۹ اسفند ۱۳۸۷

نان و قلم

"هر قبیله ای توتمی را می پرستد... و "قلم"، توتم قبیله من است... قلم توتم ماست...قلم، زبان خداست، قلم امانت آدم است، قلم ودیعه عشق است..."
این ستایشی است که یکی از صاحب قلمان این دیار، زنده یاد دکتر علی شریعتی، از قلم داشته است. همان قلمی که پروردگار عالمیان در نخستین وحی خود به پیامبرش بدان سوگند خورد: ن والقلم و مایسطرون.
اما آیا صاحب قلمان و به ویژه اصحاب رسانه در کشورهای توسعه نیافته می توانند فارغ از "غم نان" به حیات قلم و رسانه شان تداوم بخشند؟
در ضرورت آزادی قلم و آزادی بیان بسیار گفته اند و نوشته اند و فراوان هم خواهند گفت و نوشت.
همه ما شاید استاد باشیم در سند آوردن از اعلامیه حقوق بشر و شهروند فرانسه که می گوید: "آزادی بیان و افکار و عقاید، گرامی ترین حق بشر است؛ بنابراین همه شهروندان می توانند به آزادی سخن بگویند، بنویسند و نوشته های خود را انتشار دهند."
همه ما شاید ماده 19 اعلامیه جهانی حقوق بشر را خوانده ایم که: "هر فردی حق آزادی عقیده و بیان دارد..." و باور داریم که تحقق این حق، بی آزادی قلم و بی آرامش خاطر نویسنده، قابل تصور نیست.
در قانون اساسی کشورمان نیز در اصل 9 آمده است: "...هیچ مقامی حق ندارد به نام حفظ استقلال و تمامیت ارضی کشور، آزادی های مشروع را، هرچند با وضع قوانین و مقررات، سلب کند." و در اصل 24 نیز می خوانیم که: "نشریات و مطبوعات در بیان مطالب آزادند مگر آنکه...".
طرفه آنکه حتی استبدادی ترین حکومتها هم در مرحله "شعار" به این امر آگاهند. چنان که "رستاخیز" ارگان حزب حکومتی رستاخیز، در سالی پیش از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران و در شرایطی که شمار بسیاری از اهالی قلم در زیر فشارهای گوناگون حکومتی بودند و جمعی از نویسندگان، پژوهشگران و شاعران نامدار ایران در نامه ای به نخست وزیر وقت، از "سانسور" و "محدودیت ها و فشارها" انتقاد می کردند، می نویسد: "هر جامعه خواستار پیشرفت و ثبات، باید محیطی برای آزادی بیان و قلم به وجود آورد."!
به بیان دیگر، حتی نظامهای حکومتی غیر دموکراتیک هم بر آنند تا نمایی آزاد و امن از فضای حاکم بر نظام خود عرضه کنند و کمینه در ظاهر خود را متعهد به حرمت قلم بنمایانند.
باز در نمونه ای دیگر می توان به سخنان امیرعباس هویدا در آخرین روزهای نخست وزیری خود در زمان پهلوی دوم اشاره داشت که می گوید: "همه ما می خواهیم در مملکتی زندگی کنیم که در آن آزادی قلم وجود داشته باشد... دولت هیچ وظیفه ای ندارد که قلم ها را به یک سو هدایت کند... ما به آزادی قلم و بیان اعتقاد داریم و احترام می گذاریم و این نکته ای است که شاهنشاه بارها تأکید فرموده اند."!
اما با این همه اقرار و اعتراف به ارزش و عظمت قلم و لزوم حفظ حرمت و آزادی آن، اربابان قدرت، ثروت و معرفت، هیچگاه صاحبان قلم و رسانه را رها نکرده اند و اصحاب قلم از تهدیدها و تحدیدها فارغ نبوده اند. و در واکنش به چنین وضعیتی است که صاحب قلمی چون شریعتی فریاد بر می آورد: "... زر بداند، زور بداند و تزویر بداند که امانت خدا را نمی توانند از ما گرفت، نمی توانند از ما خرید و نمی توانند از ما ربود."
در این نوشتار، غرضم تنها طرح ارتباط "نان" است با "قلم" که با دیگر تهدیدهای وارده بر جماعت قلم به دست بیشتر آشناییم.
در خاطر ما اغلب چنان است که این دو چیز (نان و قلم) همراه نمی شوند و نویسنده ها در بیشتر موارد فرهیختگانی منزوی بوده اند و بی مایه (بی مایه از نظر سرمایه؛ مگر با ارث پدری. آن هم پدری كه خود نویسنده نبوده بلکه تاجر یا...)!
و از دیگر سو صاحب قلمی را که از این راه کسب معاش می کند، ندار و کم بضاعت و یا در شکلی وقیح تر، "قلم به مزد" خوانده ایم که قلمش را به نانی می فروشد! گویی خوشتر می داریم که فلان نویسنده نامدار، نمونه را در کار خرید و فروش کوپن ارزاق عمومی باشد تا امرار معاش از راه قلم!
این درست که در نظامهای اقتدارگرا، حاکمان از آزادی های سیاسی بیمناکند و تجلی این بیم و هراس را در وضع قوانین پیشگیرانه، تبعیت از "نظام تأمینی یا احتیاطی"، الزامی کردن دریافت اجازه و امتیاز برای چاپ و نشر مطبوعات، دریافت ودیعه مالی و... نشان می دهند و یا از ابزار تنبیه و توقیف رسانه ها بیشترین و کاملترین بهره ها را می برند، اما غم نان نیز خود ابزاری مهم برای سلب آزادی قلم است.
درست است که سانسور در شکلهای گوناگون خود سدی در برابر رسانه ها بوده و نمونه را در ایران ما اداره ای رسمی برای این امر بوده که صنیع الدوله ها بر مسند آن تکیه زده و به اعمال رسمی سانسور می پرداخته اند چنانکه خود در "المآثر و الآثار" در عهد ناصری می نویسد: "از اوایل طلوع نیر این دولت مقرر گردید که هیچ کتابی و جریده و اعلانی و امثال ذلک، در هر کارخانه از مطابع جمیع ممالک محروسه ایران، مطبوع نیفتد، الا پس از ملاحظه مدیر این اداره و امضای وی." اما با این همه، شیوه ای دیگر از سانسور هم خودنمایی می کند که با حربه "نان" وارد می شود.
صاحب قلم، در این شکل پیچیده و غیرمستقیم از سانسور، در اندیشه به کف آوردن نان و یا در گمان از کف ندادن نان، قدرت قلم خویش را در فراموش می کند و یا در خدمت صاحبان زر و زور قرار می دهد.
حاکمان امروزی هم کمتر به اعمال سانسور مستقیم و عریان می پردازند و حربه هایی چون "پرداخت یارانه ها تنها به رسانه های همسو"، "دسترسی به خدمات ویژه تنها برای رسانه های همسو"، "ارایه آگهی های دولتی تنها به رسانه های همسو"، "وضع مالیات و عوارض خاص تنها برای رسانه های ناهمسو" و... کار آنها را در تهدید و تحدید رسانه ها آسان تر کرده است.
به بیان دیگر می توان گفت که امروز، "فشارهای اقتصادی"، جایگزین "فشارهای سیاسی" می شوند.
آوردم که ما به شعارهایی در باب لزوم اعطای آزادی به اصحاب قلم آگاهیم اما وقتی فعالان رسانه در اندیشه نان باشند و گرفتار دخل و خرج روزانه و گرداندن اقتصاد رسانه و تا آن هنگام که برای دریافت آگهی ها و یارانه های دولتی گردن کج کنند و از نظر مالی وابسته باشند، آیا می توان قلم را آزاد دانست و در ایفای نقش مسوولیت اجتماعی توانا؟

۱ اسفند ۱۳۸۷

ما وب شدگان...

قیمت تک فروشی هر شماره از روزنامه "وقایع اتفاقیه" که در دوران صدارت امیرکبیر انتشار می یافت، ده شاهی بود که با توجه به نرخ ارزاق عمومی آن روزگار که در همین روزنامه درج شده است، بهایی برابر با 15 کیلو نان بوده است!
پس بیهوده نیست اگر استقبال چندانی از این مطبوعه جدید نشود و حکومت، بخشی از دولتیان را وادار به خرید آن کند: "...هر کسی در ایران دارای 200 تومان مواجب دولتی است، باید اجیر یک روزنامه شده، در سال 2 تومان قیمت آن را بدهد."
و باز عجیب نیست که مردم به آن "زورنامه" لقب داده باشند.
امروز اما نه تنها هزینه های تولید در عرصه رسانه با ظهور فناوری های تازه کاهش یافته است، که از هزینه بهره گیری از این تولیدات نیز به شدت کاسته شده است و در این نوشتار بر آنم تا تنها به یکی از این مطبوعه های امروزی اشاره کنم که روزنامه نگاری را تا اندازه ای آسان کرده که لقب "سردبیر؛ خودم"را برایش ساخته اند.
آمارهای گوناگونی از تعداد، میزان به روز شدن و درجه بندی وبلاگهای ایرانی ارایه می شود که ایران را دارای حدود 10 میلیون کاربر اینترنتی، 5/1 میلیون وبلاگ و 150 هزار وبلاگ فعال می دانند و زبان فارسی را در رتبه ای بین چهارم تا دهم در دنیای وب قرار می دهند.
وبلاگها زاییده فناوری اطلاعات هستند و به عنوان رسانه ای فراگیر، نقش موثری در توسعه ارتباطات افقی دارند. این پدیده تازه، سیستم متمرکز رسانه ای را که در کنترل اصحاب قدرت بوده است دگرگون ساخته و به هر کاربر امکان می دهد که خود نقشی موثر را در ارتباطی افقی برعهده بگیرد و با هزینه ای اندک به تولید و انتشار مطلب به دور از ساختارهای محدود کننده بپردازد.
این محصول ارزشمند جامعه اطلاعاتی (Information Society) به همه افراد، گروهها، طبقات و خرده فرهنگها امکان می دهد تا صاحب رسانه شوند و به انتشار دیدگاهها، باورها و نگرشهای خود در پهنه گیتی دست یازند.
شاید با در نظر گرفتن هزینه هایی همچون تهیه رایانه و تجهیزات جانبی، هزینه اتصال اینترنتی و نیز نارسایی در سواد رسانه ای و سواد رایانه ای و همچنین وجود برخی فیلترهای دولتی، هنوز وبلاگ ها رسانه ای ارزان به شمار نیایند اما با شتاب روز افزونی که فناوری های اطلاعاتی در ورود به خانه های ساکنان زمین دارند، دور نیست که در نظام ارتباطات جهانی با این شعار رو به رو شویم که: "من وبلاگ دارم، پس هستم".
می توان کاستی های متعددی را برای این رسانه های نوظهور بر شمرد از جمله آنکه بسیاری از صاحبان وبلاگها، به شیوه ای ناشناخته اقدام به انتشار پیام می کنند و در واقع "شب نامه های مدرن" هستند.
این دسته از وبلاگ نویسان از یاد برده اند که اهمیت پیام، به منبع پیام نیز گره خورده است و اگر خواهان اثربخشی پیام خود بر مخاطبان هستند، باید از پستوی پنهان کاری به در آیند.
کاستی دیگر وبلاگها این است که هنوز ادبیات حاکم بر این عرصه، به تشخص و قوام لازم نرسیده است و گاه فضایی کاملاً غیر رسمی و نه چندان جدی بر وبلاگها حاکم است که هم اعتبار این نوشته ها را اندک می سازد و هم در پاره ای موارد، آه از نهاد اهالی ادبیات بر آورده است.
از سوی دیگر وبلاگ نیز مانند هر فناوری و فن ارتباطی مدرن، می تواند در سطحی سخیف و مبتذل به کار رود که به هر روی این حالت بخشی از کارکردهای ذاتی آن نیست و به ظرفیت اخلاقی کاربران بستگی دارد و نمی توان به این بهانه، بر فرصت ارزشمندی که برای حضور در دهکده جهانی پدید می آورد چشم پوشید.
در این دنیای مجازی جدید، می توان به راحتی هزینه های گروه خبری، ساختمان و تأسیسات فنی، لیتوگرافی و چاپ، سیستم توزیع و... را فراموش کرد و آن چه دلهای تنگ می خواهند را بازگو ساخت. و البته می توان به سرعت بازخورد مخاطبان را دریافت کرد.
در دنیای سایبر، صاحب وبلاگ تنها خالق متن نیست بلکه بخشی از محتوا با به تعامل کشیدن مخاطب شکل می گیرد. در این دنیا دیگر "نظریه گلوله ای" رنگ و رو باخته است زیرا با شلیک یک گلوله به مخاطب، ممکن است جوخه آتشی از آرای خوانندگان شکل بگیرد. و این یعنی که "دیالوگ" به جای "منولوگ" می نشیند.
این بازخوردگیری سریع از مخاطبان و ایجاد محیط گفت و شنود، کارکردی عاطفی را هم برای وبلاگها ترسیم کرده است بدانگونه که معمولا اهالی جامعه وبلاگ نویسی، در رفت و آمدهای مجازی، همنشین و همقطاران مناسب خویش را بر می گزینند و به خود پالایی و برکشیدن خویش نیز روی می آورند.
من اما بر این باورم که بزرگترین دستاورد "خود سردبیری" در دنیای وب، در کنار حذف هزینه های تولید و انتشار و دیگر فواید این پدیده، کوتاه کردن دست "محرمعلی خان" هاست.
محرمعلی خان، نماد سانسور در عصر پهلوی بود که کنترل چاپخانه ها و جلوگیری از چاپ کتاب، نشریات و اوراق مضره(!) را بر عهده داشت و مطبوعاتی ها او را جغد شومی می دانستند که با حکم تعطیل و توقیف می آمد.
در دنیای وب اما قلم زنان رسانه همچنانکه مجازند تا بی هیچ بروکراسی ژورنالیستی و بی توقف پشت خط قرمزهای روزنامه نگاری وب نگاری کنند، از آزادی بیشتری فراتر از توان کنترلی محرمعلی خان ها نیز برخوردارند.
هرچند در جوامع غیر آزادی گرا، هژمونی قدرت همراه با سیاست فیلترینگ، در کنج خلوت وب نگاران و پشت رایانه آنان نیز به حضور مقتدرانه خود تداوم می بخشد اما به هر حال وبلاگها از آزادی بسیار افزونتری نسبت به دیگر شیوه های روزنامه نگاری برخوردارند و جالب آنکه این آزادی در جوامع اقتدارگرا و غیردموکراتیک بیشتر به چشم می آید.
این روزها دیگر لازم نیست بهای 15 کیلو نان را آن هم به اجبار و تنها برای دریافت اخبار دولتی بپردازیم. وب نوشته ها به راحتی در دسترس ما هستند.

۲۳ بهمن ۱۳۸۷

او بی بی سی را "خفه" می خواست

"...دولت متبوع من به خوبی مستحضر است که بی‌بی‌سی حق و وظیفه پیروی از واقعیات را به خاطر تبادل آزادانه اطلاعات، دستاویز قرار خواهد داد و اتهام گزارشگری یک‌طرفه را انکار خواهد کرد. اما از شواهد بی‌شمار موجود، هر شخص باانصافی ناچار به این نتیجه می‌رسد که تبلیغ عقاید انقلابی در لفافه نوحه و تعزیه، شایعه پراکنی به عنوان خبرگزاری، و پخش یاوه‌های خیانت‌آمیز گروه‌های معلوم‌الحال و ضد سلطنت، ادعای بی‌طرفی را پوچ می‌سازد، و در سوء نیت بی‌بی‌سی نسبت به رژیم ایران شکی باقی نمی‌گذارد"
آنچه آمد، بخشی از نامه اعتراضی پرویز راجی، آخرین سفیر شاه در لندن است که در پی شکوه و گلایه های مکرر پهلوی دوم، به بی بی سی فرستاده است. خاطرات خدمتگزار تخت طاووس را که می خوانیم، بیش از هر چیز همین پیام رسانی های بین دربار ایران و وزارت خارجه انگلیس به چشم می خورد و میل شاهنشاه ایران به اینکه: "آیا نمی توان بی بی سی را خفه کرد؟"
اشتیاق وافر حاکمان به کنترل و تحدید رسانه ها را به آشکارترین شکلی می توان در برخوردهای سه دهه پیش شاهنشاه وقت ایران با برنامه های بخش فارسی رادیو بی بی سی دید. میل و اشتیاقی که از بدو ورود رادیو به ایران نیز واکنشهای مشابهی را موجب شده بود.
آتش جنگ جهانی دوم شعله ور بود که امواج رادیوی استالینی اتحاد جماهیر شوروی به مرزهای ایران رسید و دولت وقت را به اندازه ای نگران کرد که شهربانی کل کشور موظف به مهر و موم دستگاههای رادیویی داخل کشور شد.
تحدید در بهره گیری از رادیو تا آنجا بود که برای نمونه وقتی در سال 1315 قاضی محمد، خبر درگذشت پادشاه انگلیس را که از رادیو منتشر شده بود، در مجلس بازگو کرد، شهربانی او را به بازجویی فراخواند و از او تعهدنامه ای گرفت که از آن پس حق باز کردن رادیو و شنیدن برنامه های آن را ندارد.
در کنار بخش فارسی رادیوی روسها، در سال 1318 رادیو بی بی سی انگلستان هم بخش فارسی خود را بنیان نهاده بود و بی درنگ، وزارت تبلیغات آلمان هیتلری نیز بخش فارسی را به رادیو برلین افزود. و البته با برقراری پیوند زناشویی بین ولیعهد ایران با خواهر ملک فاروق، رادیو قاهره نیز برنامه هایی به زبان فارسی پخش می کرد.
موضعگیری و نارضایتی رضا خان از ظهور این پدیده های تازه و پیامهایی که سوار بر امواج رادیویی به داخل مرزهای کشور می آمد، بسیار تند و آشکار بود تا آنجا که برای نمونه برای تأدیب بهرام شاهرخ که گویندگی رادیو برلین را بر عهده داشت، شهربانی تهران پدر او ارباب کیخسرو شاهرخ را شبانه دستگیر کرد و همان شب به قتل رساند و نعش او را هم به رودخانه افکند.
دکتر محسنیان راد در کتاب "ایران در چهار کهکشان ارتباطی" در گزارش آن روزگار چنین آورده است که نظمیه رضا شاه از نخستین واردکنندگان و فروشندگان گیرنده های رادیویی در پایتخت خواسته بود تا فهرست خریداران رادیو را ارسال کنند و در پی آن در دستوری به کلانتری های تهران و نیز استانهای مرزی ابلاغ شد تا مأموران خود را آموزش دهند تا در گزارشهای روزانه، آمد و رفت سر شب به خانه های دارای رادیو را گزارش کنند و بنویسند که چند نفر در چه ساعتی به چه رادیویی با کدام زبان گوش می داده اند.
در شهريور ماه ۱۳۲۰، به گفته مسعود بهنود، در همان زمانی که سفيران روسیه و بريتانيا، منصور (نخست وزير وقت ایران) را از حمله نظامی متفقين به شمال و جنوب کشور آگاه می کردند، همزمان خبر منتشر شده از راديو لندن در شهرها پيچيده بود و در حالی که شاه و اطرافیانش در اندیشه راه چاره یا گریزبودند، و پيش از آن که دستوری به واحدهای نظامی و دولتی مخابره شود، فرماندهان نظامی شهرهای شمالی، خبر پخش شده از راديوهای خارجی را شنيده و آماده عزيمت به سوی مرکز شده بودند.
هر چند در گذر آن سالها با تاسيس فرستنده راديو ايران، برنامه های فارسی رادیویی از انحصار راديوهای برلین و لندن در آمده بود اما چون از رادیو ایران خبری آگاهی رسان بیرون نمی آمد، آنهایی که در اندک زمانی همه دستگاه های گيرنده راديو موجود در فروشگاه ها را خريده بودند، شنونده امواجی بودند که از راه های دور می آمد.
رادیو و حضور اثربخشش در سال های بعد همچنان گسترش يافت و راديو اف ام نیز امکان دسترسی آسان تری را به وجود آورد. اما باز هم راديوهایی که دریافت امواج کوتاه را ممکن می ساختند، با آوردن امواج دور، موجب نگرانی حکومت بودند تا آنجا که ورود آنها به کشور ممنوع شده بود.
و باز روند منع و تحدید -چون همیشه تاریخ وسایل ارتباط جمعی-، در برابر ظهور پیاپی فناوری های ارتباطی کوتاه می آمد و این چنین بود که وقتی در ماههای پایانی فرمانروایی رژیم پهلوی امواج خیزش ضد سلطنتی برخاست، هزاران گيرنده موج کوتاه در خانه های ایرانیان بود که اخبار را بدون سانسور و اعمال نظر به گوش آنان می رساند.
محمدرضا شاه نیز در کنترل و تحدید رادیو همچون پدرش ناکام ماند و گلایه اش از اخبار رادیو بی بی سی نیز که هر روز راجی را روانه وزارت خارجه انگلیس می کرد، همچنان بی هیچ اثری تداوم یافت و او با همین اندیشه و خیال کشور را ترک گفت که این رادیو از مسببان اصلی انقلاب بوده است.

۲۰ بهمن ۱۳۸۷

رسانه ای به نام دیوار

به چپ و راست خود نگاهی می اندازد. نگران است و ترسان. به خالی بودن کوچه که دلگرم می شود، اسپری رنگ را از میان لباسش در می آورد و روی دیوار می نویسد: "استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی".
این نما را با اندک تغییری در بسیاری از فیلمها و مجموعه های تلویزیونی که درباره انقلاب اسلامی ساخته شده اند، دیده ایم. جوانی بر دیوار شعاری می نویسد و از ترس مأموران امنیتی می گریزد. هنوز هم در گوشه و کنار این سرزمین و در بافتهای قدیمی شهرها و روستاها، می توان شعارها و دیوار نوشته های به یادگار مانده از آن دوران را به تماشا نشست.
در آن روزگار، در نبود آزادیهای کامل سیاسی و عدم دسترسی آزاد و همگانی به رسانه های جمعی، دیوار نوشته های انقلابی نقشی ویژه در بسیج توده ها، جذب آرای مردمی و جهت دادن به آرای اعتراض آمیز لایه های گوناگون اجتماع ایفا می کردند و خود پیامی بودند که بر "رسانه ای به نام دیوار" انتشار می یافتند. دیوارنوشته های سه دهه پیش، جدا از اینکه بازگوکننده عواطف، دریافتها، خواستها و نیازهای مردم در آن دوران به شمار می رفتند، امروز برای ما یکی از منابع مهم مطالعاتی جامعه شناسانه، روان شناسانه، تاریخی، ادبی و ارتباطی ایرانیان در مقطع انقلاب هستند.
شعارهای نوشتاری یا دیوارنوشته ها که بیشتر نشان از جنبشهای پنهانی دارند، شاید به اندازه شعارهای شفاهی همگانی نبوده و سرعت در اثرگذاری نداشته باشند ولی به دلیل تأثیر تدریجی و زمان دار و ماندگاری شان، به شدت نافذ بوده و با واداشتن مخاطبان به تفکر، قدرت بسیج کننده داشته اند. به دیگر سخن، دیوار نوشته ها، پیامهای پنهانی بودند که در روز روشن و با سکوت، حرف خود را به گوش همگان می رساندند.
هنگامی که انديشه‌ها، حرف‌ها و آرمان‌ها‌ي مردم در بند مي‌شود، وقتي در پی سال‌ها اختناق و روزمر‌گي، مردم ناچار به پنهان کردن انديشه‌ها و امیال خود می شوند، در جايي و در فرصتي، این آمال و سخن های در بند شده، منفجر خواهد شد. و چه شکلی ساده تر از شعار؟! و چه رسانه ای آسان یاب تر و ماناتر از دیوار؟!
شعار‌ها، بروز شعور انسان‌هاست و شعور انسان‌ها تركيبي از دستاوردهاي گذشته، ابتكارهای زمان حال و آرمان‌هاي آينده است. شعارها، از چنين آمیزه ای به دست مي‌آيند و در خیزش‌هاي اجتماعي بر زبان مردم جاري مي‌شوند.
شعارهاي فراگير، تابلوي معرفي آرمان‌ها، اهداف، بينش‌ها و گرايش‌هاي يك نهضت اجتماعي است. در خیزش‌هاي اجتماعي، آنگاه که انسان‌هاي تنها و پراكنده گرد هم مي‌آيند، وقتي که رخدادهایي از هم گسيخته‌ روی می دهد، تنها يك چيز است كه گونه گونی و گسستگي‌ها را تبديل به وحدت و همبستگي مي‌كند که آن، شعار است. شعارها در نهضت‌هاي بزرگ اجتماعي به وسيله هيچ حزب و گروهي ساخته نمي‌شوند بلکه آرمان‌هاي يك جامعه اند که خودجوش بيرون مي‌آيند و در انقلاب اسلامي ایران نیز اين شعار‌ها بودند كه از میان مردم زاده شده و جريان انقلاب را همراهی می کردند. بی گمان در صورت وجود رسانه های آزاد و دسترسی مبارزان به این ابزارهای ارتباطی، نوع شعارها و شیوه ارایه آنها متفاوت می بود. اگر نیروهای انقلابی اجازه فعالیت در مطبوعات آزاد و غیردولتی را داشتند، شعارها از حالت شفاهی یا دیوارنویسی، به شکل نقد و نظر و مقاله در می آمد و شیوه پیام رسانی معترضان به حاکمیت دیگر گونه می بود. اگر انقلابیون در برنامه های رادیو و تلویزیون دارای سهمی می بودند و یا یارای عرضه پیام خود را از این رسانه ها می یافتند، نیازی به دیوارنویسی رخ نمی نمود اما در نبود آزادیهای رسانه ای، دیوار ها نیز در کنار تجمع ها، راهپیمایی ها، کاست و زیراکس و... به وسیله ای ارتباطی بدل شدند. شعارها و دیوار نوشته های دوران انقلاب، اوج احساسات و هیجانات درونی اقشار مختلف مردم بود که در نبود مجاری عادی و رسمی ابراز عقیده و در فقدان آزادیهای سیاسی، در سراسر کشور با گویشهای گوناگون سر داده و یا نگاشته می شدند.
بررسی این شعارهای حک شده بر رسانه "دیوار" نشان می دهد که مردم ایران در آن زمان چه می خواستند؟ نسبت به چه چیز و چه کس کینه داشتند؟ چه کسانی را دوست و چه کسانی را دشمن می داشتند؟
دیوار نوشته ها، نشانگر اهداف و آرمانهایی است که شعاردهندگان به آن باور داشتند و آن هدفها آنها را با هم در یک صف قرار می داد؛ از مسایل مادی گرفته تا موارد معنوی.
با بررسی شعارهای آن روزگار می توان گفت آنان که شعارها را بر دیوارها می نوشتند –گاه به صورت شتابزده و نیمه کاره از ترس گماشتگان رژیم- از ستم کشیدگان یا ناسازانی بودند که شیوه حاکمیت وقت را نمی پسندیدند و اعتراض خود را با دیوار نوشته هایشان بیان می کردند. انتخاب این شیوه برای اعلام اعتراض و رساندن پیام خود به دیگران، دلیلی بهتر از در دسترس نبودن آزادیهای سیاسی و رسانه های آزاد را نمی شاید.
دیوار نوشته ها اغلب نقش بسیاری در برانگیختن و تشویق افراد برای پیوستن به حرکت انقلابی و تداوم آن داشتند. دیوارنوشته های دوران انقلاب، گاه همان شعارهایی هستند که در اعتراضهای رسمی و غیررسمی سر داده می شدند و ماهیت حماسی، احساسی و تهییجی داشتند و گاه انعکاس بخشی از پیامها و گفته های رهبران انقلاب بودند که با نفی رژیم حاکم و برشمردن تباهکاری و خطاهای آن به ترویج شیوه های مبارزه و ارایه الگوی حکومتی آینده می پرداختند.
افزون بر این، بخشی از دیوار نوشته ها به گونه ای تمام عیار در نقش یک رسانه خبری در جریان انقلاب ظاهر شده و اخبار و رویدادهایی را که جنبه حیاتی در روند جنبش داشتند، بازتاب می دادند که از این گونه دیوارنوشته ها می توان به "دیوارنوشته های خبری" یاد کرد.
در جریان انقلاب اسلامی ایران، دیوارنوشته ها نقش مهمی در پیشبرد نهضت داشته اند. هرچند گفته اند که پیشینه دیوارنویسی هایی از این دست، به انقلاب مشروطه باز می گردد و نخستین شعارها در زمان نهضت مشروطیت بر دیوارها نقش بست، اما در جریان انقلاب 57، نوشتن شعارها، اخبار و پیامها از سوی مردم و گروههای سیاسی و انقلابی نمودی بسیار داشت.
به هر روی می توان چنین گفت که مایه ظهور و گسترش دیوارنویسی، نبود آزادی است و مردم به هنگام عدم دسترسی به کانالهای ارتباطی رسمی همچون مطبوعات، رادیو و تلویزیون، به سوی کانالهای دیگری مانند دیوارنویسی می روند.

۱۷ بهمن ۱۳۸۷

شاه، نوار کاست را فراموش کرد


در میان اصحاب رسانه و ارتباطات، بسیارند آنها که انقلاب اسلامی ایران را "انقلاب کاست" ناميده اند.
سه دهه پیش، در روزگاری که شاه ایران کوشش داشت مانع از پخش خبرهای رادیو فارسی بی بی سی شود و سفیر خود در لندن را مدام روانه وزارت خارجه بریتانیا می کرد تا بدین مقصود دست یابد، فضای ارتباطی ایران، حال و هوای دیگری را تجربه می کرد.
از یک سو ارتباطات سنتی و مجموعه مراکز و نهادهای اینگونه از ارتباط (مساجد، مجالس روضه خوانی، حوزه های علمیه، بازارها، قهوه خانه ها و...) در خدمت انقلاب قرار گرفته بودند و از دیگر سو وسيله ارتباطی ديگری در دسترس مردم بود که گيرندگان بسیار داشت و در هر خانه ای موجود بود: "نوار کاست".
این ابزار ارتباطی کوچک و قابل حمل، پيام های انقلابی و سخنرانی های رهبر در تبعید انقلاب را در خود جای می داد و دور از چشم نیروهای حکومتی تکثیر می شد و به دست هزاران و بلکه میلیونها مخاطب خود می رسید که از رادیو، تلویزیون و مطبوعات انحصارگرای دولتی گریزان بودند.
نوارهای کاست، به جای در بر داشتن موسیقی، به رسانه ای در خدمت انقلاب بدل شده بودند و امواج این نهضت بزرگ را به خوبی انتشار دادند. اورت راجرز (از اندیشمندان ارتباطات) در کتابی که 7 سال پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران نگاشته است، در بخشی با نام "رسانه های کوچک در خدمت انقلابی بزرگ" می نویسد: "یکی از حقایقی که در انقلاب ایران ناشناخته ماند، کشمکش بین رسانه های کوچک و بزرگ بود و این رسانه های کوچک بودند که پیروز شدند." و می افزاید: "درسی که کشورهای جهان سوم باید از انقلاب ایران بگیرند، اینست که اهمیت بیشتری به کانالهای فردی و به رسانه هایی اینچنین کوچک بدهند".
و البته از یاد نبریم که رسانه کوچک دیگری نیز در کنار نوارهای کاست، رشد و گسترش جریان انقلاب را یاری رساند که همان کاغذهای کپی شده و بهره گیری از ابزار "زیراکس" بود.
اعلامیه های رهبر نهضت در کنار شب نامه های انقلابی، با این ابزار به سرعت و مخفیانه تکثیر می شد و گستره وسیعی از مخاطبان را در بر می گرفت. اینچنین بود که رسانه های مدرن در کنار ارتباطات سنتی و چهره به چهره همچون نمازهای جماعت و سوگواری های مذهبی قرار گرفتند و از آمیزش فناوری های نوین ارتباطی با سیستم سنتی ارتباطات، انقلابی ویژه به توفیق دست یافت.
محمد مهدی فرقانی در کتاب "در آمدی بر ارتباطات سنتی در ایران" از قول الوین تافلر چنین می آورد که: "آیت الله خمینی رسانه موج اول یعنی موعظه های چهره به چهره روحانیان را با تکنولوژی موج سوم ترکیب کرد. نوارهای صوتی حاوی پیامهای سیاسی که در مساجد به طور مخفی توزیع می شد،... به کمک دستگاههای ارزان قیمت تکثیر می گردید."
به هر روی، روز بيست دوم بهمن فرا رسيد و گوینده رادیویی که پیش از آن یکسره در خدمت نظام پیشین بود، اعلام داشت "اين صدای انقلاب ملت ايران است."آنتونی سامپسون (روزنامه نگار آمریکایی) با باور به تأثیرگذاری رسانه کوچک "کاست" در این انقلاب پیشنهاد داده است که روی سنگ قبر شاه بنویسند: "او نوار کاست را فراموش کرد".

۱۵ بهمن ۱۳۸۷

روابط عمومي غلط

سالي که پيمان ننگين ترکمانچاي بسته شد و ايران ما به حضيض ضعف و شکست فرو افتاد، همان سالي بود که نخستين ماشين چاپ سربي به خواست عباس ميرزا به کشور وارد شد.
مي دانيد آغازين کتابي که با اين دستگاه به چاپ رسيد چه بود و چه محتوايي داشت؟ "رساله فتح نامه" در تشريح و توصيف فتوحات عباس ميرزا در برابر روسها!!
اين رساله اگرچه نام "فتح" بر خود داشت اما روايت شکست بود و خود بيانگر آن که ورود ما به عرصه چاپ، همراه با پروپاگاندا و تبليغ سياسي، آن هم از نوع تحريف خبري و بزرگ نمايي هاي دروغين بوده است!
دکتر محسنيان راد در تعبيري نيك، انتشار اين رساله را که روايت شکست سهمگين ديپلماسي و ارتش ايران از روسيه تزاري بود و نام "فتح" بر خود داشت، آغاز اجراي "روابط عمومي غلط" در کشور دانسته است. آيا امروز پس از گذشت دو قرن از اين وارونه گويي و وارونه نويسي، حال و روز ديگري داريم يا همچنان بر همان مدار مي چرخيم؟
بر اين باورم که امروز نيز صداقت و حقيقت، در بي خبري و جنجال و تبليغات غرق است. امروز نيز نبض بودن در مفهوم ريا مي تپد. امروز نيز گروهي بي آنکه پژوهشگر و انديشمند باشند، در ايجاد هاي و هوي تجربه اندوخته اند و مي خواهند همگان به سان آنها بينديشند. امروز نيز روابط عمومي را وارونه نويس و وارونه گو و مدافع تمام عيار وضعيت موجود مي خواهند.
عشوه گري هاي عوامفريبانه با ژستهاي خلسه آور، طرد پرتجربه ها و سپردن کار به نا بلدها، بي اعتنايي به منتقد و سرکوب او -که اين امر گويي به اسطوره اي مقدس بدل شده- و صدها رفتار نابخردانه از اين دست، امروز هم مثل ديروز در ايران ما ساري و جاري است و گروهي که کارشان همان روابط عمومي غلط است، تنها به انکار و يا توجيه اين رفتارها مي پردازند و حتي بدتر آنکه گاه حتي از همان جوابهاي رسمي و کليشه اي تکراري هم دريغ مي شود!
طبيعي است که فلان نويسنده، کتاب هشت من نه شاهي اش را دوست دارد و بهمان شاعر، قربان صدقه دست و پاي بلورين ديوان بي مشتري اش مي رود و فلان دولتمرد ما نيز سراپا در خودشيفتگي غرقه است اما ... نديدن دليل بر نبودن نيست. چشم بستن بر كاستي ها چاره درد نيست. و همه مي دانيم كه "از کشته آفت زده حاصل نتوان چيد"!

۱۴ بهمن ۱۳۸۷

رسانه به سان مخدر

سوار بر اتوبوس، درون تاکسي، توي صف نان، در يک مهماني و هرجايي که چند نفري از مردم به هم سخني مشغول باشند، خواه ناخواه رشته گفتار به مسايل سياسي، اقتصادي و اجتماعي جامعه کشيده مي شود و مي بينيم که پير و جوان، باسواد و بي سواد همگي در نقش کارشناساني متبحر و کارآزموده به اظهارنظر مي پردازند. نقدهايي روا و ناروا درباره بي تدبيري ها، نا به ساماني هاي جامعه، تنگي معيشت مردم، پارتي بازي ها و زد و بندها، آشفتگي وضعيت فرهنگي، تصميم گيريهاي يک شبه، و... مطرح مي شود و همگي سر به تأسف تکان مي دهند.
بيننده ثالثي اگر شاهد ماجرا باشد، مي پندارد اين همه دانايي چرا به عملي منتهي نمي شود و چرا اصلاح رخ نمي نماياند؟! اين شهروندان آگاه، پس چگونه مطيع تصميمهاي مديراني هستند که اين همه انتقاد به آنها وارد است؟!
بخش اعظمي از پاسخ در فرار از "دردسر" نهفته است. ما حاضريم در محافل خصوصي و حتي جمعهاي محدود عمومي نق بزنيم اما از هزينه هاي انتقاد رسمي و آشکار گريزانيم. غر مي زنيم اما از اعتراض مدني روي بر مي تابيم.
اما در اين نوشتار مي خواهم به بخش پنهاني از پاسخ اشاره اي کنم که همانا نقش "تخديرگر" رسانه هاست. رسانه ها در اين نقش ناهنجار خود، "آگاهي" را جايگزين "عمل" مي کنند. "ميل به دانستن"، جاي "تمايل به عمل کردن" را مي گيرد. "دانش" به جاي "کنش" مي نشيند.
رسانه ها انبوهي از اطلاعات را بر سر مخاطبان مي ريزند. در نتيجه شهروندان آگاه و مطلع بوده و همچنان با علاقه اخبار را از مجاري گوناگون پيگيري مي کنند و در برابر اين انباشت اطلاعات، به رضايت و خشنودي مي رسند. فرد مطلع مي شود و چون يک معتاد به مواد مخدر، هميشه به دنبال آخرين خبرها مي رود و با خبريافتن هاي مکرر به احساس کاذب ايمني و سرخوشي مي رسد. بي حالي، رخوت، خمودگي، بي تحرکي و انفعال سياسي و اجتماعي حاصل چنين تخديري است.
شهروندان بر اين گمان قرار مي گيرند که اين آگاهي در همه جامعه حضور دارد پس لابد شخص، گروه، حزب و يا سازماني دست به کار خواهد شد و مشکل را رفع خواهد کرد. مي پندارند وقتي همه مردم معضلات جامعه را مي شناسند، مگر مي شود مسوولان ندانند؟! مگر ممکن است که احزاب و نهادهاي مملکتي ندانند؟! و بر همين پايه خود سرشار از خشنودي دانستن، ميلي به عمل ندارند و راکد مي شوند. اينگونه است که انفعال، جاي فعاليت را مي گيرد و نقش عمده اين رويداد را رسانه هاي هشيارساز و آگاهي بخش موجب شده اند!
براي کاهش نقش تخديرگر رسانه ها چه بايد کرد؟

۱۳ بهمن ۱۳۸۷

ما روزنامه نگاريم

نه جارچي و مداح اين و آن، نه سوپاپ اطمينان، نه مزدور بيگانه، ... ما روزنامه نگاريم. چشم بينا و زبان گوياي مردم؛ دماسنجي که اگر حاکمان هم در ما واقع بينانه بنگرند، نقطه جوش، هرم دماي جامعه، آستانه تحمل و... اجتماع را درخواهند يافت. ما مهندسان افکار عمومي امروز هستيم و سازندگان بايدها و نبايدهاي ذهن جامعه.
اين ماييم که جهت انديشيدن را تعيين مي کنيم يا تغيير مي دهيم و از ديگر سو «روزنگاران» تاريخ هستيم. وقايع نگاراني که در هر روز، برگي بر تاريخ مي افزاييم تا واخوانان فردا که به ديروز مي نگرند و به دنبال ساختن چراغ راه از گذشته براي آن روز و فرداي خود هستند، از شمعهايي که امروز مي سازيم، شراري برافروزند و از شرور تاريکي و نا آشنايي با تاريخ ايمن باشند.
ما مي بينيم. حساس مي شويم و فرياد برمي آوريم. حتي در برابر پديده هايي که خيلي ها مي بينند و حساسيت شان برانگيخته نمي شود تا صدايي در گلو جريان دهند و سيلي به راه بيندازند. ما مي بينيم و داد مي خواهيم همه چيز را و همه کس را و در اين راه هزينه هم مي پردازيم و ترجمان عملي اين بيت مي شويم که:
وفا کنيم و ملامت کشيم و خوش باشيم ؛ که در طريقت ما کافري است رنجيدن
نمي رنجيم بلکه از همان روزي که به رسالت کلمه، کلام و قلم مبعوث شديم، آموختيم که رنج را و مشکلات را هم بايد همزاد زندگيمان بپنداريم و براي شدايد در همه لحظه هاي زندگي جايي در نظر بگيريم. ما روزنامه نگاريم. کنش سازان و واکنش آفرينان جامعه، مهندسان ارتباطات، راويان صادق آنچه هست و آرزومندان واقع بين آنچه بايد باشد.
ما بر خلاف پندار آناني که سياه نگر و سياه نگارمان مي خوانند، روشن انديش و سپيد نگاريم. اگر واژه هاي سياه را کنار هم مي چينيم، از اين روست که جامه اي سپيد براي جامعه مان بدوزيم که مستحق آن باشد.
ما نه تنها سياه نگر نيستيم که به سياه انديشي کافريم، اما معتقديم که نديدن سياهي ها به همان اندازه گناه است که نديدن سپيدي ها. به همان اندازه معصيت است که ديدن سياهي ها و چشم بستن بر آنها.
ما روزنامه نگاريم. گاهي به جراحي در نظام فکري جامعه هم همت مي گماريم. بيمار باورهاي عمومي را به اتاق عمل مي بريم و انگاشته هاي باطل را که چونان غده هاي بدخيم در چشم باور جامعه جا خوش کرده است، بيرون مي کشيم. حتي اگر بيمار به تير طعنه و دشنام زخممان زند.
ما روزنامه نگاريم. رقصندگان بر لبه تيز شمشير که مي دانيم به هر سو اگر بيفتيم، جهنم است: چه ديدن و نگفتن و حق نخواستن و چه انتقاد نکردن و چه انتقام کشي و تخريب و دشمن کيشي. روزنامه نگاري مومنانه مثل رقصيدن بر لبه تيز شمشير دشوار است، دشوار.
ما روزنامه نگاريم و با پذيرش همه مشکلات تنها زماني احساس مي کنيم هستيم که حقيقت نگاري کنيم. واقعيتها را بنويسيم. با کلمه، چراغ راه را روشن کنيم. همراه و فريادگر دردهاي محرومان باشيم. ما به اين حقيقت مومنيم که زکات بودن ما، فريادگري است.شيرين ترين خاطرات ما زماني شکل مي گيرد که خطر مي کنيم و تلخي ها را مي نويسيم و همتي به مدد مي آيد و سرانجام شيرين مي شود.
ما روزنامه نگاريم. شخصيتهاي حقوقي که مي خواهيم حقيقت بگوييم و در اين راه محتاج فضايي براي حق گويي و واقعيت نگاري هستيم. ما را با هيچ کس سر ناسازگاري نيست مگر آناني که سر ناسازگاري با خدا و خلق او و منافع و مصالح ملي دارند.
ما همه را دوست داريم مگر آنهايي که مردم و حقيقت را دوست ندارند. پس باور کنيد ما نه جارچي و مداح اين و آن، نه سوپاپ اطمينان، نه مزدور بيگانه که "روزنامه نگاريم".