۱۲ فروردین ۱۳۸۸

"کتابخوان" و كتابخواني ما

فیلم کتابخوان (The Reader) را می توان در شمار فیلمهای اغراق آمیز هولوکاستی دانست که بر آن است تا عمق فاجعه روی داده از سوی آلمان نازی را بازگو کند و در این میان البته درنگهای جذابی هم دارد و به ویژه در صحنه دادگاه، این پرسش را به ذهن مخاطب می آورد که آیا تنها چند نفر در آن فجایع نقش داشتند؟ آیا مردم یک کشور می‌توانند به راحتی پای خود را از همه حوادث دهشتناكي كه در آن سرزمين روي مي‌دهد و اشک‌های فراوانی که مي‌ريزد کنار بکشند و تنها چند ده نفر را مسوول تمام زشتی‌ها و پليدي‌ها بدانند؟ آیا هزاران نفر از مردم آلمان نبودند كه همراه با شعارهاي نژادپرستانه هیتلر دست‌های خود را بالا مي‌بردند و حنجره‌شان را پر از فریاد "هایل هیتلر" مي‌کردند؟ پرسشی که در فيلم، هانا از قاضی می‌پرسد، جاي درنگ بسيار دارد كه: "اگر شما بودید چه می‌کردید؟"
از اين درنگ‌گاه‌ها كه بگذريم، "کتابخوان"، تقدیس و نكوداشتي است براي فرهنگ و کتابخوانی.
داستان فیلم در سال 1995 در برلین آغاز می‌شود. مایکل برگ كه مردي میانسال است، برای زنی که شب را با او گذرانده صبحانه آماده می کند و در همان حال خاطرات و عذاب وجدان گذشته‌اش، برایش زنده می‌شود.
در سال‌های جنگ جهانی دوم، مایکل، نوجوانی ۱۵ ساله است. او با حال تهوع از تراموا پیاده می‌شود و در كنار خيابان، هانا اشمیتز به کمک او مي‌شتابد. مایکل، چند ماهی را در بستر بیماری می‌گذراند و پس از بهبود نسبي، برای تشکر به دیدار هانا می‌رود. مایکل هربار به بهانه‌ای به هانا سر می‌زند و با آنکه هانا چندين سال از او بزرگتر است، با او رابطه‌ای عاشقانه پیدا می‌کند. هانا از درس‌ها و كتابهايي که مایکل در مدرسه می‌خواند پرس و جو مي‌كند. در هر دیدار، مایکل کتابی تازه با خود می‌برد و هانا اصرار دارد که مایکل، خودش برایش کتابها را بخواند. از "اودیسه‌" اثر هومر و "بانو و سگ کوچکش" اثر چخوف تا کمیک‌استریپ‌های "تن‌تن و میلو". اما موضوعی همواره هانا را عذاب می‌دهد كه مایکل متوجه آن نیست. روزی هانا بی‌خبر می‌رود و مایکل او را نمی‌یابد. سالها می‌گذرد. حالا مایکل دانشجوی حقوق است. استادشان او و چند نفر از همکلاسی‌هایش را به تماشای دادگاه چند تن از جنایتکاران نازی می‌برد. مایکل، هانا را در مقام یکی از متهمان می‌یابد كه در طول جنگ، جنايت دهشتناكي را مرتكب شده است. راز هانا که مايكل حالا می‌داند چیست، می‌تواند زندگی هانا را نجات دهد: "هانا بي‌سواد" است. اما شرم از اعلام بي‌سوادي، موجب مي‌شود كه هانا مجازات زندان را بر اعلام بي‌سوادي خود ترجيح دهد.
هانا به حبس ابد محكوم مي شود و در زندان به كمك كاستهاي ارسالي مايكل، سواد مي‌آموزد.
با ديدن اين فيلم در انديشه شدم كه هنر سينماي هاليوودي مي‌خواهد به مخاطب بقبولاند كه بيش از 60 سال پيش، بي سوادي براي يك اروپايي، يك كاستي بزرگ و حرماني عظيم بوده است كه حتي به جان خريدن مجازات در برابر اعتراف به آن را شايسته مي‌داند. و باز در انديشه شدم كه ما ايرانيان در آن دوره و تا به امروز چه سطحي از سواد و فرهنگ كتابخواني را تجربه كرده ايم؟
كنكاش كه كردم، دانستم كه برابر با آمارهاي رسمي در سال 1345(همان ايامي كه مايكل به كتابخواني براي هانا مشغول بود)، تنها 28 درصد از جمعيت ايران باسواد بوده اند(!) و امروز نيز هنوز چيزي حدود 15 درصد از جمعيت بالاي 6 سال كشور ما بي‌سوادند.
از سوي ديگر همين امروز كتابهاي منتشره در كشور ما به طور متوسط شمارگاني 2000 نسخه اي دارند كه براي كشوري 70 ميليون نفري به شوخي بيشتر شبيه است و ديگر، سخن گفتن از نبود فرهنگ كتابخواني در ايران و قصه پرغصه تيراژ پايين كتاب، تكراري شده است.
محسن پرويز (معاون فرهنگی وزیر ارشاد) چند ماه پيش با نگاهي خوشبينانه گفت كه سرانه مطالعه کتاب در دهه گذشته حدود 2 تا 3 دقیقه بوده است و امروز سرانه کتابخوانی در کشور بدون احتساب مطالعه کتاب های درسی، مجلات و مقاله های علمی، 10 دقیقه در شبانه روز است. (روزنامه سرمايه، 29 مرداد 87) هرچند كه اين اظهارنظر با انتقادات فراواني رو به رو شد و از آن جمله علی اکبر اشعری (مشاور فرهنگی ريیس جمهور) معتقد است كه نمی توان با افزایش آمار کتاب های درسی یا کتاب های قرآن و مفاتیح، پایین بودن فرهنگ مطالعه را در ایران توجیه کرد. اما حتي با درست و مستند دانستن نگاه خوشبيننانه معاون فرهنگي وزير ارشاد، باز هم بايد افسوس فراوان خورد و درنگ بسيار داشت.
اين قصه پرغصه، در زمينه مطبوعات نيز با روايتي مشابه دنبال مي‌شود و تيراژ بسيار پايين مطبوعات از نبود يا كمبود فرهنگ مطالعه در ايران حكايت مي‌كند.
هرچند كه در اين وادي نمي‌توان بر سياستهاي مسدودكننده حكومتي چشم بست چرا كه تيراژ مطبوعات در ايران و نيز سرانه مطالعه روزنامه در دوره هايي كه آزادي بيان و نشر بيشتري در كشور حاكم بوده است –مانند تجربه نزديك ما در فاصله سالهاي 1376 تا 1379- رشدي چشمگير و انكارناپذير را تجربه كرده است.
به هر روي "كتابخوان" بر آن است تا به گراميداشت فرهنگ كتابخواني و باسوادي در جامعه غربي بنشيند و ما آيا چيزي براي عرضه نه براي عرصه سينما كه براي دلسوزان جامعه خود داريم؟

۳ نظر:

  1. ما همه چیزمان به همه چیزمان می آید. سطح سواد و میزان کتابخوانی مان هم به فوتبال و اقتصاد و ...مان می آید!!

    پاسخحذف
  2. گفت: بخوان
    خواندم
    کاش نگفته بود
    چون همه چیز را راحت‌‌تر می‌پذیرفتم!

    پاسخحذف
  3. سلام بر حمید عزیز
    فیلم کتاب خوان را در تعطیلات نوروز دیدم ...فیلم زیبایی است هرچند به اثر قبلی همین کارگردان استیون دالدری - ساعت ها - نمی رسد. به نکات در ستی اشاره کردی به نظرم فیلم خیلی جای بحث دارد ...دین این فیلم را به خیلی از دوستان توصیه کرده ام.
    ارادتمند شما

    پاسخحذف