۹ خرداد ۱۳۸۸

وقتي كه رنگ، پيام‌رسان مي‌شود

در آستانه دهمين دوره انتخابات رياست جمهوري، هواداران يكي از نامزدها –ميرحسين موسوي- در رقابت‌هاي انتخاباتي به نمادسازي روي آورده اند و از رنگ سبز به عنوان نمادي براي انتقال پيام خود بهره مي‌برند.
بازوبندها و مچ‌بندهاي سبز، تي‌شرت‌ها و روسري‌هاي سبز، نوارهاي سبز‌رنگ بسته شده به برف‌پاك‌كن‌ها و آنتن ماشين‌ها و حتي وبلاگ‌هايي با صفحات سبز و كاربراني كه در فضاي مجازي عكس خود به رنگ سبز درآورده‌اند، همگي در حال انتقال پيامي مشترك هستند و پشتيباني‌شان را از اين نامزد به آساني، با سرعت و بي‌نياز از توضيح و تفسير بيان مي‌كنند. نشانه‌ها، ساده‌ترين نوع پيام هستند و رنگ، مي‌تواند در شمار نشانه‌هاي قراردادي يا نمادها قرار گيرد؛ آنچنانكه پوشش قرمز از سوي طرفداران باشگاه پرسپوليس و پوشش آبي در ميان هواداران باشگاه استقلال، نشانه قراردادي حمايت آنها از تيم محبوبشان است.
و در همين رديف است داشتن عمامه سياه يا شال سبز به نشانه سيادت.
قرن‌ها پيش، ارسطو هدف از ارتباط را اقناع ديگران دانسته‌بود و اينكه برقرار‌كننده ارتباط، مي‌كوشد تا به هر روي، بر مخاطب اثر بگذارد و او را با باور خود همراه سازد. هرچند اين نظر پس از او با افزودن و كاستن‌هاي فراوان رو به رو شد اما همچنان با رگه‌هايي از درستي و روايي آميخته است.
چه با نگاه ارسطويي به نمادي مانند "رنگ سبز" بنگريم و چه با نگاهي امروزي‌تر، ارتباط حقيقي را روندي بدانيم كه در آن فرستنده پيام، آگاهانه پيامي را مي‌فرستد و گيرنده موفق به دريافت كامل آن مي‌شود، به هر روي در اين هماوردي انتخاباتي، سبزخواهان توانسته‌اند بي‌هزينه و به آساني به پيام‌رساني و برقراري ارتباط با مخاطبان بپردازند.
سبزهاي ايراني توانسته اند از "رنگ" به سان نمادي مشترك براي بيان آنچه در ذهن دارند بهره ببرند و معناي همسان يا نزديكي را در ذهن گيرنده پيام پديد آورند. رنگ سبز به زباني مشترك و نمادي براي به نمايش در آوردن وجوه مشترك بدل شده است تا به صورت اختياري، پيامي غيركلامي را به ديگران منتقل كند. آنگونه كه مولانا گفته است:
پس زبان محرمان خود ديگر است ؛ همدلي از همزباني بهتر است
نمادگرايي (Symbolism) در ارتباطات وقتي بروز مي‌يابد كه فرستنده پيام، پندارها و باورهاي خود را به جاي تشريح و توصيف كلامي، در نمادهايي عينيت بخشد و به مخاطب انتقال دهد. همانند نقشي كه رنگ سبز در فضاي سياسي كنوني كشور براي بخشي از جامعه بازي مي‌كند و معاني پنهان شده در خود را به چشم و ذهن گيرندگان پيام روان مي‌سازد.
رنگ سبز در فرهنگ ايراني و اسلامي هم بار مذهبي و قدسي دارد و نشانه‌اي از پيوند با اهل بيت پيامبر(ع) است و هم حامل معناي سرسبزي، طراوت، طبيعت‌گرايي و دوستي با محيط زيست است. هم از رويش سخن مي‌گويد و هم از صلح و آرامش خبر مي‌دهد و نيز به راندن سياست‌هاي خشن و گرايش به سياست‌هاي انساني اشاره دارد.
و سبزخواهان در اين رويارويي انتخاباتي، از اين رنگ و اين نماد، به خوبي براي پيام‌رساني و انتقال مضامين مطلوب خود بهره مي‌برند.
سبزپوشان و سبزنمايان، خود يك رسانه شده اند؛ رسانه‌اي كم هزينه، سريع، جذاب، كارآمد و اثرگذار.

۷ خرداد ۱۳۸۸

بهره جستن از نظریه "کاشت"

"همه مردم مي‌شناسندش؛ حتی در کوره دهات‌ها. به عنوان رییس مجلس همیشه در تلویزیون معرفی شده. هرجایی که تلویزیون راه پیدا کرده باشد، به هر حال برایش تبلیغ شده. مگر مي‌شود مردم به او رأی ندهند و یک آدم ناشناس را انتخاب کنند؟! امکان ندارد. تأثیر تلویزیون خیلی زیاد است. حتماً او رییس جمهور خواهد شد. همه می‌شناسندش..."
این جمله‌ها و عبارت‌هایی مشابه آن را در ماه‌های پیش از برگزاری هفتمین دوره انتخابات ریاست جمهوری ایران بسیار می‌شنیدیم. در آن ایام، رقابت بین چهار نامزدی بود که یکی به عنوان رییس مجلس شورای اسلامی چهره‌ای شناخته شده بود که مدام بر صحنه تلویزیون حاضر می‌شد و سه دیگری گمنام‌تر و از تبلیغات تلویزیونی بی‌بهره بودند.
تلویزیون از مدت‌ها پیش از نام‌نویسی نامزدها، به تبلیغ یک‌سویه برای نامزد مطلوب خود می‌پرداخت و پس از تأیید صلاحیت چهار نامزد پیش‌گفته و دریافت اینکه بخشی از جامعه به پشتیبانی از نامزد دیگری برخاسته‌اند، این یک‌سویگی را قوت بخشید.
با آنکه هر چهار نامزد به تأیید شورای نگهبان رسیده بودند، پیاپی جمله‌ای از بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران در تلویزیون تکرار می‌شد که: "نگذارید انقلاب به دست نا‌‌اهلان و نامحرمان بیفتد" و همه چیز در این رسانه به خدمت طرد یکی از نامزدها و تحسین نامزد دیگر درآمده بود.
گویی مدیران وقت رسانه ملی، هنوز به نظریه‌های کهنه ارتباطی همچون نظریه تزریقی (Hypodermic Needle Theory) و نظریه گلوله جادویی (Magic Bullet Theory) باوری تام داشتند و از طرد شدن این نظریات در عرصه ارتباطات ناآگاه بودند.
نظریه تزریقی که نخستین بار از سوی چاکوتین مطرح شده بود، در جوامعی خودکامه و اقتدارگرا همچون آلمان هیتلری -که وزیر تبلیغات نامدارش گوبلز بود- به کار می آمد که قدرت ارتباط را در رسانه می‌دانست و مخاطب را موجودی منفعل، پذیرا و ناتوان می‌پنداشت.
در این نظریه، گمان این بود که پیام ارتباطی به مخاطب که مانند بیماری ناتوان و بی‌اراده در بستر افتاده است تزریق می‌شود و با قدرتی بی‌پایان، تأثیری ژرف در او پدید می‌آورد.
نظریه گلوله جادویی نیز به بیان دیگری همین معنا را بازگو می‌کرد که رسانه، گلوله‌های ارتباطی خود را به مخاطبان شلیک می‌کند و تأثیری مستقیم، بی‌درنگ و قوی در آنان پدید می‌آورد.
در این دو نظریه "رسانه محور"، گیرندگان پیام، موجوداتی فرمانبر، رام و پذیرا تصور می‌شوند که وسایل ارتباطی می‌توانند مغزهای بی دفاع آنها را هدف قرار داده و با تکرار پیام، این مخاطبان دچار تغییرات رفتاری برابر با خواست فرستندگان پیام شوند.
این نظریه‌ها خیلی زود رنگ باختند چرا که بی‌توجهی به بازخورد پیام‌ها، نادیده گرفتن تأثیر ارتباطات میان فردی، در نظر نداشتن تأثیر دیگر رسانه‌های موجود، نپرداختن به اثرات بومرنگی و وارونگی تأثیر پیام و... چنین نظریاتی را دچار کاستی می‌کرد.
شگفت آنکه پژوهش‌هایی که موجب رانده شدن این نظریات از دنیای ارتباطات شد، بررسی‌های انتخاباتی بود! در پژوهش‌هایی که در نیمه قرن بیستم روی انتخابات آمریکا صورت پذیرفت، فرض نخستین این بود که مبارزات انتخاباتی از طریق تلویزیون مایه القا بر انتخاب کنندگان می‌شود و حزبی که بیش از همه از تلویزیون بهره می‌برد، بی گمان پیروز انتخابات خواهد بود. نتیجه پژوهش‌ها اما چیز دیگری بود و نشان داد که تأثیر تبلیغات تلویزیونی آنقدرها هم قوی و بی‌هماورد نیست و ارتباطات میان فردی نقش مهم‌تری بازی کرده بودند.
این ماجرا در انتخابات هفتمین دوره ریاست جمهوری در ایران نیز آشکارا تکرار شد و چنانکه پیشتر آمد، نامزدی که رسانه ملی در برابر او و به سود رقیبش صف‌آرایی کرده بود، بر کرسی ریاست جمهوری نشست و تأیید دیگری شد بر ناکارآمدی نظریه‌های تزریقی و گلوله جادویی.
نظریه‌های ارتباطی در روند دگرگونی و تکامل خود، پس از طی کردن دوره ای که رسانه‌ها قدرت مطلق پنداشته می‌شدند، به دوره ای وارد شدند که رسانه‌ها را دارای قدرتی ناچیز می‌دانستند و نظریه تأثیرات محدود (Limited Effects Theory) به میدان آمد.
در این نظریه، ارتباط جمعی علت کافی و ضروری برای تأثیر بر مخاطب نیست و پیام‌های ارتباطی ناتوان از ایجاد دگرگونی‌های بنیادی در مخاطب انگاشته می‌شوند و در واقع گیرندگان پیام در رویارویی با پیام‌ها به صورت انتخابی و گزینشی عمل می‌کنند.
در این حالت، کار پیام، بازسازی فکر و استحکام‌بخشی به باورهای پیشین به صورت محدود است نه ساختن اندیشه‌ای نو.
پیشتر که بیاییم، نظریه‌های ارتباطی، از این اندازه ناتوان انگاشتن رسانه‌ها پشیمان شدند و این بار نه به سان مرحله نخست رسانه‌ها را "قدرت مطلق" و نه همچون مرحله دوم آنها را "بدون قدرت"، بلکه این وسایل ارتباطی را "قدرتمند" در نظر آوردند.
در این مرحله، نظریه کاشت (Cultivation Theory) رخ نمود. برپایه این نظریه که بیشتر بر اثربخشی تلویزیون استوار شده و جورج گربنر ارایه‌دهنده آن بوده است، تلویزیون بر مخاطبان خود تأثیری غیرمستقیم و درازمدت دارد که حالتی پرورش یابنده را طی می‌کند.
به دیگر سخن، آنچه تلویزیون به کشت آن می‌پردازد، پیش از این در جامعه وجود داشته اما تلویزیون آن را بین اعضای یک فرهنگ می‌پراکند و آنها را به هم پیوند می‌دهد. این رسانه، پیام‌های به هم پیوسته‌ای را که آموزه‌های یکسانی دارند مکرر به نمایش در می‌آورد و مردم را بر می‌انگیزد تا پیوسته به محتوایش که احتمالاً باورها و اندیشه‌های پیشین را تأیید می‌کنند توجه کنند.
بر این باورم که این روزها و در آستانه دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری ایران، مدیران رسانه ملی با بازخوانی آنچه در سال 76 بر این رسانه گذشت، به روز‌تر شده و این بار از نظریه کاشت بیشترین بهره را برای تثبیت نامزد مطلوب خود در ذهن مخاطبان می‌برند. نمونه‌ها فراوان است.

۳ خرداد ۱۳۸۸

سوختن "فيس بوك" در گرماي تنور انتخابات

پنج سال از نخستين اتصال اينترنتي در كشور -كه به همت مركز تحقيقات فيزيك نظري براي چند دانشگاه ايران پديد آمده‌بود- مي‌گذشت كه در سال 1376 و در دوران مبارزات انتخاباتي براي هفتمين دوره رياست جمهوري، دو نامزد اصلي (خاتمي، ناطق‌نوري) وب‌سايتي اختصاصي براي خود ايجاد كردند و اينترنت براي نخستين بار به فضاي رقابت‌هاي انتخاباتي ايران وارد شد.
انتخابات از مهمترين رويدادهاي سياسي كشور است كه افكار‌عمومي را درگير خود مي‌سازد و رسانه‌ها نقشي درخور توجه در اين درگيري و كمرنگ يا برجسته كردن آن دارند. پيش از اين در آستانه هر انتخابات، احزاب يا مطبوعاتي ظهور مي‌يافتند تا نقش خود را در جلب افكار‌عمومي جامعه ايفا كنند و با پايان يافتن انتخابات كارآيي خود را از دست داده و ناپديد مي‌شدند اما در سال‌هاي اخير، فناوري‌هاي ارتباطي و رسانه‌هاي الكترونيكي به ياري آمده اند تا با هزينه كمتر و سرعت بالاتري شور و نشاط انتخاباتي را افزون كنند.
تجربه انتخابات رياست جمهوري 2008 در آمريكا، به خوبي قدرت گسترده رسانه‌هاي نوظهور و شبكه‌هاي اجتماعي اينترنتي را در گسترش تبليغات آشكار ساخت و اعتقاد اوباما و هوادارانش به فضاي سايبر و بهره گيري از امكانات آن، سهم فراواني در رخنه در افكار‌عمومي جامعه و جذب آراي مخاطبان داشت.
در ايران امروز نيز با وجود محدوديت‌هاي گوناگون براي كاربران اينترنت (از سرعت پايين و دشواري‌هاي فني تا حضور فيلترينگ)، رسانه‌هاي الكترونيكي گسترش بسياري يافته‌اند و به ابزاري اثرگذار در جهت‌دهي به افكار‌عمومي بدل شده اند.
فضاي پديد آمده به وسيله اين رسانه‌هاي نوظهور همچون شبكه‌هاي ارتباطي، اينترنت، تلفن‌همراه و...، در برابر رسانه‌هاي قديمي‌تري همانند تلويزيون، راديو، كتاب و مطبوعات، آكنده از سايت‌ها و ابزارهايي چون وبلاگ‌ها، ويكي‌ها، پادكست‌ها و... است كه از آنها به رسانه‌هاي اجتماعي (Social Media) تعبير مي‌شود.
از سوي ديگر، فضاي جديد، پديد آورنده شبكه‌هاي اجتماعي (Social Networks) است كه از زنجيره به هم پيوسته‌اي از پروفايل‌هاي انساني تشكيل شده اند و اعضاي اين شبكه‌ها مي‌توانند با دارا بودن صفحات شخصي، با دوستان خود مرتبط شوند و به تكثير پيام‌هاي ارتباطي خود بپردازند. فيس بوك، اوركات و ماي اسپيس از شاخص‌ترين اين شبكه‌ها هستند كه در ايران نيز كاربران پرشماري دارند.
اين روزها و در آستانه دهمين دوره انتخابات رياست جمهوري، شبكه‌ها و رسانه‌هاي اجتماعي به جولانگاه مبارزات انتخاباتي تبديل شده‌اند و بيش از هر زمان ديگري به كنشگري مشغولند.
اين رسانه‌هاي تازه وارد، با ويژگي‌هايي چون آزادي افزونتر و محدوديت‌هاي كمتر، كم‌هزينه بودن، سرعت بالا، به‌روز بودن، تنوع فراوان، همراه داشتن ابزارهاي چند رسانه‌اي، امكان پنهان ماندن هويت گردانندگان و... توانسته‌اند جايگزين شايان توجهي براي رسانه ملي باشند كه به سردي فضاي انتخاباتي تمايل دارد.
در مبارزات انتخاباتي كنوني، پيامك، ايميل، وبلاگ‌نويسي و در كنار اينها حضور در شبكه‌هاي اجتماعي به ويژه فيس‌بوك (Facebook) به شيوه‌اي نمايان و آشكار از پيدايش نسل جديدي از تبليغات انتخاباتي خبر مي‌دهد و آشكارا از فراگيري و اثربخشي رسانه‌هاي تازه سخن مي‌گويد.
اين روزها فضاي سايبر، دنياي وبلاگ‌نويسي و به ويژه شبكه فیس‌بوک، به روشني به تریبونی برای پيام‌رساني‌هاي انتخاباتي نامزدهای مختلف بدل شده‌اند كه البته سهم کاربران اصلاح‌طلب بیشتر است و مي‌توان فضاي مجازي را رسانه‌ای پرتوان در خدمت دو نامزد اصلاح‌طلب (موسوي، كروبي) به‌شمار آورد.
در اين ميان، فيس‌بوك سهم گسترده‌اي در داغ كردن تنور انتخابات در عرصه وب داشت و به گونه‌اي مشخص، تغيير رنگ عكس هواداران ميرحسين موسوي در اين شبكه به رنگ سبز، آتشي سبز در اين محيط شعله‌ور ساخت كه مورد توجه رسانه‌هاي گوناگون برون‌مرزي نيز قرار گرفت.
اما گويي حضور وب‌گردان اصلاح‌طلب و گپ و گفت‌هاي انتخاباتي‌شان در فيس‌بوك كه نقد دولت نهم فصل مشترك همه آنهاست، بيش از اندازه اثربخش بوده است و كار بدانجا رسيد كه ديروز (دوم خرداد) كاربران ايراني از ورود به اين شبكه منع و با سد فيلتر رو‌به‌رو شدند.فيس‌بوك براي ايرانيان و در آستانه انتخابات، در تنوري كه كاربران ايراني آتش آنرا برافروخته بودند، سوخت.

۳۰ اردیبهشت ۱۳۸۸

خبررسانی در انحصار

"جومونگ حسابی پر طرفدار شده است. خیلی‌ها هر کاری که داشته باشند رها می‌کنند تا به تماشای این مجموعه کره‌ای بنشینند. حکایت آن جوان ایرانی را شنیدی که از شدت ارادت به سوسانو خودکشی کرد؟ یا آن کارگری که در خارک به خاطر تماشای این سریال کارش را از دست داد؟ ... جدا از همه نقدهایی که به خرید فله‌ای مجموعه‌های بلند کره‌ای و الگوسازی ستاره‌های کره‌ای برای مخاطبان ایرانی مطرح است، آیا مناسب است که در آستانه انتخابات، چنین مجموعه‌ای بخش‌های مهم خبری سیما را تحت الشعاع خود قرار دهد؟ به گمان من که پخش این مجموعه پربیننده همزمان با بخش خبری ساعت 21 و پخش تکرار آن همزمان با اخبار ساعت 14، ساده‌ترین معنایش کم‌مخاطب کردن این دو بخش مهم خبری است؛ آن هم در شرایطی که سیما باید بر گرمای تنور انتخابات بیفزاید."
پربیراه نمی‌گفت. تلویزیون همیشه در دوران انتخابات یکی از موثرترین رسانه‌ها به شمار آمده است که به صورت بالقوه توانایی افزودن یا کاستن میزان مشارکت مردم را داراست و نیز می‌تواند بر پیروزی یا شکست یک نامزد انتخاباتی اثر بگذارد. این اثرگذاری تا آن اندازه است که همواره در غرب و به ویژه در آمریکا، دانشمندان ارتباطات، به اثرگذاری تلویزیون در مبارزات و رقابت‌های انتخاباتی و میزان مشارکت رأی دهندگان به عنوان یک پروژه مطالعاتی پرداخته‌اند و بررسی‌های چندین باره‌ای داشته‌اند.
با توجه به همین نقش موثر است که از مدت‌ها پیش و در آستانه دهمین انتخابات ریاست جمهوری ایران، بسیاری از فعالان سیاسی کشور به برخورد سرد رسانه ملی با این رویداد معترض بودند و اعتقاد دارند فضای صدا و سیما بسیار دیرهنگام انتخاباتی شد و تازه در این انتخاباتی شدن، تنها کمیت است که افزایش یافته و از کیفیت خبری نیست. منتقدان بر این باورند که در برنامه‌سازی‌های انتخاباتی، بی هیچ نوآوری خاصی، تنها از کلیشه‌های رایج همچون میزگردهای استودیویی و مصاحبه‌های مردمی که معمولاً حرف‌هایی قالبی در آنها رخ می نمایاند، تبعیت شده و این برنامه‌ها فاقد کیفیت مناسب، غیر شورانگیز و خنثی هستند.
از سوی دیگر، هرچند که متولیان رسانه ملی بر بی‌طرفی و رعایت مساوات در امر اطلاع‌رسانی درباره نامزدها و فعالیت‌های آنان تأکید می‌کنند اما نامزدها و هوادارانشان روایتی دیگر دارند و معتقدند "عدالت رسانه‌ای" آسیب دیده است.
نحوه پوشش و انتشار خبرهای انتخاباتی، کیفیت مطالب منتشره، برخورد گزینشی با سخنان نامزدها و کوشش برای در تقابل قرار دادن دو نامزد اصلاح‌طلب، نادیده گرفتن سخنان انتقادی این دو نامزد و نیز بی‌توجهی به شعارهای آنها درباره آزادی‌های مدنی و حقوق شهروندی و... کار را بدانجا کشانده‌است که در واکنشی اعتراضی، میرحسین موسوی که پیشتر، عملکرد صدا و سیما را به علت عدم ترویج چندصدایی در جامعه و گرم نکردن فضای انتخاباتی، "جفای رسانه‌ای" نامیده بود، در نامه ای اعتراضی از نقض مکرر و آشکار بی‌طرفی از سوی بخش‌های خبری و نیز کم‌مایه بودن برنامه‌هایی که باید با هدف دعوت به مشارکت حداکثری در انتخابات تهیه شوند سخن گفت و نوشت که: "گویی قرار نیست انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری، صحنه برابر و جدی رقابت نامزدها باشد".
مهدی کروبی نیز در نامه ای سرگشاده به ضرغامی، نسبت به رویکرد تخریبی سازمان صدا و سیما اعتراض کرد.
منتقدان رسانه ملی بر این باورند که این رسانه بیشتر بازتاب‌دهنده مواضع بخشی خاص از حاکمیت است و به نمایندگان فکری و سیاسی سویه دیگر اجتماع، مجال عرضه آرای‌شان را نمی‌دهد. در مقطع کنونی نیز گویی برنامه‌سازان و اداره‌کنندگان رسانه ملی، با آگاهی از نقش موثر رسانه‌ای که در اختیار دارند و در نبود تلویزیون‌های خصوصی، از تاکتیک‌های اثرگذار بر انتشار اخبار بیش از اندازه در دو شاخه "افزون نشدن میزان مشارکت" و "گرایش نیافتن مخاطبان به نامزدهای اصلاح طلب" بهره می برند و از همین روست که انتقادها و اعتراض‌ها فزونی یافته است.
"پوشش خبری" را در کتابی به همین نام چنین تعریف کرده‌اند: "مجموعه فعالیت‌هایی که روی خبر صورت می‌گیرد تا ارزش یک خبر و جایگاه آن از وضعیت واقعی آن بالاتر یا پایین‌تر مطرح شود و ارزش آن خبر در مجاورت مطالب دیگر کمتر، بیشتر و یا در حد صفر شود." (سلطانی فر، هاشمی)
در چنین رویه‌ای استفاده از سانسور (حذف عمدی موادی از جریان عبور آگاهی و تلاش برای تضعیف یا پیشگیری از انتشار مواد نامطلوب)، تاکتیک حذف (نادیده گرفتن بخشی از خبر به صورت هدفمند)، کلی‌بافی (پوشاندن جزییات مهم با لعابی از مطالب غیر واقعی برای در سطح نگهداشتن مخاطب)، تاکتیک انتخابی (گزینش بخش‌هایی مشخص و هدفمند از خبر برای القای یک ذهنیت به مخاطب)، توازن نادرست، پاره‌حقیقت‌گویی، ایجاد تقابل، درشت‌نمایی، دستکاری رسانه‌ای و نیز استفاده از شیوه برچسب‌زنی مثبت یا منفی به فرد یا موضوعی معین بسیار پرکاربرد است و نمونه‌های آن را در رسانه ملی به وفور می‌توان دید.
همچنین با نگاهی گذرا به بخش‌های خبری می شود شیوه چینش اخبار، دستچین کردن پیام‌ها، لحن ارایه اخبار، زمان اختصاص یافته به هر خبر و میزان همراهی جلوه‌های صوتی و تصویری با خبر را دریافت. چیزی که به علت فراوانی و افراط در بهره‌گیری، برای پی‌بردن به آن نیاز به متخصص بودن در این امر نیست و البته می‌تواند طرح مطالعاتی مناسبی برای علاقه‌مندان باشد.
آنچه در این میان مورد پذیرش همگان (مدیران رسانه ملی، منتقدان و مخاطبان) است، اثربخشی این رسانه بر شور انتخاباتی و روی آوردن یا روی تافتن از یک نامزد انتخاباتی است.

۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۸

مژده ای برای ما

"کارکرد دستگاه‌های ارتباط جمعی و مطبوعات ما بسیار عالی است. قانون مطبوعات ما به‌گونه ای تدوین شده که ملت نتواند از اختلافات هیأت حاکمه آگاه شود. اصولاً مطبوعات به‌این منظور به‌وجود نیامده اند که گزارش اختلاف نظرها و دعواهای دولتمردان را به‌گوش مردم برسانند. ما بساط کسانی را که تصور می‌کردند هر چه دلشان می‌خواهد می‌توانند بگویند و بنویسند جمع کردیم." (روزنامه شرق، شماره 731)
این گفته‌های قیم مآبانه از آن کسی نیست جز آدولف هیتلر. همو که با تفکرات نژادپرستانه و تمامیت خواهانه خود، کشتار انسان‌ها را رقم زد و جنگی فراگیر را آتش افروخت.
جناب رایش سوم، همسان با بسیاری از همفکران خویش، رسانه‌ها و وسایل ارتباط جمعی را در انحصار مطلق خویش و نازیسم می‌خواست تا با مهار آنها و اعمال ممیزی‌های دستوری، شعور و آگاهی توده مردم به سمت و سویی گرایش یابد که حاکمیت می‌پسندد.
پیشوای نازی‌ها "آزادی مطبوعات" را برای هر دولت و کشوری خطرناک و مرگ آور می دانست و باور داشت که: "آزادی مطبوعات هرگز به‌معنای آزاد بودن مطبوعات نیست، بلکه فقط آزادی عناصر یاوه‌گویی است که هر کاری دلشان می‌خواهد و به‌سودشان است انجام می‌دهند؛ ولو اعمالشان ضد منافع کشور باشد... آزادی مطبوعات نهایتاً ضد مطبوعات است و به‌آن لطمه می‌زند. برای مثال تصور کنید که در شهری دوازده روزنامه و مجله منتشر می‌شود. حال اگر قرار باشد که هر یک درباره رویداد یا موضوعی واحد، مطالب و گزارش‌های مختلفی بنویسند، خواننده ناگزیر چنین نتیجه می‌گیرد که اینها همه مزخرف و حرف‌های بیهوده است. مطبوعات نباید با طرح و بررسی همه‌جانبه مسایل و مشکلاتی که مردان مهم مملکت برای حل و رفع آنها دچار اشکال شده اند و موضوع هنوز برایشان کاملاً روشن نشده است، آنها را به‌میان مردم ببرند، بلکه باید منتظر بمانند تا تصمیمات اتخاذ شود. همچنانکه پیش از عملیات نظامی، فرمانده دستوراتش را به‌گروهان ابلاغ نمی‌کند تا پیش از اجرای فرمان، به‌ بحث و گفت و گو گذاشته شود و پس از نظرخواهی از سربازان، احتمالاً آن را به‌اجرا گذارد."
این رهبر توتالیتر تا آنجا به لزوم نظارت دقیق حکومت بر اخبار و اطلاعات تأکید داشت که خود هر هفته به‌بازبینی و نظارت گزارش‌ها و فیلم‌های خبری می‌پرداخت و دستورات لازم را صادر می کرد.
این نوع نگاه تمامیت خواهانه و انحصارگرا، بی گمان تنها در بستر جامعه‌ای توده وار و ناآگاه امکان رشد و نمو می‌یابد که در تعارض و رویارویی با جامعه‌ای مدنی و استوار بر حقوق شهروندی است.
اقتدارگرایانی چون هیتلر، مایلند تا افراد جامعه را از هویت‌های فردی دور نگاه داشته و به سان توده‌ای همسان و در اختیار، به این سو و آن سو بکشانند. بر این پایه، فردیت، شهروندی، آزادی‌های فردی و حقوق شهروندی جایگاهی ندارند و مهم آن چیزی است که حاکمیت دیکته می‌کند.
در چنین شرایطی، بدیهی است که دانستن، حق همگان نیست و وجود جریان آزاد اطلاعات به عاملی مزاحم در پدید آوردن جامعه‌ای توده‌وار بدل می شود.
نمونه‌های دور و نزدیک فراوانند. برای نمونه، سرگذشت کنترل فکر و عقیده در قرون وسطی را دیگر همه می دانند. روزگاری که اختناق فکری و اطلاعاتی به تمامی بر جوامع اروپایی سایه افکنده بود، سانسور حکمفرما بود، خواندن در انحصار گروهی ویژه بود و مأموران تفتیش عقاید میدان‌دار بودند.
و این ماجرا امروز نیز با شدت و ضعف‌هایی در گوشه و کنار دنیا دنبال می شود و هنوز بسیارند آنها که جریان آزاد اطلاعات را دشمن می‌پندارند و سانسور را پاس می‌دارند. گزارشی که سازمان غیر انتفاعی خانه آزادی از تنزل آزادی مطبوعات در سراسر جهان منتشر کرده است، اشاره‌ای دارد به حضور و حیات همین اندیشه.
ایران ما نیز در وادی تبادل اطلاعات و آزادی‌های ارتباطی، دوره‌های گوناگونی را تجربه کرده‌است و از سوادستیزی و کتاب‌سوزان تا آزادی‌های مدنی رسانه ای را شاهد بوده است.
اینک اما یکی از نامزدهای نشستن بر کرسی مدیریت اجرایی کشور، برای نخستین بار است که سوا از آنچه در قانون اساسی و دیگر قوانین جاری درباره ارزش نهادن به حقوق شهروندی و آزادی‌های مدنی آمده است، در قالب بیانیه‌ای مکتوب، از آهنگ خویش برای پاسداشت این حقوق سخن می‌گوید.
میرحسین موسوی با انتشار "بیانیه حقوق بشر و حقوق شهروندی" به صراحت و روشنی با ایرانیان بر گرامیداشت این حقوق پیمان بسته‌است. او در بندی از این پیمان درازدامن عهد کرده است که: "آزادی بیان و اجتماعات را مورد حمایت قرار دهم، از طریق توسعه و تقویت جامعه مدنی و با برگزاری انتخابات رقابتی، آزاد و منصفانه و همچنین با حمایت از مطبوعات و رسانه‌های مستقل و با جلوگیری از سانسور، حق دسترسی آزاد به اطلاعات و حق مردم در تعیین سرنوشت خویش و حق نظارت و مشارکت سیاسی را تضمین کنم."
بی‌گمان این عهد و پیمان، برای فعالان و کنشگران عرصه ارتباطات و جامعه اطلاعاتی، فرخنده و نیک‌پی خواهد بود.

۲۶ اردیبهشت ۱۳۸۸

سایه ای ناراست از روابط عمومی

هفت سال مانده به پایان یافتن حکومت محمدرضا پهلوی بر ایران، او که شادمان و خرسند از برگزاری جشن‌های شاهنشاهی، کورش را ندا می‌داد که: "آسوده بخواب؛ زیرا که ما بیداریم و همواره بیدار خواهیم بود"، خبرنگاران داخلی و خارجی را به سعدآباد فراخواند تا ژست تبلیغاتی خود را در یک برنامه زنده رادیو و تلویزیونی کامل کند.
بخت اما با او یار نبود چرا که نخستین پرسش را خبرنگار یونایتدپرس به راهی انتقادی کشاند که در دیگر پرسش‌های آن نشست نیز تداوم یافت. خبرنگار از هزینه‌های هنگفت جشن شاهنشاهی گفت و پرسید: "ملتی که سه هزار میلیون دلار بدهکار است، چرا باید این خرج‌ها را بکند؟!"
محمدرضا شاه چنین پاسخ داد: "... نمی دانم کدام فکری از اول این مطلب را در دهان‌ها انداخت و یک عده‌ای هم کورکورانه موضوع را دنبال کردند... ممالکی را می شناسم که چند صد میلیارد دلار مقروض هستند و علاوه بر آن مخارج تبلیغاتی شرکت‌های داخلی آنها در سال از چندین میلیارد دلار تجاوز می‌کند... اسمش را پابلیک ریلیشن می‌گذارند...".
این پاسخ شاه ایران نشان می‌دهد که او هم به‌سان بسیاری از پیشینیان و پسینیان خود، روابط عمومی (Public Relation) را تبلیغاتچی و توجیه گر می‌پنداشت. گمان نادرستی که هنوز هم با قوت و قدرت در بسیاری از سازمان‌ها و نهادهای کشور ما ساری و جاری است.
این نوع نگاه نارس و نادرست نسبت به روابط عمومی در کشور ما، شاید به پیشینه تاریخی ایجاد چنین واحدی در سازمان‌های ایرانی بازگردد. نخستین روابط عمومی در ایران در شرکت نفت ایران و انگلیس بنیان نهاده شد و در واقع ایجاد و توسعه آن از دل بخش دولتی بود در حالی که روابط عمومی در آمریکا و در آغاز قرن بیستم، در صنایع پدید آمد. صنایعی که سهامداران پرشمار داشتند(سهامی عام)، دارای کارگران آگاه و سندیکاهای قدرتمند کارگری بودند و در جامعه‌ای کار می‌کردند که مطبوعات منتقد فراوان داشت.
در آن شرایط، صنایع آمریکایی برای پاسخ گویی به انتقادهای مطبوعات، اطلاع‌رسانی دقیق و دایمی از فعالیت‌های خود، کشاندن خبرنگاران به بطن حوادث، پیشگیری از رواج شایعات مخرب، اثرگذاری بر اعتصاب‌های کارگری، انتقال نیازهای سهامداران و مشتریان به مدیران سازمان و نیز ترسیم تصویری مطلوب از سازمان در ذهن سهامداران و افکار عمومی، واحد روابط عمومی را ایجاد کردند.
روابط عمومی‌های پی‌ریزی شده در ایران اما هیچ شباهتی به نمونه‌های غربی خود نداشتند زیرا حضور خود را از بخش دولتی آغاز کردند و در ایران نه از انجمن‌های قدرتمند کارگری و کارگران با دانش خبری بود و نه از مطبوعات مستقل، منتقد و آزاد.
به تدریج بسیاری از سازمان‌های دولتی و خصوصی در ایران به ایجاد بخش روابط عمومی پرداختند و نزدیک به 4 دهه پیش بود که رشته "روابط عمومی و تبلیغات" در تهران دانشجو پذیرفت و در همان سال‌ها نخستین انجمن روابط عمومی ایران نیز تشکیل شد. اما روابط عمومی همچنان سایه ای بود از آنچه باید باشد و تا به امروز نیز این سایه بر اصل خود منطبق نشده است.
دکتر محسنیان‌راد در نگاهی به گزارش‌های کارورزی دانشجویان رشته روابط عمومی در سال های پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، نمونه‌هایی آورده است که خواندنی هستند:
دانشجویی که در روابط عمومی سازمان رادیو و تلویزیون ملی ایران کارورزی می کرده، نوشته‌است: "روابط عمومی کاری ندارد جز رج زدن ساعت پخش یک مشت برنامه‌های تلویزیونی برای روزنامه‌ها و تلفن بازی و وقت گذرانی. اگرچه «روابط عمومی چی‌ها» همیشه یک طومار چند هزار ردیفی در مورد وظایف و خدمات حیاتی‌ای که انجام می‌دهند، حاضر دارند، ولی مهمترین کار این جماعت، بریدن بریده جراید و چسباندن همان بریده‌ها روی کاغذ دیگر است."
دانشجوی دیگری در گزارش کارورزی خود نوشته است: "رییس و کارمندان روابط عمومی پشت میزشان نبودند. شخصی گفت که برای نظارت بر چگونگی برگزاری امتحانات استخدامی سازمان به عنوان ناظر و ممتحن رفته اند. وقتی شب به خانه آمدم، تمام جزوه‌ها و کتاب‌ها و پلی‌کپی‌های درسی روابط عمومی را ورق زدم. در هیچ جای آنها جزء وظایف روابط عمومی، نظارت بر امتحانات ذکر نشده بود... چند روز بعد، باز در روابط عمومی با همان وضع رو به رو شدم. جماعت برای تصحیح اوراق همان امتحان کذایی به جای دیگری رفته بودند. در این مورد هم چیزی در کتاب‌ها و جزوه‌های روابط عمومی نبود."
17 می را "روز جهانی ارتباطات" خوانده اند که از سال 2005 به "روز جهانی جامعه اطلاعاتی" تغییر نام داده است. این روز (27 اردیبهشت) را در ایران "روز ملی ارتباطات و روابط عمومی" می‌خوانیم که گاه مناسبی است برای طرح این پرسش که پس از گذشت چند دهه از فعالیت روابط عمومی در ایران، آیا این واحد توانسته است حتی اندکی به گوهر خود بازگردد یا همچنان سایه ای است از آنچه باید باشد؟

۲۱ اردیبهشت ۱۳۸۸

دخترك كه سپيدموي شود...

"ساکن بندرعباس شده بودیم. سال‌ها پیش. قبل از انقلاب بود. تلفن‌های شماره‌ای تازه آمده‌بود. کسی خواسته‌بود تا برای کاری از یزد با ما تماس بگیرد. زنان محل از این خانه به آن خانه در جست‌و‌جوی باسوادی بودند تا بتواند این ارتباط را برقرار کند. سرانجام باسوادتر از مادر خودم کسی را نیافتند. مادرم سواد خواندن و نوشتن داشت. جماعتی از زنان محله پشت سر مادر من به تلفنخانه می روند. مادرم تلفن شماره‌ای را که می‌بیند، متحیر می‌ماند که عدد 10 را چطور باید بگیرد!؟"
مرد سپیدموی، این خاطره را وقتی برایم بازگو کرد که نوه کوچکش آمد و تلفن همراه پدربزرگ را گرفت تا با خاله‌اش در شهر دیگری سخن بگوید. دخترک شش ساله، یک گوشی اسباب‌بازی به گردن آویخته‌بود و ربعی از ساعت با تلفن پدربزرگ به مکالمه با خاله‌اش مشغول بود. مرد سپیدموی، سری تکان می‌داد از تحولی که در زیست ارتباطی ما پدید آمده‌است و لبخندی از سر رضایت بر لب نشانده‌بود.
به گذشته‌ها که بنگریم، به هنگام حکمرانی ناصرالدین شاه قاجار بود که تلفن به ایران وارد شد. در خاطرات روزنوشت او چنین آمده‌است: "تلفن، یک قسم تلگرافی است که با دهن حرف می‌زنند و با گوش می‌شنوند. این سفر که معین‌الملک آمد، یک دستگاه آن را همراه پیشکش آورده‌است. از اتاق شمس‌العماره تا اینجا که باغ سپهسالار است کشیده‌ایم. یک صفحه تخت سوراخ سوراخی دارد که انسان به همان سوراخ‌ها حرف می‌زند و دو اسباب است که به گوش می‌شنود. از اینجا با میرزا محمد ملیجک و آقای محمد نایب سرایدار صحبت شد. مثل این است که در حضور حرف می‌زنند؛ بلکه می‌توان گفت بهتر از صحبت حضوری می‌توان حرف را شنید و فهمید... خیلی چیز غریبی است و ما تا به حال این اسباب را ندیده بودیم." (همشهری هفتگی، 12 خرداد 1382)
چهار سال طول کشید تا این اسباب حیرت شاهنشاه قاجاري، به ابزاری کاربردی در عرصه ارتباطات ایرانی بدل شود و به هنگام راه‌اندازی راه‌آهن تهران تا شهر ری، برای ارتباط مراکز واگن‌ها و قطار، نخستین خط تلفنی ایران پدید آمد و در این هنگام، یازده سالی از ثبت اختراع تلفن به وسیله گراهام بل می‌گذشت.
چند سالی پس از آن و در زمان مظفرالدین شاه بود که دوستعلی‌خان معیرالملک، توانست امتیاز دایر کردن تلفن در تهران را از شاه بگیرد و کار ارتباط با یک خط تلفن میان دربار و نخست وزیری آغاز شد. این وسیله ارتباطی همچنان حکومتی ماند تا در دوره رضاخان، شهروندان متقاضی استفاده از این وسیله اجازه یافتند به ازای پرداخت حق اشتراک ثابت سه تومان، دویست نوبت مکالمه در هر ماه انجام دهند.
اندک اندک بازار این وسیله چنان رونقي یافت که در روزنامه اطلاعات 15 بهمن 1312 نوشته شده‌است: "تلفن برای اکثر تقاضاکنندگان تهران از نان شب هم بیشتر مورد احتیاج است."
و این بود تا زمانی که رضاشاه بر آن شد تا شاهزاده مصری را برای ولیعهد خواستگاری کند و دریافت که بسیاری از کشورهای منطقه با خارج از مرزهای خود ارتباط تلفنی دارند اما ایران در این عرصه عقب مانده است. وزیر پست و تلگراف و تلفن را بازخواست کرد و پس از آمد و شدهای فراوان، باز هم نتیجه مطلوب حاصل نشد تا به هنگام ورود فوزیه به ایران، هنوز ارتباطی با خارج برقرار نباشد. (برداشت از کتاب ایران در چهار کهکشان ارتباطي)
ارتباطات تلفنی در ایران بی رشد و شتاب خاصی همچنان بود تا نیروهای متفقین به ایران وارد شدند و برای تسریع در ارتباطات خود، کمک شایانی به گسترش خطوط تلفنی جدید در کشور کردند.
حضور آنان و نظارت و محدودیت‌های کنترلی‌شان به این آسانی از سامانه ارتباطی کشور کنار نمی رفت تا آنکه محمد مصدق که بیشتر به ملی کردن صنعت نفت شهره‌است، پیش از نفت، تلفن را در کشور ملی اعلام کرد و امور آن را به یک شرکت دولتی به نام "شرکت سهامی تلفن ایران" حواله داد.
امروز ديگر اين خاطره‌هاي تاريخي -كه مربوط به سده اخيرند نه گذشته هاي دور-، به خاطره‌هايي كهن مي‌مانند و گويي شتابندگي توسعه ابزارهاي ارتباطي، تاريخ اين وسايل را زود پير مي‌كند.
امروز سخن از وجود چند ده ميليون مشترك تلفن همراه در ايران است و در انديشه‌ام كه فردا كه دخترک شش ساله اين حكايت، به سان پدربزرگش سپید موی شود، آيا ما و ابزار ارتباطي‌مان را به چشم خاطره‌هايي دور، افسانه‌اي و كهنه نخواهد ديد؟

۱۸ اردیبهشت ۱۳۸۸

تاخت آورده اند

"همه آنچه ما به آن نیاز داریم، یک شبکه ماهواره‌ای فارسی زبان است که بتواند هوشمندانه فعالیت کند و مأموریت افشاگری این نظام نژادپرست در حال فروپاشی را که تحت لوای اسلام اقدام می‌کند، برعهده گیرد و تا هنگامی که نبرد و درگیری با فارس ها قهری و نه اختیاری است، حمله آنها را باید با حمله متقابل پاسخ دهیم."
این جملات را پایگاه اینترنتی عرب‌زبان "ایلاف" در مقاله‌ای با نام "اطلاع رسانی و جنگ ما با فارس‌ها" آورده است تا از ضرورت راه اندازی شبکه ماهواره‌ای فارسی‌زبان برای مقابله به مثل با شبکه ایرانی "العالم" و شبکه‌های همسو با آن از جمله "المنار" (وابسته به حزب الله لبنان) و "الحوار" (وابسته به اخوان المسلمین لندن) سخن بگوید.
اتفاقی که به زودی رخ می‌دهد و نه تنها عرب‌ها، که ترک‌ها نیز در تکاپوی ایجاد شبکه‌های ماهواره‌ای فارسی‌زبان هستند و دیگرانی همچون آمریکا و انگلیس هم که پیشتر قدم در این راه نهاده اند و خوراک مطلوبشان را از طریق امواج ماهواره ای، راهی خانه های ایرانیان می کنند.
تلویزیون، فراگیرترین رسانه دیداری در کشور ماست و مردم ما خواه در روستایی دورافتاده باشند و خواه در کلان شهرها، به نشستن در برابر این جعبه جادو عادت دارند. تلویزیون رسانه‌ای بسیار اثرگذار است که با همراه داشتن همزمان صدا و تصویر، قدرت نفوذ فراوانی دارد -به ویژه در میان ما ایرانیان که به روشن بودن دایمی و استفاده مداوم از آن خو کرده ایم- و از همین روست که تلویزیون را "آدامس چشم‌ها" خوانده‌اند.
در شرایطی که یکسره بر تعداد شبکه‌های فارسی‌زبان برون‌مرزی افزوده می شود، اگر خوراک مناسب داخلی برای رویارویی با حجم انبوه پیام‌های بیگانه وجود نداشته باشد، واگذاردن میدان به حریف، بدیهی‌ترین نتیجه خواهد بود.
ناتوانی در تولید برنامه‌های متنوع و جذاب، ضعف در فراهم کردن ساخته‌های پرمحتوا و سرگرم کننده، سستی در تهیه خوراک مطلوب و برابر با ذایقه شهروندان ایرانی، کوتاه دستی در تأمین نیاز و سلیقه انبوه مخاطبان گوناگون درون مرز، فرونشستن از جذب توده‌های داخلی و... نزدیک‌ترین پیامدش، جا باز کردن رسانه‌های بیگانه فارسی‌زبان در میان خانواده‌های ایرانی خواهد بود که معنای شفاف آن، آغوش گشودن بر تهاجم بیگانگان است.
وقتی رسانه فراگیر داخلی نتواند شهروندان را به خود درکشد، رسانه‌های غیر رسمی –از شایعه‌های پیامکی تا پیام‌های ماهواره‌ای- جایگزین شده و فرصت بروز و ظهور می‌یابند. رسانه‌هایی که نه کنترلی بر آنها می توان داشت، نه از قوانین داخلی پیروی می‌کنند، نه در اندیشه منافع ملی ما هستند، نه با فرهنگ دینی و بومی ما در تناسبند، نه با هنجارهای ما همخوانی دارند، نه...
چاره چیست و ابزار رویارویی با دورخیز بیگانگان برای تغذیه افکار ایرانیان سوار بر موج‌های ماهواره‌ای کدام است؟
"میدان دادن به تلویزیون‌های خصوصی داخلی"
تلویزیون‌های خصوصی بهترین ابزار برای برخورد با هجمه فرهنگی بیگانگان به شمار می‌آیند که نه تنها موجب بروز رقابت منطقی در جذب مخاطب و ارتقای برنامه‌های رسانه ملی می شوند، بلکه بازار پر رونق کانال‌های ماهواره‌ای برون مرزی را کساد خواهند کرد.
در نبود تلویزیون‌های خصوصی داخلی و مستقل، کانال‌های فارسی‌زبان برون‌مرزی – لس آنجلسی‌های مبتذل و بی‌محتوا، اپوزیسیون‌های خارج‌نشین، نبردجویان آشکاری چون صدای آمریکا، اثرگذاران غیرمستقیمی چون بی‌بی‌سی و...- بازاری رو به رونق خواهند داشت و حتی در هنگامه‌هایی، میدان‌دار آگاهی‌رسانی و جهت دهی به افکار عمومی جامعه ایرانی می‌شوند. (و این در حالی است که بخش بزرگی از نیروهای درون جامعه که رویکرد اصلاحی دارند، از این امکان محرومند و نقدهای دلسوزانه داخلی و درون خانواده‌ای مجال بروز نمی‌یابند.)
این روزها، میرحسین موسوی از لزوم خروج از انحصار رسانه ملی و میدان دادن به تلویزیون‌های خصوصی سخن می‌گوید. مهدی کروبی نیز که پس از تشکیل حزب اعتماد ملی دست در کار راه اندازی شبکه‌ای ماهواره‌ای در خارج از کشور بود، بر این رویکرد باور دارد. مرکز پژوهش های مجلس شورای اسلامی نیز از راه‌اندازی تلویزیون خصوصی پشتیبانی کرده و گویی این ضرورت بیش از گذشته احساس شده و اجرایی شدن آن، آهنگی همگانی می طلبد.
به گمان من هر چه این آهنگ کندتر باشد و دیرتر به سوی این ضرورت گام برداریم، در برابر تاخت آوردن بیگانگان تنها فرصت‌ها را سوزانده‌ایم و زمان را به سود آنان از کف داده‌ایم.

۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۸

رویای شیرین آزادی مطبوعات

شانزده سال است که سومین روز ماه می هر سال (سیزدهم اردیبهشت) با پیشنهاد یونسکو و تصویب مجمع عمومی سازمان ملل متحد، به عنوان "روز جهانی آزادی مطبوعات" نامگذاری شده است.
این آزادی معنایی گسترده دارد و روزنامه‌نگار باید در همه مراحل کار حرفه ای خود این موهبت را آشکارا احساس کند. روزنامه‌نگار باید آزاد باشد تا اخبار، اطلاعات و خوراک مورد نیاز حرفه خود را بجوید، بیابد، دریافت کند، گرد آورد، انتقال دهد، منتشر کند و مخاطب او نیز بتواند آزادانه محصول کار روزنامه نگار را دریافت کرده و از آن بهره ببرد.
این آزادی وقتی واقعی و کامل است که محدودیتی در میان نباشد، سانسوری در کار نباشد، نظارت پیش از انتشار فراموش شود و توقیف و تعطیل پس از نشر نیز رخت بربندد. (و البته تردیدی نیست که استثناءهایی مانند امنیت ملی، وضعیت جنگی و... در همه جوامع پذیرفته شده‌اند)
حتی بر این باورم که این آزادی نه تنها باید رهایی از فشارها و محدودیتهای حکومتی باشد، بلکه به منزله رها شدن از دغدغه نان و نام و آزاد شدن از واهمه اسیر شدن در دامهای زر و زور و تزویر نیز باشد.
آن چنان روزی است که رویای شیرین آزادی مطبوعات تعبیر خواهد شد.
در گذری تاریخی بر سیر قانونی آزادی مطبوعات در دنیای کنونی، در گام نخست، اعلامیه حقوق بشر و شهروند انقلاب کبیر فرانسه (مصوب 1789) رخ می نماید که بر پایه آن، انتقال و انتشار آزادانه افکار و عقاید از گرانبها‌ترین حقوق انسانی است و آزادی گفتار و نگارش و چاپ برای هر شهروند به رسمیت شناخته شده است.
در ایران ما اما، یک قرن پیش و نزدیک به یک قرن پس از تصویب این اعلامیه بود که با وقوع نهضت مشروطه علیه استبداد قاجاری، اصل آزادی مطبوعات به رسمیت شناخته شد.
در نخستین قانون اساسی ایران در آن روزگار و در متمم آن و نیز در نخستین قانون مطبوعات ایران که در سال 1326 ه.ق به تصویب رسید، آزادی مطبوعات مورد تأکید قرار داشت و روزنامه نگاران ایرانی دوران پرنشاطی را تجربه می‌کردند.
روزنامه‌نگاران و آزادی‌خواهان در نخستین دوره مجلس شورای ملی کوشش کردند تا آزادی مطبوعات به صراحت در قانون اساسی گنجانده شود و افزون بر تعریف و تضمین آزادی مطبوعات و سلب امکان سانسور نوشته‌های مطبوعات از سوی دولت، ضرورت محاکمه‌های مطبوعاتی با حضور هیأت منصفه را مورد تأکید قرار دادند.
چندی بعد و با انحلال مجلس سوم بود که به تدریج، محدودیت‌ها برای آزادی مطبوعات بروز و شدت یافت و لزوم اخذ امتیاز برای انتشار مطبوعات، مانعی بزرگ در برابر این آزادی فرو نهاد.
پس از کودتای 28 مرداد 32 نیز بر دامنه محدودیت‌ها افزوده شد و با پیروزی انقلاب اسلامی نیز هرچند در قانون اساسی بر آزادی مطبوعات و منع سانسور تأکید شده است اما لزوم دریافت پروانه انتشار و امتیاز و محدودیتهایی از این دست، همچنان برجای ماند.
سیزدهم اردیبهشت، فرصت مناسبی است برای بازخوانی نقش ارزشمند مطبوعات و تلاش در دستیابی به آزادی کامل آنها از قید و بندهای نهان و آشکاری که به این اصل مهم و پیش برنده چهارمین رکن مردم سالاری خدشه وارد می‌کنند.
نزدیک به 200 سال پیش، ویلیام فرانکلین در کسوت گردشگری که ایران را برای سفر خود برگزیده بود، در توصیف ایران آن روزگار چنین نوشت: "آزادی بیان برای ایرانیان به کلی ناآشناست و این ضرب المثل که دیوار گوش دارد، ورد زبان همه است. ترس از به زنجیر کشیده شدن، فکر ایرانیان را متحجر کرده است."
گویی این سخن پس از دو سده همچنان دور از کهنگی است.