۶ مرداد ۱۳۸۸

دكان بي متاع چرا واكند كسي؟!

"... پيشترها كه سلماني‌هاي كنار خيابان كار دندانپزشك‌ها را هم انجام مي‌دادند، وقتي با انبر و بدون بي‌حسي دندان فردي را مي‌كشيدند و فريادش به هوا مي‌رفت، بي‌درنگ پا بر پاي او مي‌فشردند و ضربه اي بر پايش مي‌زدند تا كانون درد به جاي ديگري منتقل شود و ذهن بيمار تنها به درد دندانش معطوف نباشد.
در هفته‌هاي اخير هم ديديم كه رسانه‌هاي خبري غربي با فروكش كردن نا‌آرامي‌ها در ايران براي خوراك دادن به مخاطبان خود، كانون درد ديگري ساختند و با به قتل رساندن مايكل جكسون، افكار‌عمومي را به نقطه ديگري معطوف كردند..."
مشاور رسانه اي رييس جمهور، پسين ديروز (پنجم امرداد 88) مهمان "راديو گفت و گو" بود تا از كنش‌ها و واكنش‌هاي رسانه‌هاي داخلي و خارجي در دهمين دوره انتخابات رياست جمهوري و رخدادهاي پس از آن بگويد و در حاليكه بر شمار گپ و گفت‌هاي خود با رسانه‌هاي برون مرزي فخر مي فروخت، مصرانه باور داشت كه توطئه‌اي عظيم و هماهنگ از سوي همه رسانه‌هاي بيگانه عليه ايران در كار است و آنها براي برون‌رفت از ركود خبري پديد آمده پس از ايجاد آرامش در ايران، ناگزير به قتل مايكل جكسون دست زدند!
او با نمونه آوردن از شيوه كار دندانپزشكان خياباني، به قتل رساندن يك ستاره موسيقي پاپ براي انحراف اذهان را طبيعي مي‌پنداشت و شايعه اي مبني بر تازه مسلمان بودن مايكل جكسون را هم سندي براي اعتبارافزايي به باور خود به ويژه در ميان جهان اسلام مي‌دانست!
دقايقي پيش از او هم يكي از كارشناسان و مستندسازان سيماي جمهوري اسلامي ايران با صراحت كمتري بي نام آوردن از جكسون، چنين مضموني را كوك كرد كه: "... رسانه‌هاي غربي غلطك عظيمي را درباره اخبار وقايع انتخاباتي ايران با دور تند به حركت درآوردند كه با آرام شدن اغتشاشات در ايران، توان توقف ناگهاني اين غلطك متحرك را نداشتند و بنابراين به مرگ يك آوازه‌خوان متوسل شدند. بايد ديد چرا كسي كه روزي چند ساعت ورزش مي‌كرد و براي كنسرت‌هايش آماده مي‌شد ناگهان مرد؟!"
شنيدن اين گفته‌ها حضور پررنگ آنچه را كه "توهم توطئه" خوانده مي شود ديگر بار به ذهنم آورد. توهمي كه در ميان ما ايراني‌ها پيشينه اي دراز دارد و همواره براي ديگران هيچ كاري متصور نيستيم جز اينكه بنشينند و براي ما دسيسه بچينند. هميشه زير كاسه آنان نيم كاسه اي هست و بي گمان "صورتي در زير دارد آنچه در بالاستي".
حضور و بروز پرشمار عبارات و اصطلاحاتي همچون "توطئه، جاسوسي، وابستگي، خطر خارجي، عامل اجنبي، سرسپرده بيگانگان، ستون پنجم، جيره خور استعمار، وطن فروش، مزدور اجانب، نوكر بيگانه، پشت پرده، صحنه‌گردان و..." در ادبيات سياسي ديروز و امروز ايران خود نشانگر نوع نگاه هراسناك ما نسبت به دسيسه‌چيني ديگران است.
گويي همگي باور داريم كه بر صحنه سياست، نمايشي خيمه شب بازي در حال اجراست كه قدرت‌هاي خارجي كارگردان آن هستند و با ريسمان‌هايي پيدا و پنهان، عروسك‌هاي نمايش را –كه سياست‌ورزان داخلي هستند-كنترل مي‌كنند.
گماني نيست كه "دشمن نتوان حقير و بيچاره شمرد" و ساده انگاري است اگر بپنداريم كه بيگانگان هرگز توطئه نمي‌كنند و با دسيسه ميانه اي ندارند. بي‌ترديد آنان پيش و بيش از هر چيز در تعامل با ما و دنيا به سود خويش مي‌انديشند و به دنبال صيد ماهي از هر آب گل آلودي هستند اما افسانه بافي و خيال‌پردازي در دامن زدن به توطئه بيگانگان روا نيست.
آيا قدرت رسانه اي غرب آنچنان ناتوان و ناوارد است كه براي انحراف افكارعمومي و ايجاد خوراك خبري مناسب ناگزير به قتل يكي از ستارگان موسيقي اش دست يازد؟ آيا تا آن اندازه از تكنيك‌ها و تاكتيك‌هاي خبري تهي‌دست و بي‌بهره اند كه ناتوان از خبرسازي و برجسته‌سازي رويدادهاي كوچك، وادار به قتل چهره اي شاخص در هنر غرب شوند؟
نظريه‌پردازان دولتي رسانه‌ها تا كي مي‌خواهند بر كاستي‌ها و ناتواني‌هاي خود چشم ببندند و بي آنكه در تقويت و توانمندسازي خود بكوشند، با دشنام به ديگران قصور خويش بپوشانند؟! تا كي مي‌خواهند بر اين اصل آشكار و بديهي ديده فرو بندند كه "هرگاه مردم آنچه را مي‌خواهند نيابند، مشتري ديگران خواهند شد"؟ تا كي مي‌خواهند گناه كسادي دكان بي‌متاع خود را بر گردن توطئه پردازي بيگانگان بيفكنند؟
اين كارشناسان اگر تنها درصدي از سهم بزرگي را كه در نگاه خود براي توطئه افكني رسانه‌هاي غربي قايلند به كارنابلدي و نگرش انحصاري گردانندگان رسانه‌هاي دولتي معطوف مي‌داشتند و ميدان ندادن به افكار و آراي گوناگون بازيگران صحنه سياست در داخل كشور را به عنوان ضعف رسانه ملي مي‌پذيرفتند، بي‌گمان حضور موفق‌تري را براي رسانه مطلوب خود رقم مي‌زدند.
بپذيريم كه سخن گفتن از قتل مايكل جكسون به دست رسانه‌هاي غربي به جبران كاهش اخبار ناآرامي‌هاي ايران، بهانه پسنديده اي براي چشم بستن بر كاستي‌هاي رسانه ملي و رسانه‌هاي دولتي نيست. اگر به چنين بهانه‌هايي دلخوش كنيم، آيا بيگانگان را هم مجاز خواهيم دانست كه براي نمونه بگويند قتل مروه الشربيني و برجسته سازي آن و يا سقوط هواپيما در قزوين و كشته و زخمي شدن مسافران آن توطئه رسانه‌هاي ايراني و براي انحراف افكار عمومي از تنش‌هاي داخلي كشور بوده‌است؟!

۱ مرداد ۱۳۸۸

تاس، پراودا و ما

دیری است که دلسوزان ملک و ملت بانگ برآورده اند که صداوسیمای جمهوری اسلامی ایران اگر می‌خواهد "رسانه ملی" باشد، راهی باید برگزیند نه آنچنانکه کنون می‌رود و مرام و مسلکی باید پیشه کند نه به‌سان آنچه اینک بر آن است. اینان به خبرگزاری و روزنامه دولت نیز هشدار می‌دهند که کلان بیندیشند و خود را در دایره تنگ یک نگاه و یک جناح محصور نکنند و چتری گسترده تر برای بازتاب رویدادها و آرا و باورها برگزینند.
این رسانه‌ها که باید همه ایرانیان را مخاطب خود بدانند و بر طریقی بروند که هر ایرانی آنها را رسانه خود و جایی برای طرح باورهایش بداند، سرشار از ضعف و کاستی‌های گونه گون، یکسره از مخاطبان خود می‌کاهند و بر مشتری رسانه‌های رقیب می‌افزایند.
موضعگیری‌های سطحی و به تمامی جهت دار، خبرسازی‌هایی دور از استانداردهای حرفه ای، کینه ورزی‌هایی آشکار با اشخاص و گروه‌های فعال در عرصه سیاسی، در کنار کاستی‌های ناشی از نبود یا کمبود دانش و بینش رسانه ای، کار بدانجا رسانده است که جامعه ایرانی به مخاطب نامشتاق و بی میل این رسانه‌ها تبدیل شده است و ضریب نفوذ پیام‌های این رسانه‌ها به جای فزون شدن مدام کاهش می‌یابد آن سان که: "نایافته دم، دو گوش گم کرد".
این روزها نگاه یکسویه و جانبدارانه صداوسیما، ایرنا و روزنامه ایران نه تنها برای کنشگران عرصه سیاست و اطلاع‌رسانی آشکار است که توده مردم هم چنانکه باید به این رسانه‌ها اعتماد نمی‌کنند و اهل فن، کاهش میزان آگهی‌های بازرگانی در این گونه از رسانه‌ها را گواهی بر کم اقبالی مردم کوچه و بازار بدانها می‌دانند.
روشن است که با ادامه این روند، گستره مخاطبان کم شمارتر شده و توان اثرگذاری بر گیرندگان پیام نیز کاهش می‌یابد و چنین رسانه ای هرگاه که قصد کند در ماجرایی وارد شده و به آرایش ابرو بپردازد، چشم را هم کور خواهد کرد! این حال و روز برای نخستین بار نیست که در دنیای رسانه‌ها بروز می‌يابد و نمونه‌ها بر نادرست بودن راهی که پیموده می‌شود فراوانند. نمونه ای آشکار را دو روزی پیشتر که به تورق در کتاب "شناسنامه خبرگزاری‌های جهان" مشغول بودم، دیدم.
اتحاد جماهیر شوروی که کمتر از دو دهه از فروپاشی اش می‌گذرد و هنوز خاطره دوران جنگ سرد و دنیای دو قطبی در اذهان باشندگان کره خاک کهنه نشده است، در چنبره مرام و مسلک حزب کمونیست گرفتار بود و هر تنابنده ای که در آن دیار و در آن نظام تکانی به خود می داد، ناگزیر بود که حرکت خود را با مرام کمونیستی همخوان و هماهنگ سازد.
در چنان فضایی، "خبرگزاری تاس" برای حفظ منافع شوروی و شکل دادن به افکار عمومی همسو با خواسته‌های حزب کمونیست پا گرفت تا تصویری صلح طلبانه از این حزب ارایه دهد و به تبلیغ شیوه زندگی در شوروی بپردازد. تاس که در مسکر مستقر بود، به انتشار اطلاعات درباره دستاوردهای سوسیالیسم می پرداخت و زیان های ایدئولوژی بورژوازی را بر می‌شمرد.
این خبرگزاری از سال 1925 فعال شد و بر آن بود تا گزارش‌های دستچین شده و یکسویه غربی را بی اثر سازد و اخبار پیشرفت‌های شوروی و کمونیست‌های جهان را به دیگر کشورها برساند و در همین راستا خدمات خود را به رایگان در اختیار رسانه‌های جهانی قرار می داد و روزنامه‌های جهان سوم نیز از خدمات رایگان تاس بهره مند بودند.
نشریه "پراودا" هم به عنوان ارگان کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی یار غار تاس بود و با تیراژی میلیونی در چند دهه فعالیت خود به تبلیغ و ترویج کمونیست می‌پرداخت.
اما آیا این رسانه‌ها توانستند از نظام حاکم بر شوروی پشتیبانی کنند؟ آشکار است که "از قضا سرکنگبین صفرا فزود" و اتحاد جماهیر شوروی به آسانی فروپاشید.
انداختن همه گناه‌ها در رویارویی سرد بین دو بلوک شرق و غرب -که به فروپاشی شوروی انجامید- بر گردن رسانه‌های غربی، ساده انگارانه است و نیکوتر آنکه کاستی‌های رسانه‌های شرق نیز در این ماجرا واکاوی شود.
تحدید رسانه‌های مستقل در شوروی و حرمت ننهادن به استقلال رسانه ای، انسداد خبری و ناآگاهی ملی را در پی داشت و موجب ضعف در برابر همتایان غربی می‌شد. کمبود روزنامه‌نگار ماهر و آزاد، بی انگیزگی و بی مسوولیتی در میان روزنامه نگاران، حضور پررنگ خط مشی دیکته شده و یکسویه حزبی، تنگ نظری سران رسانه‌ها و مسوولان حکومتی و راه ندادن به ایده ها و استعدادهای تازه و مواردی از این دست، زمینه مساعدی برای جولان رسانه‌های غربی فراهم آوردند و سخن ناروایی نیست اگر بگوییم که تاس و پراودا نسبت به سی‌ان‌ان و بی‌بی‌سی، نقش موثرتری در سقوط اتحاد جماهیر شوروی ایفا کردند و بسیار دیرهنگام دریافتند که: "ای وای که بد نشد، بتر شد!".
از تاریخ باید عبرت آموخت. درست است که رسانه‌های بیگانه از ایران چهره ای را ترسیم می کنند که خود می‌خواهند اما راه هماوردی و رویارویی با آنان، یکسویه نگری، میدان ندادن به آرای گونه گون و تداوم انحصار رسانه ای نیست.
دنیای امروز را به جامعه اطلاعاتی تعبیر کرده اند که اطلاعات و رسانه‌ها در آن به نقش آفرینی شگرفی مشغولند و امروز کم و بیش نفت و قدرت‌های اقتصادی و نظامی جای خود را به اطلاعات و ابزارهای رسانه ای می بخشند و اگر تعارف را به کناری بنهیم، باید به ضعف خود در دنیای جدید اعتراف کنیم.
ما در تولید اطلاعات معتبر –کمی و کیفی- در برابر اطلاعات وارداتی به کشور کاستی داریم. ما در زیرساخت‌های ارتباطی کاستی داریم. ما در بینش و دانش ارتباطی و اطلاعاتی و فناوری‌های تازه کاستی داریم. ما به لحاظ حرفه ای در کارزار جهانی رسانه‌ها کاستی داریم. ما در داشتن روزنامه‌ها و مطبوعات برون مرزی و بین المللی کاستی داریم. مهمتر از همه آنکه ما به دلیل تمرکزگرایی در رسانه‌ها و وجود انحصارهای رسانه ای و حکومت سالاری در عرصه ارتباطی و اطلاعاتی، کاستی‌های فراوان داریم.
متولیان صداوسیما، خبرگزاری ایرنا، روزنامه ایران و ارکان و اصحاب تصمیم، از تاریخ پند می پذیرند آیا؟!

۲۸ تیر ۱۳۸۸

فرش ایرانی و جای خالی آگاهی رسانی مکتوب

در روزگاري كه توليدات اروپا و آمريكاي صنعتي شده در قالب آگهي‌هاي بازرگاني در روزنامه وقايع اتفاقيه و در برابر چشمان طبقه نوكيسه عهد قاجار خود مي‌نماياندند، حاجي عبدالحميد كه در "دارالطباعه دارالخلافه طهران" مشغول به كار بود، پيشگام شد تا نخستين آگهي را براي كالايي از توليدات داخل كشور در مطبوعات ايران به چاپ برساند.
او در آگهي خود در وقايع اتفاقيه بهاي 4 كتاب را چنين اعلام كرد: "قرآن مجيد اعلي، دو تومان. قرآن مجيد ارزان، سه هزار و شرح كبير در دوجلد، شش تومان".
امروز اما در دوره اي به سر مي‌بريم كه نه تنها مطبوعات ايراني از وقايع اتفاقيه -كه به اجبار به مخاطبان اندكش فروخته مي‌شد- فاصله گرفته اند، كه كالاهاي ايراني نيز از مطبوعات و ديگر ابزارهاي رسانه اي براي شناساندن خود بيشترين بهره‌ها را مي‌گيرند.
در عرصه تبليغات، در كنار صاحب كالا كه به تبليغ محصولش مي‌پردازد و مخاطبي كه امر تبليغ براي اثرگذاري بر او صورت مي‌پذيرد، ابزار و رسانه مورد استفاده براي تبليغ نيز بازيگري كنشگر و موثر به شمار مي‌آيد.
در اين سطور بر آنم تا از نماد شاخص كالاهاي ايراني در سده‌هاي متمادي و ميزان بهره‌گيري عرضه‌كنندگان آن از رسانه‌هاي چاپي براي شناساندنش به مخاطبان سخن بگويم. از فرش دستباف ايران كه با پيشينه اي بيش از 2500 سال، در كنار همه ويژگي‌هاي هنري، فرهنگي و تاريخي خود، امروز به عنوان عامل اشتغال مستقيم و غيرمستقيم چند ميليون ايراني سهمي شايسته در حوزه اشتغالزايي و جايگاهي ارزنده در ميان صادرات غيرنفتي كشور دارد.
فرش دستباف ايران با همه ارزش‌ها و ويژگي‌هاي خاص خود در كنار پسته و خاويار به عنوان نماد برجسته ايران، نياز به آگاهی‌رسانی و تبليغات دارد و براي ماندگاري و گسترش بازار -چه بازار داخلي و چه خارجي-، بايد از همه ابزارهاي تبليغي بسته به ميزان اثرگذاري آنها بهره بگيرد.

امروزه با آنکه در عصر اینترنت و ماهواره به سر می‌بریم، هنوز رسانه‌های چاپی نقشی انکارناپذیر در اطلاع‌رسانی به افکار عمومی را برعهده دارند و سوا از ارزش‌گذاری نسبت به دیگر رسانه‌ها و ابزارهای تبلیغاتی، باید جایگاه درخور توجهی برای مطبوعات در حوزه آگاهی بخشی به جامعه در نظر گرفت.
رسانه‌های مکتوب افزون بر کم‌هزینه بودن، دسترسی افزونتری را برای مخاطبان مهیا می سازند و به ویژه در کشور ما که شبکه‌های ماهواره ای با محدودیت رو به رو هستند و اینترنت نیز با سرعت پایین و دسترسی دشوار، حال و روز مناسبی ندارد، باید سهمی جایگزین ناپذیر را برای مطبوعات در نظر گرفت.
از سوی دیگر اطلاع‌رسانی و تبلیغات را باید به‌سان مجموعه ای گسترده با مخاطبانی گونه‌گون دید که برای جذب آنان بهره‌گیری از همه ابزارهای متنوع و مکمل ضروری است و دل بستن به یک شیوه یا ابزار تبلیغاتی نباید به معنای چشم پوشی بر دیگر روش‌ها باشد.
همچنین در ضرورت دست یازیدن به آگاهی‌رسانی به شیوه مکتوب، باید در نظر داشت که برای تبلیغ، سه حالت پیش روست: نخست آنکه تبلیغ به قصد تهییج و ترغیب مخاطب صورت پذیرد، دیگر آنکه تبلیغ با نیت تکرار و یادآوری در ذهن مخاطب به انجام برسد و سوم آنکه تبلیغ با هدف اطلاع‌رسانی صورت ببندد.
بی‌گمان در شکل سوم، رسانه‌های چاپی نقش شایسته‌تری ایفا می‌کنند و توان بیشتری در آگاهی‌رسانی و دانش افزايي ژرف و پیوسته به مخاطبان را دارا هستند.
با این انگاشته‌ها، پرسش اینست که برای شناساندن فرش دستباف ایران، تنوع و گونه‌گونی آن، کیفیت و اصالت آن، پیشینه و نام پر اعتبار آن و ارزش‌ها و برتری‌های آن تا چه اندازه از رسانه‌های چاپی استفاده می‌شود؟
پاسخ به هیچ روی دلگرم کننده نیست.
برای کالایی که با پیشینه ای 2500 ساله، باری سترگ از تمدن و هنر و فرهنگ را بر دوش می‌کشد و سهمی درخور توجه در اشتغالزایی و اقتصاد ملی دارد، انگشت شمارند نشریاتی که به آگاهی‌رسانی مشغولند.
سوا از دو نشریه "هالی" و "گره" که در عرصه بین المللی منتشر می‌شوند و مخاطبان عمده ای در داخل کشور ندارند -و البته تنها مختص فرش ایرانی هم نیستند-، تنها اندک نشریاتی هستند که به فرش دستباف ایران می‌پردازند.
بوده اند نشریاتی که آمده اند و پیش از آنکه جایی در ذهن‌ها باز کنند، خیلی زود رفته اند و اندکند آنها که افتان و خیزان در این راه باقی مانده اند.
"فصلنامه فرش دستباف ایران" که حاصل تلاش اتحادیه صادرکنندگان فرش ایران است، تاکنون با چند درنگ و دگرگونی، نزدیک به 30 شماره را گاه به گاه به مخاطبان رسانده است که با بهایی گران و کیفیتی مطلوب بیشتر به جنبه اقتصادی و صادراتی فرش توجه دارد و نمی‌توان برای آن مخاطبانی عام درنظر آورد.
"فصلنامه نقش و فرش" هم که حاصل دغدغه‌های بانوی پژوهشگر فرش ایران است، با انتشاری نامنظم تاکنون کمتر از 15 شماره به صورت تک‌رنگ داشته است که بیشتر بر جنبه هنری فرش ایران پای می‌فشارد.
"گلجام" نشریه ای علمی- پژوهشی است که از سوی انجمن علمی فرش ایران کمتر از 10 شماره آن بیرون آمده است و مخاطبان خود را تنها از میان دانشگاهیان و پژوهشگران می‌یابد.
"دنیای فرش" هم که پیش از این به صورت مکتوب انتشار می‌یافت، دیرگاهی است که اینترنتی شده و فضای سایبر را به عرصه مکتوب ترجیح داده است و "روزنامه فرش دستباف ایران" هم که ستونی با مخاطبانی نه چندان گسترده در روزنامه ای با شمارگانی اندک -جهان صنعت- بود، دیگر انتشار نمی‌یابد.
در این میان شاید بتوان بیشترین و بالاترین سهم را در عرصه اطلاع‌رسانی مکتوب برای فرش دستباف ایران از آن "قالی ایران" دانست که با همه فراز و نشیب‌ها و افت و خیزها توانسته است بیش از 80 شماره دوام آورد که البته بیشترین حجم صفحات آن را آگهی‌ها پر کرده اند و با نشریه ای آگاهی‌رسان و پرمخاطب فاصله بسیار دارد.
بهره فرش دستباف ایران با همه ارزش‌ها و ویژگی‌هایش از رسانه‌های تخصصی مکتوب همین است و بس! اندک نشریاتی که مخاطبانی کم شمار و محدود –آن هم تنها در میان دست اندرکاران این بخش- دارند و توانی در آگاهی‌بخشی و جذب افکار عمومی جامعه را دارا نیستند.
آیا بهره نبردن از توان و نیروی تبلیغی و آگاهی بخش رسانه‌های مکتوب در شناساندن فرش دستباف ایران به افکار عمومی و مشتریان بالقوه این کالا رواست؟

۲۲ تیر ۱۳۸۸

سه‌گانه "ندا، مايكل، مروه"

نا آرامي‌هاي پس از انتخابات رياست جمهوري دهم در ايران، به تيتر يك رسانه‌هاي دنيا بدل شده بود و غول‌هاي رسانه‌اي خبرهاي مربوط به تنش‌ها و رخدادهاي جامعه ايران را در صدر اخبار خود نشانده بودند. با قتل ندا آقاسلطان –دختري دانشجو كه در درگيري‌هاي خياباني در تهران جان باخت-، اين اخبار جلوه اي شاخص يافتند و تصوير او در قالب‌هاي گوناگون بصري و تبليغي به نماد ناآرامي‌هاي انتخاباتي ايران تبديل شد.
مهم نبود كه بيننده بي‌بي‌سي باشي يا سي‌ان‌ان. الجزيره ببيني يا العربيه. به پايگاه رويترز سر بزني يا از آسوشيتدپرس بازديد كني. ايران، انتخابات و ناآرامي‌هاي پس از آن خبر اصلي همه رسانه‌هاي نامدار بود.
تيرماه آغازين روزهاي خود را سپري مي‌كرد كه به ناگاه خبر پيچيد ستاره موسيقي پاپ روي تختش در لوس‌آنجلس بيهوش افتاده است. زمان كوتاه رساندن پيكر بيهوش مايكل جكسون به بيمارستان براي رسانه‌هاي جهاني كافي بود تا اخبار ايران را به كناري بنهند و مرگ اين نماد موسيقي پاپ را به بارزترين خبر بدل كنند.
در اندك زماني رويدادهاي ايران و پس لرزه‌هاي انتخابات، خبري دست چندم و كم اولويت به شمار آمد و مرگ مايكل جكسون جايگزين آن شد. ديگر همه جا سخن از هنرنمايي‌هاي او، مهارت‌هايش در موسيقي و رقص و موج افكني‌ها و ساختارشكني‌هايش در هنر و زندگي بود.
مرگ او نه تنها در آمريكا كه در بسياري از ديگر كشورها بازتاب گسترده اي داشت و حتي مطبوعات و فضاي سايبر در ايران نيز جايي را به جكسون و موسيقي و زندگي او اختصاص دادند.
رسانه‌هاي رسمي ايران در چنين فضايي خبر ديگري را برجسته كردند و قتل مروه الشربيني به تيتر يك بدل شد. صداوسيماي جمهوري اسلامي ايران با گذشت چند روز از وقوع حادثه قتل اين بانوي مصري در دادگاهي در آلمان، به ناگهان به اين سوژه خبري علاقه‌مند شد و با پوشش خبري گسترده اي، نام الشربيني را به نامي آشنا براي مخاطبان خود در كشور تبديل كرد.
اين سه‌گانه مرگ و واكنش رسانه‌ها در پرداختن به آنها نمونه‌اي روشن و آشكار براي يكي از نظريه‌هاي ارتباطي است كه "برجسته سازي" خوانده مي‌شود.
برجسته‌سازي (Agenda Setting) به اثرگذاري توانمند رسانه‌ها بر افكار عمومي اشاره دارد و بر پايه آن، اين رسانه‌ها هستند كه اهميت يك موضوع را براي جامعه مخاطبان تعيين مي‌كنند.
نخستين بار والتر ليپمن (روزنامه‌نگار آمريكايي) بود كه در سال 1922 با پي بردن به قدرت رسانه‌ها در القاي برخي گمان‌ها و پندارها به مردم، از اين اصطلاح بهره برد و سال‌ها پس از او دو پژوهشگر ديگر با تمركز و مطالعه بر مبارزات انتخاباتي سال‌هاي 1968، 1972 و 1976 در آمريكا نتيجه گرفتند كه رسانه‌ها براي مردم اولويت‌سازي مي كنند.
مك كامبز و دونالد شاو در كاروليناي شمالي به رصد كردن رفتار رسانه‌ها و مردم در كشاكش مبارزات انتخاباتي پرداختند و دريافتند كه رسانه‌ها تأثيري قدرتمند بر آنچه رأي‌دهندگان به عنوان موضوعات مهم تلقي كرده اند، بر جا نهاده اند.
بعدها اين مفهوم از "اولويت سازي" فراتر رفت و آقا و خانم لانگ با تمركز بر بحران واترگيت، مفهوم برجسته‌سازي را پيچيده و چند مرحله اي دانستند و به تدريج پژوهشگران براي مردم نيز در تعامل با رسانه‌ها نقشي فعالتر قايل شده و فرايند برجسته سازي را به‌سان آمد و شد در خياباني دوطرفه دانستند كه مردم و رسانه‌ها در گذر از آن در تعاملند.
باورمندان به نظريه برجسته سازي به بياني ساده معتقدند كه: "رسانه‌ها به مردم نمي‌گويند كه چه و چگونه بينديشند اما به آنها مي‌گويند كه درباره چه بينديشند".
رسانه‌هاي همسو نسبت به يك موضوع واكنشي زنجيره اي و هماهنگ نشان مي دهند و با برگزيدن يك پيام ارتباطي از ميان ديگر پيام‌ها و بزرگ كردن آن، خبرهاي ديگر را كوچك و كم اهميت جلوه داده و به درشت‌نمايي پيام دلخواه خود براي مخاطب مي‌پردازند.
اندازه اختصاص داده شده به تيتر و متن خبر، ميزان استفاده از عكس و نيز جايگاه خبر در صفحه از در دسترس‌ترين و آشكارترين ابزارهاي اين درشت‌نمايي در رسانه‌هاي مكتوب است و رسانه‌هاي ديداري و شنيداري نيز براي برجسته سازي از ترفندهايي چون اولويت‌دهي در ترتيب خواندن خبر، تخصيص مدت زمان افزونتر به خبر و بهره‌گيري از تصوير و فيلم استفاده مي‌كنند.
اين توانمندي رسانه‌هاست كه موجب شده است امروز بسياري از شهروندان اين ديار، ندا، مايكل و مروه را بشناسند آنچنان‌كه گويي تنها كسي كه از مرگ آنان چيزي به گوشش نرسيده، خواجه حافظ شيرازي است!
امروز به مدد برجسته سازي رسانه‌ها، سه‌گانه مرگي كه از آن ياد شد، "داستاني است كه افسانه هر انجمن است".

۱۷ تیر ۱۳۸۸

پرواز کلاغ ها بر مدار شایعه

سپهر سیاست در ایران با برگزاری دوره دهم انتخابات ریاست جمهوری انباشته از امواج شایعه شد. انبوهی از رخدادها و تنش‌های سیاسی که مجالی برای عبور از مجراهای رسمی اطلاع‌رسانی نمی‌یافتند و مخاطبانی که جوینده اخبار تازه بودند، بازار شایعه و خبرهای غیر رسمی را رونق بخشیدند.
در نبود رسانه‌ای فراگیر و جامع برای آگاهی‌رسانی همگانی و در حالی که صدا و سیمای کشور توان و یا تمایلی در اقناع افکار عمومی و پاسخگویی به میل دانستن و بیشتر دانستن مردم نداشت، این کلاغ‌های شایعه بودند که از یکی به چهل تا می‌رسیدند و کاه‌ها بودند که به کوه بدل می‌شدند. از کار افتادن سامانه پیامک، مایه آن بود تا ایمیل‌ها، پایگاه‌های اینترنتی و وبلاگ‌های دورمانده از فیلترینگ و یا رویت‌پذیر از دریچه فیلترشکن‌ها در کنار گپ و گفت‌های شفاهی و گردش پیام‌ها به شیوه دهان به دهان، ابزار زایش و پرواز کلاغ‌های شایعه باشند.
به هر روی رخدادی بزرگ در ایران رخ نموده بود و پیامدهای آن خارج از گمان شهروندان و کارداران در حال وقوع بود. اهمیت این رویدادها در کنار ابهامی که به علت کم‌کاری و کژکاری صدا و سیما و نیز تنگنای پدید آمده برای دیگر ابزارهای اطلاعاتی و ارتباطی همچون مطبوعات وجود داشت، جامعه را پذیرای شایعات می‌کرد.
"اهمیت" و "ابهام" دو بال توانمند برای پرواز کلاغ‌های شایعه هستند و در موضوع دهمین انتخابات ریاست جمهوری این دو بال به خوبی در کنار هم قرار گرفتند. از سویی افکار عمومی جامعه نسبت به رویدادهای مربوط به انتخابات حساس شده بود و فرجام این رویدادها را پیگیری می‌کرد و از سوی دیگر از مجراهای رسمی اطلاع‌رسانی خبرهایی به هنگام، مستند و روشن دریافت نمی‌کرد و یا به این منابع خبری باور و اعتماد نداشت.
صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران در این مدت یا به طرح ادعا به جای واقعیت می‌پرداخت و یا با توسل به تکنیک "پاره حقیقت‌گویی" تنها به انتقال بخشی از خبر دست می‌یازید و بر بخش دیگر آن چشم می‌پوشید. این رسانه با آنکه می‌توانست با هوشمندی سد راه شایعات و نقل قول‌های کذب شود، تنها در پی روشن شدن درستی یا نادرستی یک شایعه از میان انبوه شایعات می‌رفت و خود به عاملی برای افزایش ابهامات تبدیل می‌شد.
برای نمونه به جای آگاهی‌رسانی کامل و همه جانبه درباره رویداد حمله به کوی دانشگاه تهران و موشکافی آن تا آشکار شدن هویت و جایگاه پرده دران حریم دانشگاه، تنها به کشف و بازشناسی یکی از دانشجویانی که گفته می‌شد در آن حادثه جان باخته است بسنده کرد و با اعلام زنده بودن همان یک نفر رسالت خود را پایان یافته دید و به این شیوه خود به شایعات دامن زد. دیگرانی هم که از این حادثه چیزی نشنیده بودند پیگیر ماجرا شدند و موج اخبار مربوط به کوی دانشگاه محافل گوناگون را فراگرفت.
شایعه بی‌نیاز از سند و برهان تکثیر می‌شود و تنها در صورت وجود اهمیت و ابهام در یک موضوع، با سرعتی شگفت انگیز به مخاطبانی ناهمگون و پراکنده می‌رسد و مردم در هر زمان و هر جامعه ای آماده دریافت و پذیرش آن هستند.
شایعه کسی را قانع نمی‌کند بلکه چیزی را که همگان حاضر به پذیرش آن هستند انتقال می‌دهد و آدمیان بدون واکاوی صحت و سقم آن در انتشارش همکاری کرده و گاه از آن به صورت ابزاری سیاسی برای تنش‌زایی در جامعه بهره می‌برند. ژودیت لازار بر این باور است که شایعه، بیان نگرانی‌ها و اضطراب‌های بخشی از مردم در برابر فریب اطلاعاتی است.
با چنین انگاره‌هایی، دور از ذهن نیست که در فضای ناآرام پس از انتخابات، هر ساعت خبر از حصر خانگی نامزد اصلاح‌طلبان شنیده شود، از اظهار نظرها و نامه نگاری‌های چهره‌های نامدار عرصه سیاسی سخن به میان آید، درگیری و تجمعی تازه نقل محافل شود، آمار کشته‌ها و مجروحان کاسته و افزوده شود، از بازداشت‌های پیاپی خبر برسد و… که ممکن است پس از چندی نادرستی پاره ای از آنها آشکار شود.
طبیعی است که مردم خواهان اطلاعات درباره رویداد مهمی چون سرانجام انتخابات باشند تا نگرانی‌های خود را فروکاهند و وقتی اخبار کامل و موثق کمیاب باشد و سانسور بر فضای اطلاع‌رسانی فرمان براند، اشتهای رو به فزونی مردم را شایعات پاسخ می‌گویند.
هنگامی که وسایل ارتباطی محدود و در کنترل باشند و رسانه ملی نیز به یکسونگری شهرت یافته و ناتوان از اقناع مخاطبان باشد، نمی‌توان پرواز کلاغ‌های شایعه را مانع شد که: هرچه سانسور شدیدتر، شایعه افزونتر.
در رویارویی با شایعه، باید مشکل را از میان برداشت و باید ابهام زدایی کرد. با تکرار مکرر اینکه "فلان شایعه کذب است"، تنها شایعه تکرار می‌شود و واکنش‌هایی پیش‌بینی‌نشده در پی خواهد بود.
مردم می‌کوشند تا به هر روی به اخبار دسترسی یابند و وقتی راه هموار نباشد، شایعه جانشین خبر می‌شود. پس برای هماورد شدن با شایعه، تنها یک راه وجود دارد و آن اطلاع‌رسانی شفاف و همه جانبه است. آگاهی‌رسانی به‌هنگام، فراگیر، دور از جانبداری و یکسویه نگری و همراه با نقد و تحلیل‌هایی همه جانبه که اعتماد از کف رفته را به مجاری ارتباطی رسمی بازگرداند.

۱۵ تیر ۱۳۸۸

حالا دقیقاً نیمه شب است

زمامداری محمد مصدق، منافع امپراتوری بریتانیا را به خطر انداخته بود و چشم پوشی بر نفت ایران بسیار دشوار می‌نمود. محمدرضا‌شاه برای باور به پشتیبانی انگلستان از کودتا علیه دولت مصدق، خواست تا پیام رمزی را از رادیو فارسی بی‌بی‌سی دریافت کند و آن شب، مجری به خواست شاه، واژه "دقیقاً" را به عبارت همیشگی خود افزود و گفت: " حالا دقیقاً نیمه شب است".
از آن کودتا که اعتراض کارکنان فارسی زبان رادیو بی‌بی‌سی را هم در پی داشت، 55 سال می گذشت که تلویزیون فارسی بی‌بی‌سی آغاز به کار کرد.
تلویزیونی که پیش از راه اندازی موجب حرف و حدیث های فراوان شده بود و واکنش‌های بسیاری را برانگیخته بود. نخستین واکنش رسمی دولت، رد درخواست این شبکه برای گشایش دفتر کار در ایران بود و کمی بعد از آن در مهرماه سال 87، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در اطلاعیه ای افزون بر آنکه فعالیت این شبکه را مصداق اقدام علیه منافع ملی کشور دانست، به خبرنگاران هشدار داد مراقب ارتباطات خود باشند. رویگردانی‌ها و ناسازگاری‌ها با این شبکه تازه‌وارد همچنان ادامه یافت تا اینکه در هفته‌های اخیر و به ویژه در ناآرامی های پس از برگزاری دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری در ایران به اوج خود رسید. شبکه تلویزیونی بی‌بی‌سی فارسی متهم شد که به پوشش خبری مغرضانه از تحولات ایران می‌پردازد و با دست یازیدن به حربه‌های جنگ روانی، شایعه‌سازی و دروغ‌پراکنی را در دستور کار خود قرار داده است. اخراج خبرنگار بی‌بی‌سی و متهم ساختن او به دست داشتن در قتل دختری دانشجو، در کنار بهایی دانستن گردانندگان این شبکه و رویارویی رسمی با دولت انگلستان به ویژه با بازداشت کارکنان سفارت این کشور، این برخورد و ناسازی را به بالاترین اندازه خود رساند. بی آنکه بخواهم به داوری درباره محتوا و اهداف پنهان در ایجاد و گسترش بخش فارسی در رادیو، پایگاه اینترنتی و شبکه تلویزیونی بی‌بی‌سی بپردازم، بر آنم که کوتاه و گذرا به چرایی ایجاد یک پایگاه رسانه ای تازه و چگونگی پذیرش این واقعیت بپردازم.
بنگاه سخن‌پراکنی بریتانیا (British Broadcasting Corporation) در بیش از هشت دهه فعالیت خود همواره رو به گسترش و حرفه ای گری بوده است و بیش از 60 سال است که فارسی زبانان را نیز به عنوان جامعه هدف خود برگزیده است.
در هنگامه جنگ جهانی دوم و با هدف رویارویی با رادیو برلن که در پی اثرگذاری بر شنوندگان ایرانی بود و در شرایطی که رادیو روس و رادیو دهلی هم برنامه‌هایی به زبان فارسی پخش می‌کردند، رادیو بی‌بی‌سی فارسی آغاز به کار کرد.
میزان استقلال و یا اندازه وابستگی بی‌بی‌سی به دولت انگلستان از همان هنگام تا به امروز مورد مناقشه فراوان بوده است و با آنکه گردانندگان این بنگاه خبری بر رعایت بی‌طرفی و انصاف رسانه ای تأکید داشته اند، مقامات ایران در دوره های گوناگون تاریخی بر وابستگی آن به دولت انگلستان باور داشته و دارند.
این چنین است که نه تنها رضاخان برنامه های بی‌بی‌سی را برنمی‌تافت که پسرش نیز این رادیو را پخش کننده اخبار انقلاب 57 در ایران می‌دانست و با آن ناسازگاری داشت و امروز نیز بسیارند در ایران که این بنگاه خبری را ابزار رسانه ای دولت انگلستان می‌پندارند.
بنگاه خبرپراکنی بریتانیا را چه وابسته بدانیم و چه مستقل، نمی‌توان آن را از توسعه و گسترش بازداشت و در بازار پر رقابت رسانه ای، طبیعی است که هر رسانه در پی جذب مخاطبانی فزونتر باشد. رسانه‌ها در عرصه بین المللی در رقابتی آشکار به دنبال جذب مخاطب هستند و بی‌بی‌سی نیز به عنوان پایگاهی با پیشینه دراز، از این قاعده به دور نیست.
از سوی دیگر هر حاکمیتی و هر مدیریت رسانه ای به دنبال اثرگذاری بر افکار عمومی مناطق هدف خود است که پایگاه‌های رسانه ای بهترین ابزار این تأثیرگذاری هستند و بهره بردن از آنها طبیعی است. مگر جز اینست که جمهوری اسلامی ایران نیز با آگاهی از همین رقابت‌های رسانه ای و موثر بودن رسانه‌ها بر افکار عمومی مخاطبان به راه اندازی شبکه‌هایی چون سحر، الکوثر، العالم و پرس تی‌وی برای مخاطبان برون مرزی خود دست یازیده است؟!
وجود کمینه یکصد و پنجاه میلیون نفر فارسی‌زبان به ویژه در کشورهای ایران، افغانستان و تاجیکستان و آشنایی این مخاطبان بالقوه با برنامه‌های بی‌بی‌سی در طول سالیان گذشته، قابل چشم‌پوشی نیست. حضور این جمعیت درخور توجه از مخاطبان، پرخواننده بودن پایگاه اینترنتی فارسی بی‌بی‌سی و گردش علاقه و توجه گیرندگان پیام از رادیو به تلویزیون در کنار وجود اراده ای برای جهت دهی به افکار عمومی جامعه فارسی‌زبان می‌تواند از انگیزه‌های ایجاد شبکه تلویزونی بی‌بی‌سی فارسی باشد.
طبیعی است که هرگاه رسانه‌های داخلی نتوانند پاسخگوی نیازهای رسانه ای مردم باشند، رسانه‌هایی که دور از سانسور و نظارت‌های حاکمیتی فعالیت می‌کنند، توانایی افزونتری در جذب مخاطب خواهند داشت. اکنون تلویزیون بی‌بی‌سی فارسی با تکیه بر تجربه سالیان این شبکه جهانی، در پی پرکردن شکاف‌ها و تهیگاه‌هایی است که رسانه ملی در ایران ناتوان از پرداختن به آنهاست و یا نسبت به آنها بی‌توجه بوده است. به گونه ای از موسیقی می‌پردازد که صداوسیمای جمهوری اسلامی ایران با آن بیگانه است. به سراغ چهره‌ها و شخصیت‌هایی در حوزه‌های گوناگون سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و... می‌رود که راهی به رسانه ملی ندارند. از زاویه ای به رخدادها می‌نگرد که خلاف نگاه همیشگی و یکسویه رسانه ملی است و در چنین شرایطی خرده گرفتن بر این شبکه که چرا از راه رسیده است و چرا مشتریان ما را ربوده است، حکایت عروسی را به ذهن می‌آورد که ناواردی‌اش در رقص را به کج بودن اتاق نسبت می‌داد!
بی‌گمان هر رسانه تازه ای، دریچه ای نو در برابر دیدگان ما می‌گشاید و حضورش اتفاقی فرخنده است. برای برابری کردن با آن هم باید به جای دشنام دادن و ساز ناسازگاری کوک کردن، در اندیشه بالا بردن سطح کیفی برنامه‌ها و تولیدات بود و تنوع و گونه‌گونی پیام را آمیخته به جذابیت‌های حرفه ای به مخاطب هدیه داد.
به باور من، میدان دادن به رسانه‌های مستقل و تلویزیون‌های خصوصی بهترین ابزار برای این هماوردی است. باشد که دیگر هیچگاه "دقیقاًً" نیمه شب نباشد.

۱۲ تیر ۱۳۸۸

رکوردی دیگر برای ما

نیمه شب بیست و یکم خردادماه در هنگامه ای که تنها چند ساعتی به آغاز رأی گیری برای انتخاب بالانشین دولت دهم باقیمانده بود، سامانه پیامک در سراسر کشور از کار افتاد.
پیش از آن مسوولان امنيتي كشور به هشداردهي در زمينه توانایی تکثیر پیام‌های مخرب از طریق این سامانه به ویژه در فضای رقابت‌های انتخاباتی پرداخته بودند و از قابل پيگيري و رديابي بودن این پیامک‌ها و برخورد با كساني كه از طريق پيامك به دنبال تخريب بروند سخن گفته بودند. (وای بر پیامک فرست) از سوی دیگر کمیته صیانت از آرای نامزد اصلاح طلبان در این انتخابات از احتمال قطعی سامانه ارسال پیامک ابراز نگرانی کرده بود و از مسوولان مخابرات چنین پاسخ شنیده بود که مشکلی در کار نیست و با دقت و حساسیت افزونتری بر شبکه تلفن همراه کشور نظارت خواهد شد.
به هر روی، گمان‌ها جامه باور پوشیدند و تنها به فاصله کمتر از 9 ساعت به آغاز رأی گیری، دیگر کسی را یارای فرستادن پیامک نبود.
واکنش کارگزاران این سامانه، گفته‌هایی مبهم و باورناپذیر بود از این دست که: "مشکلات فنی بروز کرده است"، "توضیح خواهیم داد"، "قطعی از سوی مخابرات نبوده است"، "مردم صبر پیشه کنند"،... و طرفه آنکه در تمام روزهایی که باشندگان ایران از این سامانه بی بهره بودند، نه تنها آگاهی‌رسانی شفافی در این باره صورت نپذیرفت و نه تنها کوچکترین پوزشی به پیشگاه مردم ارایه نشد، که به روشنی از علت این قطعی و گسست، ابراز بی اطلاعی شد!
مردم البته هوشیارتر از پندار و گمان بالانشینان بودند و کاربران این سامانه در درون خود پاسخی قانع کننده برای انسداد این شیوه از انتشار پیام داشتند.
این مردم آنانی هستند که با تلفن‌های همراه خود، سیاست را هم به طنز و سرگرمی بدل ساخته اند و سامانه پیامک را با بهره گیری از خلاقیت طنازانه و شوخ خود به عرصه ای تازه برای تبلیغات سیاسی تبدیل کرده اند.
ایرانیان نسل‌های پیاپی در تاریخ گذشته این سرزمین به استبداد آشنا بوده و به گفتن حرف‌های دل خود در لفافه خو کرده اند و از همین روست که مردمی شوخ و طنز پردازند و امروز هم در ساخت و فرستادن پیامک‌ها مراد و خواسته خود را در کمتر از 100 کاراکتر به خوبی و خلاقانه بیان می‌کنند.
این مردم نیک درمی‌یابند که وقتی برای قطعی سامانه پیامک، اطلاع رسانی روشنی در کار نیست و وقتی دولتمردان حاضرند زیان میلیاردی ناشی از انسداد این سامانه را پذیرا باشند و بر درآمد چشمگیر پیام رسانی های پیامکی کاربران تلفن همراه چشم بپوشند، ناگزیر حکایت دیگری نگاشته شده است و تدابیر امنیتی علت قانع کننده تری برای آن به شمار می‌آید.
به هر روی پس از نزدیک به سه هفته و در حالی که ده‌ها میلیون کاربر تلفن همراه به بی‌پیامکی عادت کرده بودند، سرانجام این سامانه خدمت از سر گرفت و ما ماندیم و رکوردی در قطعی پیامک که بعید است در دنیای ارتباطی و اطلاعاتی امروز، کشوری توان شکستن این رکورد را داشته باشد!

۱۱ تیر ۱۳۸۸

هر دم آید غمی از نو به مبارکبادم

آن هنگام که در عهد قجر و به همت فرهیختگانی چون امیرکبیر، مطبوعات در ایران –هرچند دیرهنگام و نارس- پا می‌گرفتند، به فرمان ناصرالدین شاه، "اداره انطباعات و مطبوعات دولتی" پی افکنده شد تا آنچه نشر می یابد را بپاید و این کودک نوپا از روند رشد طبیعی بی‌بهره بماند.
رییس این اداره در کتابی که از او برجای مانده به خود می‌بالد که: "مقرر گردید که هیچ کتابی و جریده و اعلانی و امثال ذلک، در هر کارخانه از مطابع جمیع ممالک محروسه ایران مطبوع نیفتد الا پس از ملاحظه مدیر این اداره و امضای وی".
گردش زمانه که نوبت حکمرانی را به مظفرالدین شاه رساند و او را به امضای فرمان مشروطیت واداشت، قانون نویسان مشروطه که برخی شان از اهالی مطبوعات بودند، اصل سیزدهم قانون اساسی را به مطبوعات و آزادی قلم و بیان اختصاص دادند و در آن با تکیه بر اینکه "هیچ امری از امور در پرده و بر هیچکس مستور نماند"، سانسور و ممیزی را وازدند.
حکایت سانسور اما باز قوت گرفت به ویژه در عصر پهلوی اول که با حضور محرمعلی خان -مأمور دون‌پایه و دون‌مایه شهربانی رضاشاهی-، نمادی شاخص یافته بود.
محرمعلی خان در پاییدن انتشارات چاپخانه‌ها زبردستی و زیرکی داشت. فرید قاسمی (تاریخ نگار مطبوعات ایران) درباره محرمعلی خان چنین نوشته است: "او با معاون خود که گروهبانی با لباس شخصی بود به چاپخانه ها می‌رفت و بدون اجازه مدیر چاپخانه به قسمتهای حروفچینی، ماشین خانه و صحافی سر می‌زد و تمام زوایا و گوشه های آنجا را بازرسی می‌کرد تا شاید اوراق مضره ای به دست آورد. گاهی هم نورد را مرکب می‌زد و آن را روی حرف های روی میز حروفچینی می‌مالید و کف دستش را به حروف می‌زد و با خواندن متن حروف که در کف دستش نقش بسته بود، از محتوای آن حروف مطلع می‌شد." با ایجاد سازمان اطلاعات و امنیت کشور، محرمعلی خان جانشینانی دیگر یافت و این نمایندگان ساواک بودند که گاه شب‌ها در هیأت تحریریه می نشستند و تیترها را خوانده و اندازه شان را تعیین می‌کردند. و باز آن کودک نوپا بود که دوره نوجوانی و جوانی خویش راهم نارسیده و ناپخته می‌گذراند.
این حال و وضع آنچنان بود که مطبوعات ایران آموختند که خود محرمعلی خان خویش باشند و خودسانسوری را به توقیف و تعقیب برتری دهند. می‌کوشیدند گذارشان به کوچه سیاست نیفتد و اگر نغمه ای مخالف ساز می شود، دامن برکشیده از آن بگذرند. چه باک اگر رنگین نامه و نشریه زرد و عامیانه خوانده شوند؟!
با پیروزی انقلاب اسلامی، بهار دیگری هرچند کوتاه مدت بر آزادی مطبوعات رخ نمود تا اینکه تنش‌های سیاسی و اجتماعی در آستانه پاگیری نظام تازه و بار شدن جنگی ناخواسته از سوی همسایه غربی، عمر این بهار را هم به سان بهارهای پیشین کوتاه ساخت.
امروز با گذر از همه این افت و خیزها و فراز و نشیب ها، در زمانه ای که سخن از جوامع اطلاعاتی به میان آمده است و گونه گونی رسانه ها و ابزار ارتباطی، چشم انداز گسترده ای را در برابر دیدگان انسان کنونی به نمایش در آورده اند و در روزگاری که مرزهای جغرافیایی بی‌معنا شده و با حضور اینترنت و ماهواره، باشنده دهکده ای جهانی شده ایم، بر طبل سانسور کوفتن از سوی دولت‌ها، بانگی شگفت و نشانه ای بر زمان ناشناسی به شمار می‌آید.
این طبل اما انگار به این آسانی ها نمی‌خواهد خاموش بنشیند و کمینه در این پاره از خاک که ما زیستورش هستیم، بر آن است تا گوش ها را آزار دهد.
از ماجرای توقیف روزنامه‌هایی چون "یاس نو" و "کلمه سبز" که بگذریم، این روزها خبر می‌رسد که یاد محرمعلی خان در ذهن روزنامه نگاران تازه شده است و نمایندگان دادستانی و وزارت ارشاد با حضور در چاپخانه ها، خواستار تغییر در پاره ای تیترها و نوشته ها می‌شوند.
دیروز روزنامه "اعتماد ملی" به علت درج بیانیه مهدی کروبی از انتشار بازداشته شد و امروز روزنامه‌های "حیات نو" و "صدای عدالت" به علت گنجاندن بيانيه مجمع روحانيون مبارز و بيانيه كميته صيانت از آرای ميرحسين موسوي اجازه نشر نیافتند.
کاش نشود آن سان که اهالی مطبوعات ورد زبانشان این باشد که: "چون که آید سال نو گوییم دریغ از پارسال"