يك بيانضباطي اخلاقي از او سر زده بود در نوع برخورد با جنس مخالف و اعضاي كميته گفتند اگر تا پايان مدت تحصيل خطاي ديگري از او سر نزند، اين لكه سياه از پرونده اش زدوده خواهد شد و چنين هم شد.
شايد اگر ماجرا روال طبيعي خود را طي ميكرد، امروز براي جستن ردپايي از آن بي انضباطي بايد ميرفتي و بايگاني خاك گرفته دانشگاه را زير و رو ميكردي تا شايد به صورتجلسه هاي كميته انضباطي دست پيدا كني و سندي مجرمانه بيابي اما... داستان سمت و سوي ديگري پيدا كرد.
يكي از همكلاسيهايش ماجراي آن بي انضباطي را با شاخ و برگ فراوان و افزودن چاشنيهاي خيالي روي وبلاگ خود منتشر كرد و خيلي زود اين مطلب در صفخات مختلف و پايگاه هاي گونهگون اينترنتي بازنشر شد.
حالا اگر نام آن دانشجو -كه امروز پژوهشگري زبده است- را در موتورهاي جستوجوي اينترنتي ردگيري كني، پيش و بيش از مقالات علمي و سخنرانيهاي ارزشمندش، داستان بي انضباطياش به روايتهاي گوناگون در برابرت فهرست ميشود!
او ميخواهد گذشته اش فراموش شود اما اينترنت نميگذارد و مدام توي سرش ميزند كه: "به آساني نيابي نيكنامي".
فراموش كردن و فراموش شدن هديه اي است كه امروز و در فضاي رسانه اي تازه، دريافتش دور و دشوار شده است. تا ديروز اگر يك شكنجهگر ساواك پس از سوختن چند سند كاغذي ميتوانست آسوده خاطر باشد كه فراموشش كرده اند و با بازي با وجدانش خود را هم به فراموشي ميزد، امروز چنين نيست. تا ديروز اگر عرب عصر جاهلي به آساني گذشته شرك و بتپرستي خود را به كناري مينهاد و يا عضو فلان دسته و حزب به راحتي به مكتب و مرام همراهانش پشت پا ميزد و در گروه ديگري جا ميگرفت و گذشته هايش به گرد فراموشي پنهان ميشد، امروز چنين نيست.
امروز عكسها ثبت شده اند، نوشتهها محفوظند، صداها ماندگار شده اند و رسانهها همچون آينه اي شفاف همه اسرار نهان را مدام رو ميكنند كه به گفته اهلي شيرازي: "آيينه هرچه داند، در دل نگه ندارد".
تا ديروز اگر از عقيده اي بر ميگشتي و يا از جرمي توبه ميكردي، كار تمام بود اما امروز رسانهها نميگذارند كه افكار عمومي توبه ات را بپذيرند و گذشتهات را از ياد ببرند. حتي گاه وادار ميشوي جرايم ناكرده و خطاهاي خيالي را هم كه از سر عناد و غرضورزي و يا نادانستن و كم آگاهي به پاي تو ثبت شده اند تحمل كني. حتي اگر بارها اين لغزشهاي نبوده را تكذيب كني، باز ممكن است صدايت به جايي نرسد و قدرت نشر و گسترش جرم و گناه بيش از تكذيب آن باشد!
پيش از اين اگر زندگينامه اي آراسته و پالوده از نكتههاي منفي براي خود مينگاشتي يا رزومه اي مناسب و گزينشي براي اين نهاد و آن نشريه ارايه ميكردي، امروز زندگينامه نويسان و اربابان جرايد با جستوجويي كوتاه در اينترنت هر آنچه ميل به فراموش شدنش داشته اي را هم مييابند و به پايت مينويسند.
گويي ديگر به دشواري ميتوان بدون رها كردن گذشته و آزاد شدن از زير بار آن زندگي كرد و گذشته آزاردهنده آدمي يكسره در شمايل زخمهايي آشكار خودنمايي ميكند.
در اين ميان هرچه بنامتر و پرآوازه تر باشي حال و روز سختتري خواهي داشت. هرچه گمنامتر باشي و بيگانه با هياهوي روز خرسندتر ميماني و هرچه در عرصههاي گوناگون سياست و اجتماع و فرهنگ و اقتصاد بالاتر نشسته باشي، فرجامت در بازي فراموش شدن پيچيدهتر است زيرا كه:
آن دم كه سنگ صاعقه از آسمان رسد / اول بلا به مرغ بلند آشيان رسد
امروز هر كه قرار است منصبي را تصاحب كند و بر مسندي تكيه زند، با جستوجويي ساده در فضاي وب نامش را فرياد ميزنند كه: "اي آقا! اين همان است كه در فلان ماجرا چنين و چنان كرد"، "اين همان است كه سابقه اش بهمان است"، "اين همان است كه آن روز اين گفت و در آن يكي روز آنچه بايد ميگفت نگفت"، "اين همان است كه...".
و حتي كمي پيش پا افتاده تر بنگريم. امروز جواني كه ميخواهد درباره خواستگارش بيشتر بداند، در كنار پرسوجو از همسايه و بقال و اهل محل، نام طرف مقابل را در اينترنت هم ميجويد و پيشينه اش را در فضاي وب ميسنجد.
و اين تازه اول راهست. هنوز اينترنت پديده اي تازه است و هنوز موتورهاي جستوجوي اينترنتي جوانند و كم پر و بال. پيچيدگيهايي از اين دست كم كم سر باز خواهند كرد و اندك اندك دستبرد زدن فضاي تازه رسانه اي بر حريم شخصي آدميان رخ خواهد نمود.
آگاهي هايي درباره ما در دنياي اينترنت ماندگار شده است و ميشود كه شايد نخواهيمشان و فراموش كردنشان را دوستتر بداريم. آيا حق نداريم فراموش شويم؟!
و پرسشي ديگر: بازستاندن حق فراموش شدن از انسان ستم به اوست اما آيا با نمايان شدن ابعاد اين ستم، ناگزير بايد به سمت محدود كردن دسترسي به اطلاعات همگاني رفت؟ ايا بايد حق دانستن را تحديد كرد؟!
ثبت است در جریده عالم دوام ما
پاسخحذفاین عکس یعنی چی؟
پاسخحذفآه اگر از پس امروز بود فردايي...
پاسخحذفاين مطلب در پورتال اتحاديه فرش دستباف ايران در ژاپن درج شد:
پاسخحذفhttp://www.persiancarpetassociation.com/karegar_faramoosh_6611.html