند و بدانند که این راهش نیست!
صدا و سیمای ما باید تکانی به خود بدهد. باید دغدغه­های مخاطب را دریابد. باید کیفیت تولیدات خود را ارتقا بخشد. باید برای ارایه پیام­های خود به سراغ ساختارهای جذاب برود. باید به جای تولید فله ای و خرواری تله فیلم­های ضعیف و دم دستی، برای مجموعه­های ارزشمند، طنزهای فاخر و برنامه­های سرگرم­ساز جا باز کند. عرصه، عرصه رقابت است. نمی­توان به مخاطب گفت همین است که هست و حق هم نداری سراغ چیز دیگری بروی. وقتی خوراک مناسبی ندهی، رهایت می­کنند و رقیبت را برمی­گزینند. به همین راحتی! و آنگاه باید با دشواری بیشتری برای بازگرداندن مخاطبت تلاش کنی که به گفته سعدی:
گر تضرع کنی و گر فریاد / دزد، زر باز پس نخواهد داد
بزرگترین شبکه­ها و نیز غول­های رسانه ای دنیا در این عرصه رقابت همواره احساس خطر می­کنند و مدام از کاهش نفوذ رسانه ای خود در هراسند. هر بار که امپراتوری چون مرداک به دنبال لقمه ای چرب، دهان باز می­کند، اهالی رسانه­های جهان به تکاپو می­افتند تا مباد که مخاطب از کف بدهند و نکند که از توان اثرگذاری­شان کاسته شود اما گویی در ایران ما متولیان رسانه ای خوشتر می­دارند که چشم ببندند و آسوده خاطر باشند از این هیاهو و رقابت نفس­گیر.
در دنیای امروز، امپراتورهایی چون مرداک با خدایگان باستانی قدرت و ثروت تفاوت دارند. این سرمایه داران دنیای جدید، مالکیت بر ذهن و فکر انسان­ها را نیز هوشمندانه دنبال می­کنند و ما همچنان آسوده خاطر در خوابیم!